:: یکی بود یکی نبود...::

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 63
نویسنده پیام
maryamsis آفلاین


ارسال‌ها : 1649
عضویت: 8 /3 /1392
محل زندگی: شبستر
سن: 16
تشکرها : 1355
تشکر شده : 1845
:: یکی بود یکی نبود...::
وقتی نفس هایم به شمارش می افتدوقتی دلم به اندازه ی دنیاتنگ میشودفقط یکـ چیز میخواهم
دستانت راروی قلبم بذاری...نگاهم کنی...وبرای دل تب کرده ام امن یجیب بخوانیمخاطب خاصم "خدا"


                                                              

جالب است همیشه تو شرو میکنی ! بیشترش آن وقتهایی که نمیتوانم حرف بزنم اون هم با تو...

باتویی که هیچ کسی را نمیتوانم اندازه تو دوست داشته باشم...از تو فرار میکنم
وجز تو جایی را

برای پناه بردن ندارم!تازه فهمیدم به اندازه تمام دلتنگی ها ونگرانی هایم تورا نشناخته ام..!! حالا

فهمیده ام که وقتی که تمام فرمول هاو معادلات هزار معلوم، هزار مجهول دنیا را تا آخر می روی و

به هیچ جوابی نمیرسی، وقتی که هیچ کدام ازقوانین جامدات ومایعاتِ عالم به دادتو نمی رسند

وقتی که هزار بار درذهنت تاته قصه میروی و باز هم میبینی که کلاغ قصه به خانه اش نمی رسد،

تنهایک راه باقی میماندهمان راهی که ازاول قصه گفته اند..اول قصه که یادت هست؟!همان وقتی
 
که "یکی بود، یکی نبود،غیر از خدا هیچ کس نبود."حالا هم یکی هست، یکی نیست غیر از خدا

هیــــــــچ کس نیست....


+
فرشته از سنگ پرسید : چرا از خدا نمیخوای تو را انسان کند؟؟!! گفت : هنوز آنقدر سخت
 
نشده ام که انسان شوم!!.......

امضای کاربر :
خدایا!
من دلم قرصه!
کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست
کسی اینجا نمی بینه، که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن، کمی با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت، اگه میشه منم جا کن...
سه شنبه 05 شهریور 1392 - 10:33
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از maryamsis به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: farinaz & elena &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group