شهيدعباس بابايي..خاطره..

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 100
نویسنده پیام
zeinab آفلاین


ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
شهيدعباس بابايي..خاطره..
با عباس سوار موتور بودیم...
یک دفعه گفت...
دایی نگه دار...
پیرمردی رو دیدم که داشت پیاده میرفت...
خودش پیاده شد...
و پیرمرد رو پشت سر من سوار کرد...
به من گفت...
دایی جان...
شما این آقا رو برسون...
بعد بیا منو برسون...
پیرمرد رو که رسوندم...
چند دقیقه بعد...
عباس نفس زنان رسید...
برای اینکه دوباره برنگردم...
تمام راه رو دویده بود...
شهید عباس بابایی

امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
یکشنبه 22 دی 1392 - 22:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از zeinab به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: shiva13 & gomnam &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group