شعری زیبا در مورد امام رضا(ع) از حاج مجتبی روشن روان
عزیز فاطمه مهدی سری بزن بر ما
بیا که روضة یار غریب میخوانم
صفر گذشت و محرّم ، ولی برای تو
دوباره روضة خَدُّالتَّریب میخوانم
بیا که بی تو دل من بهانه میگیرد
نگاه مرحمتی کن به این غلام ذلیل
ببین غریب و پریشان به پنجره فولاد
مریض عشق تو آقا دوباره بسته دخیل
به راه عشق تو جانا تمام عمرم رفت
چه میشود که به رویت دمی نظاره کنم
به چشم ناز و قشنگ تو ای عزیز خدا
برای خواندن این روضه استخاره کنم
شروع روضة جانانهای که جانسوز است
به سوز سینة سوزان عشق بسمالله
تمام نیّت من قصد قربت زهراست
به نام شاه غریبان عشق بسمالله
ز کنج حجرة غربت به گوش دل یاران
ندای نالة جانسوز کیست میآید
به روی خاک ، رخ شمس آل پیغمبر
صدای فاطمه یا که علیست میآید
ز خستگیِ نگاهش چنین شود معلوم
ز تیر زخم زبانها دلی حزین دارد
به یاد شاه شهیدان به عشق مادر خود
میان حجرة خود چهره بر زمین دارم
چه کرده زهر جفا با وجود این آقا
جگر نمانده برایش ز سوزناکی آه
میان کوچه نشست و کمی تحمّل کرد
توان نبود به پا تا دوباره آید راه
دلش به یاد خدا و لبش پر از تهلیل
به سر کشید عبا و صدا زند جگرم
به روی خاک فتاد و نگاه منتظرش
نوشت بر در خانه بیا بیا پسرم
چگونه روضه بخوانم از این حبیب غریب
به هر نفس ، نفسِ دیگرش نمیآید
به گوش شهر بگوئید غریب فاطمه رفت
ولی به دیدن او خواهرش نمیآید
چگونه میشود آخر ز یادها زائل
حکایت تن صدچاک و خواهری محزون
کنار مقتل غم ، یک زن بدون پناه
و کل هستیِ عالم میان لُجّة خون
چگونه میشود آخر ز یادها زائل
حکایت تنِ بیسر برابر مادر
حکایت لب خنجر به حنجری بیآب
و دست و پا زدن یک غریب بییاور