انتخاب عنوان باشما...خاطره يك شهيد...

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 139
نویسنده پیام
zeinab آفلاین


ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
انتخاب عنوان باشما...خاطره يك شهيد...


اومد کنارم نشست و گفت: آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟گفتم: بفرمایید
عکس یه جوون بهش نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود ، خیلی ها مسخره اش می کردند
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش " غلامرضا اکبری "
عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت " شهید عبدالمطلب اکبری "
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم ، بنده خدا هیچی نگفت
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش رو پاک کرد.
بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت...
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش
.
.
.
.
.
10 روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم
وصیت نامه اش کوتاه بود اما سوزناک
نوشته بود:
" بسم الله الرحمن الرحیم "
یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدند...
یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند...
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف می‌زدم ...

آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد...


امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
دوشنبه 25 شهریور 1392 - 01:12
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 6 کاربر از zeinab به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: maktab110 & gomnam & shiva13 & elena & maryamsis & farinaz &
maktab110 آفلاین



ارسال‌ها : 2531
عضویت: 30 /5 /1391
محل زندگی: ارومیه
سن: 30
تشکرها : 3769
تشکر شده : 2547
انتخاب عنوان باشما...خاطره يك شهيد...
آنکه را اسرار حق آموختند  مهر کردند و دهانش دوختند

دوشنبه 25 شهریور 1392 - 01:19
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از maktab110 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: gomnam / maryamsis / farinaz /
shiva13 آفلاین



ارسال‌ها : 1335
عضویت: 16 /1 /1392
سن: 16
تشکرها : 6040
تشکر شده : 1893
انتخاب عنوان باشما...خاطره يك شهيد...
خیلی ناراحت کننده بود...من اینجور چیزا میخونم تا چند ساعت بعدش گریه میکنم...

امضای کاربر :
خدا جون کمکم کن...
دوشنبه 25 شهریور 1392 - 08:20
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از shiva13 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: maktab110 / gomnam /
gomnam آفلاین



ارسال‌ها : 2465
عضویت: 3 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 2919
تشکر شده : 5292
انتخاب عنوان باشما...خاطره يك شهيد...
خیلی خوبه. برعکس چیزایی که میگن،بنظر من گریه خیلی خوبه. بجز تمام فوایدی
که داره یه نشونه ی خوبی هم هست، خنده مختص انسانها نیست اما گریه فقط مختص
انسانهاست، تو دنیای آدمایی که به ندرت میشه بینشون انسان پیدا کرد،گریه
یکی از نشونه های انسانهاست.

هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خدا هنوز از انسان نومید نیست ...

توجه کردین بچه وقتی بدنیا میاد همش در حال گریه کردنه؟! بنظر من از پاکی و طراوتشه ...
اینکه براحتی گریه میکنید یعنی هنوز 100 درصد دل پاکید،پس قدرشو بدونید. قدرشو بدونید،نمیگم گریه کنید نه، ولی میگم دلتون رو طوری نگه دارید که هر موقع هوس کردین یه دل سیر گریه کنید تا موهاتون سفید نشه. دلیلی سفیدی موهای انسان در سن کهنسالی بنظر من همینه که آدما قدرت گریه کردن واقعی رو از دست میدن.
گریه نشونه ی گلایه و طلب انسان بابت چیزی هستش،پس همیشه خودتون رو طلبکار نگه دارید ...
گاهی،بعضی نمیتونن،مثل من،از سنگینی بار گناه. از بدهکاری ...



امضای کاربر : مبارزه هر قدر صعب، صعود را ادامه بده. شاید قله در یک قدمی تو باشد
و بدان : آنان که آفتاب را به زندگی دیگران ارزانی می دارند،نمی توانند خود از آن بی بهره باشند
سه شنبه 26 شهریور 1392 - 10:08
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از gomnam به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: maryamsis / farinaz / zeinab /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group