خواندنی

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 261
نویسنده پیام
fatemeh-fareghiyan آفلاین


ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
خواندنی

ای بی تو دل تنگم بازیچه توفانها

چشمان تب آلودم باریکه بارانها

 

مجنون بیابانها افسانه مهجوری است

لیلای من اینک من... مجنون خیابانها

 

آویخته دردم ، آمیخته مردم

تا گم شوم از خود گم ، در جمع پریشانها

 

آرام نمی یارد ، گویی غم من دارد

آن باد که می زارد در تنگه دالانها

 

با این تپش جاری ،تمثیل من است آری

این بارش رگباری ، برشیشه دکانها

 

با زمزمه ای غم بار ، تکرار من است انگار

تنهایی فواره ، در خالی میدانها

 

در بستر مسدودم با شعر غم آلودم

آشقته ترین رودم در جاری انسانها

 

دریاب مرا ای دوست ای دست رهاننده

تا تخته برم بیرون از ورطه توفانها

 

از : حسین منزوی


جمعه 27 مرداد 1391 - 05:12
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از fatemeh-fareghiyan به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: hadiyan &
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
خواندنی

این روزها که می‌گذرد، جور دیگرم

دیگر خیال و فکر تو افتاده از سرم

دیگر دلم برای تو پرپر نمی‌زند

دیگر کلاغ رفته به جلد کبوترم

دیگر خودم برای خودم شام می‌پزم

دیگر خودم برای خودم هدیه می‌خرم

دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم

دیگر بلد شدم که بهانه نیاورم

اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس

این روزها من اسم کسی را نمی‌برم

این روزها شبیه «رضا»های سابقم

هر چند بدترم ولی از قبل بهترم

من شعر می‌نویسم و سیگار می‌کشم

تو دود می‌شوی و من از خواب می‌پرم

 

 از : دکتر کیا سالار


جمعه 27 مرداد 1391 - 05:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
خواندنی

مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم

باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم

عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار

گرداب نا آرام دریای خودم باشم

شیدایی شبهای بی لیلا به من آموخت

باید به فکر روح تنهای خودم باشم

بیهوده بودم هرچه از دیروز تا دیروز

باید از امشب فکر فردای خودم باشم

بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم

در گیرودار دین و دنیای خودم باشم

اما نه...! من آتش به جان، شعله ام، داغم

نگذار یک پروانه هم جای خودم باشم

حیف است تو خاتون خواب هر شبم باشی

اما خودم تعبیر رویای خودم باشم

من مرغ عشقی خسته ام، کنج قفس تا کی

آیینه دار بی کسی های خودم باشم

باید تو در آیینه ام باشی تو می فهمی؟

حیف است من غرق تماشای خودم باشم

حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی

من سایه ای افتاده در پای خودم باشم

باید ردیف شعر را لختی بگردانم

تا آخرین حرف الفبای خودم باشی

هر جمعه را مشتاق تر خواب تو می بینم

تا هفت روز هفته لیلای خودم باشی

 

از : دکتر محمد حسین بهرامیان


جمعه 27 مرداد 1391 - 15:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
خواندنی

دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن

به از آن است که در دام نگاه افتادن

 

سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟

تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن

 

لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه

چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟

 

آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:

پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن

 

با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است

سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن

 

من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل

قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن

 

عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد

سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن

 

از : حامد عسکری


جمعه 27 مرداد 1391 - 15:12
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
خواندنی

تب می کنم کمی غم طاعون ببینمت

هر روز در بهانه این خون ببینمت

بعد از هزار سال صمیمانه حاضرم

در چارچوب بسته قانون ببینمت

ابن سلام عاشق لیلای من نشو

وقتی قرار نیست که مجنون ببینمت

گفتی قرار ما به قیامت ولی بمان

کاری بکن عزیز که اکنون ببینمت

چوپان شدم برای دروغی که گفته ام

تا از حدود دهکده بیرون ببینمت

شریان هر رگم به تو پیوند می خورد

شاید بهانه ای شده همخون ببینمت

روزی هزار بار مرا کشت و زنده کرد

شاید خدا نخواست که مدیون ببینمت

یاسر ساجدی


چهارشنبه 05 مهر 1391 - 16:25
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
خواندنی

بابای خانه را غم ِ نان پیر کرده است

نانی که تکه تکه مرا سیر کرده است

 

از سفره ای که بی پدرم کرده، روزها

از چشم های خیره به در، از هنوزها ...

 

فهمیده ام پرنده شدن در خیال هاست

هی فکر می کنی به غذایی که سال هاست ...

 

وقتی که اشتهای تو پر/ واز می کند

مادر نشسته است، تو را ناز می کند

 

یعنی بخواب خوشگلکم وقت شام نیست

رویایمان، کبوترمان روی بام نیست

 

امشب بخواب و گرم خودت باش و با خدا...

در بخت ما نوشته که یا پول، یا خدا !

 

بغضم گرفته،خواب ِ پریدن، ندیدنی است

تصویر آه و حسرت و بابا کشیدنی است!

 

آهی که من به دار ِ خودم فکر می کنم

دارم به انفجار خودم ... فکر می کنم

 

پروانه ام  به آتش تان

نه! نمی رسد

این دست ها به دامن تان نه! نمی رسد

 

کوتاه می شود همه جا نردبان من

همسایه های خانه ی بی سایبان من!

 

شاید زمانه دست مرا پینه بسته است

ناعادلانه قلب ِ خدا را شکسته است

 

امّا امید ِ من به همان روز ِ آخر است

روزی که کفّه های ترازو برابر است

 

روزی که ممکن است، که بی آبرو شوید

با چشم های مادر من، رو به رو شوید !

 

از یاسر قنبرلو


امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
پنجشنبه 06 مهر 1391 - 02:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group