گفتگو با خدا

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 118
نویسنده پیام
elena آفلاین


ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
گفتگو با خدا

در رؤياهايم ديدم كه با خدا گفتگو مي كنم

خدا پرسيد: پس تو مي خواهي با من گفتگو كني؟

من در پاسخ گفتم : اگر وقت داريد

خدا خنديد : وقت من بي نهايت است

در ذهنت چيست كه مي خواهي از من بپرسي؟

پرسيدم : چه چيز بشر شما را سخت متعجب مي سازد؟

خدا پاسخ داد : كودكيشان

اينكه آنها از كودكي شان خسته مي شوند عجله دارند كه بزرگ شوند

بعد دوباره پس از مدتها آرزو مي كنند كه كودك باشند

اينكه آنها سلامتي خود را ا ز دست مي دهند تا پول به دست آورند

و بعد پولشان را از دست مي دهند تا دوباره سلامتي خود را به دست بياورند

اينكه با اضطراب به آينده مي نگرند و حال را فراموش مي كنند

و بنابراين نه در حال زندگي مي كنند و نه در آينده

اينكه آنها به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نمي ميرند

و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز زندگي نكرده اند

دست هاي خدا دستانم را گرفت

براي مدتي سكوت كرديم

و من دوباره پرسيدم : به عنوان يك پدر

مي خواهي كدام درس هاي زندگي را فرزندانت بياموزند؟

او گفت : بياموزند كه آنها نمي توانند كسي را وادار كنند كه عاشقشان باشد

همه كاري كه مي توانند بكنند اينست كه اجازه دهند كه خودشان دوست داشته باشند

بياموزند كه درست نيست كه خودشان را با ديگران مقايسه كنند

بياموزند كه فقط چند ثانيه طول مي كشد تا زخم هاي عميقي در قلب آنان كه دوستشان داريم ايجاد كنيم

اما سالها طول مي كشد تا اين زخمها را التيام بخشيم

بياموزند كه ثروتمند كسي نيست كه بيشترين ها را دارد

كسي است كه به كمترين ها نياز دارد

بياموزند كه انسانهايي هستند كه آنها را دوست دارند

فقط نمي دانند كه چگونه احساساتشان را نشان دهند

بياموزند كه دو نفر مي توانند با هم به يك نقطه نگاه كنند اما آن را متفاوت ببينند

بياموزند كه كافي نيست كه فقط آنها ديگران را ببخشند

بلكه آنها بايد خود را نيز ببخشند

من با خضوع گفتم : از شما به خاطر اين گفتگو متشكرم

آيا چيز ديگري هست كه دوست داريد فرزندانتان بدانند؟

خداوند لبخند زد و گفت

فقط اينكه بدانند من اينجا هستم

هميشه

__________


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
یکشنبه 29 مرداد 1391 - 14:43
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
گفتگو با خدا

ممنون خیلی زیبا بود 


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
یکشنبه 29 مرداد 1391 - 16:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
گفتگو با خدا

جمله ی آخر خدا رو خیلی دوست دارم ...

1 جورایی احساس میکنم که خدا داره به من اینو میگه ...


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
سه شنبه 31 مرداد 1391 - 20:46
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group