تعداد بازدید 267
|
نویسنده |
پیام |
sara
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/herfeie2.png)
ارسالها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
|
نقدفیلم شهرگناه
اخيراً در سينماي هاليوود شاهد نوعي رجعت به دهههاي 30 و 40 و بازگشت به سياه بيني سوررئاليسم هستيم. هرچند اين سبك اكنون به نوعي بينش و البته ژانر نوآر تبديل شده اما به هر جهت خصوصيت و ويژگيهايي كه براي يك سبك خاص احراز شده افول نكرده است و كماكان داراي تعاريف خود ميباشد. به نظر ميرسد نوآر نامي جديد براي اين سبك امتحان شده و بدبينانه است. دو نمونه از فيلمهاي اخير كه در چنين چارچوبي ساخته شدند «شهر تاريك» و «شهر گناه» هستند. اين دو فيلم را در كنار هم مثال ميزنم به اين دليل كه از نظر ساختار و فرم و استفاده درخور از تكنيك سينما در يك رديف قرار دارند. شهر گناه البته بسيار سياهتر، بدبينانهتر و البته حرفهايتر پرداخت شده است. اين فيلم خشن و بيپروا توسط سه فيلمساز كارگرداني شده؛ «فرانك ميلر» كه نويسنده اثر نيز هست، «رابرت رودريگز» و «كوئنتين تارانتينو» كه استعدادش را پيشتر در «پالپ فيكشن» به نمايش گذاشته بود. اين سومي به خصوص در نمايش صحنههاي خشن و جريحهدار كننده هيچگونه پروا و ابايي ندارد.
اما شهر گناه درباره چيست؟ از نظر نماد شناسي چگونه ميتوان به آن پرداخت؟ حتي سطحيترين مخاطب سينما وقتي با اين فيلم روبرو ميشود از خود ميپرسد «فيلم چه چيزي براي گفتن داشت؟» به هر جهت اين فيلم براي مخاطبين معمولي جذابيتهاي درخوري دارد. نحوه فيلم برداري مدرن و اكشنهاي جذاب و خيره كننده گواه اين گفته هستند اما آيا اين همه چيز فيلم محسوب ميشود؟ قطعاً چنين نيست. در زير پوسته ماجراجويانه داستانهايي كه در فيلم روايت ميشود چيز به خصوصي نهفته است. داستان سعي دارد انسان را با درنورديدن پديدهاي غير انساني كه نامش «گناه» گذاشته شده به نقد بكشد. ريشهيابي و علتشناسي اين پديده از چند جهت درخور توجه است. فيلم بيان ميدارد كه خلق انسان از دو جنس زن و مرد باعث شده كه اولين دستاورد بشري گناه باشد. هرجا كه زن و مردي با هم تلاقي ميكنند گناه شكل ميگيرد و انسان سير نزولي به سمت غريزه پيدا ميكند. با توجه به سكانس افتتاحيه، مرد و زني را ميبينيم كه در بالكن يك برج بر فراز شهر سياه ايستادهاند و مرد درباره زن بودن و زن كامل بودن طرف مقابلش صحبت ميكند اما او را به قتل ميرساند و اين پلان قتل بصورت سفيد در زمينه سياه نمايش داده ميشود. اين وقتي است كه جان از بدن خارج شده و امكان ارتكاب گناه از بين ميرود. عنصر جنسيت چيزي است كه در روانشناسي فرويد از آن ياد شده و سركوب غرايز نوعي بستر سازي براي تبديل شده به ناهنجار رواني ميگردد. جنسيت در اين فيلم اولين استعاره از زمينه سازي انسان نبودن است.
فيلم به صورت اپيزوديك و داستان در داستان پرداخت شده است. چيزي كه تارانتينو قبلاً در پالپ فيكشن و بيل را بكش جلد اول و دوم آن را تجربه كرده است. سه داستان مجزا كه در يك كاباره به هم گره خوردهاند؛ كابارهاي كه «نانسي» در آن ميرقصد. او كه مظهر پاكي و صداقت است و اين را به «هاتيگان» ثابت كرده اكنون به يك «زن» تبديل شده است، زني كه از بدن و غريزه خوب براي شهوتراني برخوردار است. دقت كنيد به ديالوگ هاتيگان درباره نانسي:«او بزرگ شده. او اكنون بالغ شده است.» اشاره مستقيم او به بلوغ نشان از بستر اصلي فيلم دارد. زن بودن در مقابل مرد بودن و ايجاد كردن بستر لازم براي گناه و غريزه. فيلم نشان ميدهد كه همين غريزه مادر ساير گناهها نظير دروغ، خشونت، زيادهخواهي، طمع و رذالت است. اپيزود مربوط به «گلدي» نشان دهنده اين موضوع است.
زن در اين فيلم ميتواند نماد گناه باشد و هرجا كه زني كشته ميشود بيانگر تطهير است اما از طرفي هم يك طرفه قضاوت نشده و تعالي همين زن گوشزد شده است. توجه كنيد كه در چند جاي فيلم از «ميهو» به عنوان يك فرشته ياد ميشود. نانسي باكرهاي است كه جز وفاداري چيزي نميداند و سربستهتر از همه چيز اين كه زن، ميتواند مادر باشد. در چند جاي فيلم به كلمه مادر اشاره ميشود. «آيلين» همسر هاتيگان او را رها كرده تا بتواند مجدداً ازدواج كند و صاحب فرزند بشود و در واقع مادر بودن را تجربه كند. فيلم به صورت سياه و سفيد تصويربرداري شده اما برخي از عناصر رنگي هستند. هرجا كه احتمال وقوع گناهي هست رنگ وارد عمل ميشود تا آن را غنيتر جلوه بدهد. تختخواب و موهاي گلدي، لباس زن ابتداي فيلم و فرزند سناتور با رنگهاي تندي چون نارنجي، زرد و قرمز نشان داده ميشوند. به نظر ميرسد كنتراست بالاي فيلم و سياه و سفيد بودن فضاي داستان و عدم حضور روز در همه صحنهها نشان دهنده سياهي تحميلي دنياي انسانهاست و رنگهاي متمايل به قرمز همگي نماد ميل به گناه هستند.
هاتيگان بعد از اينكه در انتهاي فيلم به رورك دست مييابد آلت تناسلي ذكور او را از بيخ ميكند و با اين كار تمام دغدغه داستان بيرون ميريزد:«اگر سكس نباشد گناهي هم نيست.» دقت كنيد كه در چند جاي فيلم مستقيماً به آلت تناسلي مردانه آدمهاي فيلم شليك ميشود. فيلم داراي بار رواني زيادي است ولي از انسجام داستاني و روايي شايستهاي برخوردار است. ارتباط با داستانها ساده است اما مكاشفت آنها پيچيده به نظر ميرسد. فيلم همچون سوررئالهاي ديگر، هيچ راه حلي ارائه نميكند و تنها نكبت زندگي كاملاً غريزي و ددمنشانه را به تصوير ميكشد. يكي از نمادهاي تكراري مسئله تيغ ريشتراشي و چشم زن است. چيزي كه در فيلم «سگ اندلوسي» اثر لوئيس بونوئل به كار گرفته شده بود؛ شايد تارانتينو و ميلر قصد داشتهاند ضمن حكم دادن به اينكه با چه فيلمي روبرو هستيم به نوعي ارادت خود را به بونوئل پيشكسوت نشان بدهند. شهر گناه اولين فيلم سياه درباره انسان و اميالش نيست و قطعاً آخرين هم نخواهد بود اما يكي از مهمترين آثار نوآر و يا به تعبيري سوررئال مدرن است.
منبع : دلنمک
امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از بودن توست ، زندگی را دریاب ...
|
|
سه شنبه 03 مرداد 1391 - 23:56 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.