خانواده

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 177
نویسنده پیام
masoud آفلاین


ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
خانواده

مردی كه در حال عبور بود برخورد کردم

اووه !! معذرت میخوام.

من هم معذرت میخوام.

دقت نکردم ...

ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه

خداحافظی كردیم و به راهمان ادامه دادیم

اما در خانه با آنهایی كه دوستشان داریم چطور رفتار می كنیم

 

كمی بعد ازآنروز، در

حال پختن شام بودم

.دخترم

خیلی آرام كنارم ایستاد همینكه برگشتم به اوخوردم

وتقریبا انداختمش با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو كنار“

قلب کوچکش شکست و رفت

نفهمیدم كه چقدر تند حرف زدم

وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:

وقتی با یك غریبه برخورد میكنی ، آداب معمول را رعایت میكنی

اما با بچه ای كه دوستش داری بد رفتار میكنی

برو به كف آشپزخانه نگاه كن. آنجا نزدیك در، چند گل پیدا میكنی.

آنها گلهایی هستند كه او برایت آورده است.

خودش آنها را چیده.

صورتی و زرد و آبی

آرام ایستاده بود كه

سورپرایزت بكنه

هرگز اشكهایی كه چشمهای كوچیكشو پر كرده بود ندیدی

در این لحظه احساس حقارت

كردم

اشكهایم سرازیر شدند.

آرام رفتم و كنار تختش زانو زدم

بیدار شو كوچولو ، بیدار شو. اینا رو

برای من چیدی؟

گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری كه امروز داشتم

نمیبایست اونطور سرت داد بکشم

گفت :اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان

من هم دوستت دارم دخترم

و گلها رو هم دوست دارم

مخصوصا آبیه رو

گفت : اونا رو كنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن

میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو ...

آیا میدانید كه اگر فردا بمیرید شركتی كه در آن كار میكنید به آسانی در ظرف یك روز برای شما جانشینی می آورد؟

اما خانواده ای كه به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد كرد.

و به

این فكر كنید كه ما خود را وقف كارمیكنیم و نه خانواده مان

[

چه سرمایه گذاری

ناعاقلانه ای !!

اینطور فكر نمیكنید؟!!

به راستی كلمه

“خانواده“ یعنی چه ؟؟


امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از masoud به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: jimykoochooloo & sara &
jimykoochooloo آفلاین



ارسال‌ها : 1238
عضویت: 22 /6 /1391
محل زندگی: شهر مقدس قم
سن: 19
تشکرها : 2480
تشکر شده : 1551
خانواده

دستت درد نکنه

من تو همین خانواده یه مشکلی دارم که تازگیا فهمیدم بعضی از رفیقامم این مشکلو دارن.ببینیم با هم میتونیم یه راه حل عالی براش پیدا کنیم یا نه؟البته قبلا با دکی جون(آقای زلاتان)در این رابطه صحبت کردم ولی دنبال یه جواب بهتر میگردم.از آقای زلاتانم میخوام لطفا یه بار دیگه جوابی که به من دادنو اینجا هم مطرح کنن که بقیه دوستان هم در جریان باشن.

و اما مشکل:

دید من به خیلی از مسائل یه دید منطقیه ولی دید پدرو مادرم احساسی.ینی بعضی وقتا من 50 تا دلیل برای یه کاری ردیف میکنم ولی پدرو مادرم با یه عبارت نه همشونو کشک میکنن آخه اینم شد دلیل؟

هرچن که اون کار یه کار منطقیه اما به دفعات برا منو دوستام پیش اومده که وقتی بابا و مامان میگن نه و ما اون کارو انجام دادیم اون کار با شکست مواجه شده و بازم برای این شکست هیچ دلیل منطقی ای وجود نداره.

شاید فک کنید که بخاطر تجربشونه ولی ما هم با توجه به تجربه هایی که دیدیم اون کارو انجام میدیم

من که میگم این شکست ها کار خداس که ما حرف بابا مامانمونو گوش بدیم ولی همین مسئله هم تو کتم نمیره.چرا یه کار منطقی نباید به نتیجه برسه؟

الآن که فک میکنم میبینم مشکل شده دوتا

بسم الله شرو کنید


امضای کاربر :

دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب:
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:28
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
masoud آفلاین



ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
خانواده

نقل قول از jimykoochooloo

دستت درد نکنه

من تو همین خانواده یه مشکلی دارم که تازگیا فهمیدم بعضی از رفیقامم این مشکلو دارن.ببینیم با هم میتونیم یه راه حل عالی براش پیدا کنیم یا نه؟البته قبلا با دکی جون(آقای زلاتان)در این رابطه صحبت کردم ولی دنبال یه جواب بهتر میگردم.از آقای زلاتانم میخوام لطفا یه بار دیگه جوابی که به من دادنو اینجا هم مطرح کنن که بقیه دوستان هم در جریان باشن.

و اما مشکل:

دید من به خیلی از مسائل یه دید منطقیه ولی دید پدرو مادرم احساسی.ینی بعضی وقتا من 50 تا دلیل برای یه کاری ردیف میکنم ولی پدرو مادرم با یه عبارت نه همشونو کشک میکنن آخه اینم شد دلیل؟

هرچن که اون کار یه کار منطقیه اما به دفعات برا منو دوستام پیش اومده که وقتی بابا و مامان میگن نه و ما اون کارو انجام دادیم اون کار با شکست مواجه شده و بازم برای این شکست هیچ دلیل منطقی ای وجود نداره.

شاید فک کنید که بخاطر تجربشونه ولی ما هم با توجه به تجربه هایی که دیدیم اون کارو انجام میدیم

من که میگم این شکست ها کار خداس که ما حرف بابا مامانمونو گوش بدیم ولی همین مسئله هم تو کتم نمیره.چرا یه کار منطقی نباید به نتیجه برسه؟

الآن که فک میکنم میبینم مشکل شده دوتا

بسم الله شرو کنید

خوب یه وقتایی تجربه ای اوناست اونا چند قدم جلوتر رو می بینن که ما نمی بینیم

یه وقتاییم واقعا کار خداست

اما فقط این دوتا دلیل نیست

شکست خوردن در واقع بخشی از روند کارهاست

اصولا اگه کاری توش شکست نباشه تجربه موفقی خیلی به حساب نمیاد

راستی به نکته دیگه هم هست

باید دید منطق های شما از دید خودت و دوستات منطقی یا از دید یه ادم بی طرفم منطقی


امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:36
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از masoud به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: jimykoochooloo /
jimykoochooloo آفلاین



ارسال‌ها : 1238
عضویت: 22 /6 /1391
محل زندگی: شهر مقدس قم
سن: 19
تشکرها : 2480
تشکر شده : 1551
خانواده

نمونه ای از منطق بنده:

مادر:مصطفی جان بشین درستو بخون.

بنده:مادر جان تو این 12 سالی که درس خوندم تا حالا شده نتیجه بدی تو درسام بگیرم؟

نمونه ای از منطق مادر و پدر:

-مصطفی جان داری با دوچرخه بیرون میری؟

-آره

-کجا میری؟

در اینجا دو نوع جواب وجود داره:

1-میرم نونوایی(کلیه مسافت های نزدیک)

-این دو قدم راهو پیاده برو دیگه

2-میرم تا فلکه الهادی(کلیه مسافت های دور)

-نه این خیابونا شلوغه خطرناکه

(شما که این فکرا رو داشتید برا چی برام دوچرخه خریدید؟)

جواب بنده:اگه قرار باشه اتفاقی برام بیفته تو همین خونه هم میفته

و ...

خیلیاشم الآن یادم نیس یادم اومد میگم


امضای کاربر :

دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب:
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:51
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
aram آفلاین



ارسال‌ها : 900
عضویت: 18 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 53
تشکر شده : 152
خانواده

نقل قول از jimykoochooloo

نمونه ای از منطق بنده:

مادر:مصطفی جان بشین درستو بخون.

بنده:مادر جان تو این 12 سالی که درس خوندم تا حالا شده نتیجه بدی تو درسام بگیرم؟

نمونه ای از منطق مادر و پدر:

-مصطفی جان داری با دوچرخه بیرون میری؟

-آره

-کجا میری؟

در اینجا دو نوع جواب وجود داره:

1-میرم نونوایی(کلیه مسافت های نزدیک)

-این دو قدم راهو پیاده برو دیگه

2-میرم تا فلکه الهادی(کلیه مسافت های دور)

-نه این خیابونا شلوغه خطرناکه

(شما که این فکرا رو داشتید برا چی برام دوچرخه خریدید؟)

جواب بنده:اگه قرار باشه اتفاقی برام بیفته تو همین خونه هم میفته

و ...

خیلیاشم الآن یادم نیس یادم اومد میگم

واقعا به نظر خودت ای جواب منطقی بود؟؟


پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
jimykoochooloo آفلاین



ارسال‌ها : 1238
عضویت: 22 /6 /1391
محل زندگی: شهر مقدس قم
سن: 19
تشکرها : 2480
تشکر شده : 1551
خانواده

دومیو بیشتر برا این گفتم که فضا عوض بشه ولی تو اون لحظه واقعا چیز دیگه ای به ذهنم نرسید شما بودید چی جواب میدادید؟البته این جوابو بعد از 50 بار بحث در این رابطه دادم چون قبلش بهشون بارها گفته بودم:

یواش میرونم،آینه بغل دارم،ترمزام خوب کار میکنه،مواظبم.

جالبیش اینه که تاحالا هیچ اتفاقی با دوچرخه برام نیفتاده(حتی وقتایی که گازشو میگیرم دس فرمونمو دس کم نگیریدا)ولی نمیدونم این همه تأکیدو پافشاری چیه منم بخاطر همین 1 سالی هس که دوچرخرو گذاشتم کنار چون دیگه حال ندارم اینارو دوباره تکرار کنم


امضای کاربر :

دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب:
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:19
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
aram آفلاین



ارسال‌ها : 900
عضویت: 18 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 53
تشکر شده : 152
خانواده

اول اینکه پدر و مادر همیشه نگران بچشه دوما خودتونم دارید میگید گازشو میگیرم.بنز که نیست دوچرخس احتیاط لازمه.شما پسرا پیاده هم برید بیرون نگران کننده هستید چه برسه با وسیله....


پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:24
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
jimykoochooloo آفلاین



ارسال‌ها : 1238
عضویت: 22 /6 /1391
محل زندگی: شهر مقدس قم
سن: 19
تشکرها : 2480
تشکر شده : 1551
خانواده

فک نمیکنید اگه بخاطر هربار بیرون رفتن قرار باشه یه نفر نگران بشه زندگی خیلی سخت میشه؟در ضمن نگرانی پدر و مادر تا یه حدی لازمه ولی بیشترش ممکنه نتیجه عکس بده.درس نمیگم؟


امضای کاربر :

دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب:
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
aram آفلاین



ارسال‌ها : 900
عضویت: 18 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 53
تشکر شده : 152
خانواده

درسته.خب شما ی کاری بکنید که خیالشون از بابت بیرون رفتن شما راحت بشه.ولی بازم میگم پدر و مادرا عزیزتر از فرزنداشون کسیو ندارن بهتره همیشه به حرفشون باشیم با اینکه خیلی جاها سخته ولی مطمعن باشید ضرر نمیکنید


پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:37
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از aram به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: jimykoochooloo /
jimykoochooloo آفلاین



ارسال‌ها : 1238
عضویت: 22 /6 /1391
محل زندگی: شهر مقدس قم
سن: 19
تشکرها : 2480
تشکر شده : 1551
خانواده

دستتون درد نکنه که جواب میدید.

الآن که خوب فک میکنم با خودم میگم ای کاش همه مشکلاتمون تو همین مایه ها بود.

ولش کنید دیگه نمیخواد جواب بدید:46:


امضای کاربر :

دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب:
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
aram آفلاین



ارسال‌ها : 900
عضویت: 18 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 53
تشکر شده : 152
خانواده

چشم


پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
خانواده

بسم الله الرحمن الرحیم

یاعلی

تحلیل روانشناسی اجتماعی وخانواده ...

خوب همون طورکه گفتی قبلا بامن صحبت کردی من همونایی روکه بهت گفتم رو اینجا میگن

پدرمادرای ما تقریبا 25-30سال ازما بزرگترهستن-دنیای اونا بادنیای ما متفاوته وهرپدرمادری هم نمیتونه باجوونش خودشو وفق بده

یعنی پدرمادر بعضی وقت نیازهای مارودرک نمیکنند وموضوع رو با شرایط ودید خودشون تحلیل میکنن ...

بحث بحثه تجربه شد-اینوبگم که دربیشترمواقع چیزایی که پدرمادربراساس تجربه میگن درسته ولی ما جوونا دوست داریم خودمون اونو تجربه کنیم-پدرمادر چون این راهو رفتن وازراه خبر دارن حرص میخورن که چرااین کاری که مامیگیم روانجام نمیدی؟

این خودش باعث تفرقه میشه-هرچقدرهم که حرف ما منطقی باشه -نگه داشتن بنیادخانواده مهمتراز منطق ماست.

راه حل: دراین شرایط اول باید باپدرمادر به صورت منطقی وبدون بی احترامی درمورد نیازهامون صحبت کنیم و اگر بعدازاین مرحله با مخالفتشان روبرو شدیم متاسفانه ماباید کوتاه بیاییم ( به این میگن یک باج دادن استراتژیک برای حفظ بنیان خانواده ورابطه با پدر مادر) که اگه میخایم دلخوری پیش نیاد باید این کارو انجام بدیم حتی اگه خیلی سخت باشه ...

همین ...

والسلام ...


پنجشنبه 30 شهریور 1391 - 23:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از zlatan به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: jimykoochooloo / zeinab / sara /
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
خانواده

جیمی کوچولو قدر پدر و مادرتو بدون .

انقدر هم نق نزن

پدر و مادر من انقدر به من اعتماد دارن که من تنها هر جایی میرم ...

ولی اگه تو شرایط من بودی روزی صدبار آرزو میکردی به جای جیمی کوچولو بودی


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
جمعه 31 شهریور 1391 - 09:30
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از elena به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: jimykoochooloo /
masoud آفلاین



ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
خانواده

خوب بزار من یه مثال بزنم بعد توضیج بیشتر بدم

یه روز من سوار اتوبوس شدم،اتوبوس تو ایستگاه چند مین توقف میکرد

تو یکی از ایستگاها یکی از مسافرا گفت: " آقای راننده وقتی کسی نمیخواد سوار شه چرا تو ایستگاه صبر میکنی؟ اتوبوست که پرده هم نداره سوختیم از گرما، اصلا تو حق نداری بدون پرده رانندگی کنی"

چندتا از مسافرا هم تاییدش کردن

راننده گفت " پرده ها رو دادم خشکشویی هنوز تحویل نگرفتم بعدم چه ربطی داره؟

این گذشت میخواستم سوار اتوبوس بشم، هنوز به ایستگاه نرسیده بودم اتوبوس رفت، یه مرد دیگه هم به اتوبوس نرسید

بعد اون که مثل من به اتوبوس نرسیده بود گفت" یعنی چی، اینا چرا چند مین وای نمی استن، همین الان رسید به ایستگاه ها

چند نفر دیگه که اونجا بودن حرفش رو تایید کردن

می بینی که از دید تمام این سه نفر دید خودشون منطفی بود و اون کار طرف مقابل اشتباه

واسه این که بخوای در مورد منطق یه نفر قضاوت درست کنی باید خودت رو جای اونم فرض کنی

شاید کمترین منطق تو این ماجرای والدین و فرزند، مثلا در مورد بیرون رفتن، منطق نگران شدن طبیعی یه پدرومادر واسه فرزند

که تا تو اون جایگاه نباشی نمیتونی نظر بدی


امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
جمعه 31 شهریور 1391 - 10:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group