پسر نوح ودختر هابیل

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 216
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
پسر نوح ودختر هابیل

پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت.

 

دختر هابیل جوابش کرد : نه ! هرگز همسری ام را سزاوار نیستی ، تو با بدان بنشستی و خاندان نبوتت گم شد...

تو همانی که بر کشتی سوار نشدی و خدا را نادیده بگرفتی و فرمانش را و به پدرت پشتکردی ، به پیمانش و پیامش نیز ...

غرورت ، غرقت کرد و دیدی که نه شنا به کارتآمد و نه بلندی کوه ها !

پسر نوح گفت: اما آن که غرق می شود ، خدا راخالصانه تر صدا می زند ، تا آن که بر کشتی سوار است .

من خدایم را لابلای توفانیافتم، در دل مرگ و سهمگینی سیل.

دختر هابیل گفت : ایمان، پیش از واقعه بهکار می آید.

در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی ،هر کفری بدل به ایمان می شود.

آنچه تو بدان رسیدی ، ایمان به اختیار نبود، پس گردنی خدا بود که گردنت راشکست!!!

پسر نوح گفت : آنها که بر کشتی سوارند امن هستند و خدایی کجدار و مریزدارند که به بادی ممکن است از دستشان برود.

اما من آن غریقم که به چنان خدای مهیبیرسیدم که با چشمان بسته نیز می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش می کنم.

خدای منچنان خطیر است که هیچ طوفانی آن را از کفم نمی برد.

دختر هابیل گفت : آری ، توسرکشی کردی و گناهکاری و گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.

پسر نوح خندید و خندید وخندید و گفت : شاید آنکه جسارت عصیان دارد ، شجاعت توبه نیز داشته باشد.

شاید آن خداکه مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!

دختر هابیل سکوت کرد وسکوت کرد و گفت: شاید! شاید پرهیزگاری من به ترس و تردید آغشته باشد ، اما بهرحالنام عصیان تو دلیری نبود...

دنیا کوتاه است و عمر آدمی کوتاه تر و این مجال اندک محلاینهمه آزمون و خطا نیست، که فرصت کم است و راه صعب است.

پسر نوح گفت : بهاین درخت نگاه کن! به شاخه هایش ! پیش از آنکه دستهای درخت به نور و روشنایی برسند،پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند . گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی و ظلمتعبور کرد ...

من اینگونه به خدا رسیدم ، لیک راه من راه خوبی نیست، پرمخاطره است و بس دشوار، راه تو زیباتر است و امن تر، راه تو مطمئن تر است !

پسرنوح این بگفت و برفت...

دختر هابیل تا دور دستها تماشایش کرد و وی از دیدگان بدور شد.

دختر هابیل سالیانی بس طولانی است که منتظر است و چشم در راه، و سالهاست که با خودمی پرسد: آیا همسریم را سزاوار بود ؟!

برگرفته از کتاب من هشتمین آن هفت نفرم ، نویسنده: عرفان نظرآهاری


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
جمعه 27 مرداد 1391 - 22:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از sara به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sondos & 637 &
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
پسر نوح ودختر هابیل

چقدر جالب بود....و غم داشت البته و حسرت


امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
شنبه 28 مرداد 1391 - 05:39
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
پسر نوح ودختر هابیل

ممنون.

نوشته های نظر آهاری مثل همیشه زیباست .


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
شنبه 28 مرداد 1391 - 07:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sondos آفلاین



ارسال‌ها : 2979
عضویت: 7 /5 /1391
محل زندگی: آذربایجان شرقی
سن: 30
تشکرها : 2747
تشکر شده : 3744
پسر نوح ودختر هابیل

ممنون ...جای تامل داشت....حالا حق با کدوم بود؟؟


امضای کاربر : سال ها دویده ام …

با قلبی معلق و پایی در هوا

دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است

دلم رسیدن میخواهد ...


جمعه 24 آذر 1391 - 22:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group