تعداد بازدید 595
|
نویسنده |
پیام |
sara
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/herfeie2.png)
ارسالها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
|
نقد فیلم یک ذهن زیبا
برداشت نخست:
«جان نش» رياضیدانی است که در هر چيز روابط رياضی را جستجو میکند، از بازتابش نور در يک کراوات گرفته تا سطرها و تيترهای گوناگون عناوين و مقالات روزنامهها. در فيلم «يک ذهن زيبا»، او بيشتر در خود فرو رفته است و با اشخاص ذهنی و درونی خويش معاشرت دارد تا مردم دور و برش.
تأکيد او بر چنين تجاربی، علاوه بر آن که موجب موفقيتهايی در زمينهی رياضی و تدريس در دانشگاه برايش میشود، از طرف ديگر سبب میشود تا او و حرکات و گفتارش هر چه بيشتر از دنيای واقعی که زندگی اجتماعی بخشی از آن است، فاصله بگيرد. جايی که نش برای برقراری ارتباط و دوستی با شخصی ديگر نمی داند که سر صحبت را چگونه باز کند، طرف مقابل درصدد برمی آيد تا به او کمک کند و میگويد: «فکر میکنم که شما میخواستيد برای من يک نوشيدنی سفارش دهيد»، نش به جای اين که خود را با قواعد بازی در آن دنيا همراه سازد، با رد پيشنهاد طرف مقابل، آنقدر بیپرده سخن میگويد و راست و صريح، سر هدف میرود، که با برخورد تند طرف مقابلش مواجه میشود که نتيجهاش از عدم موفقيت مجدد وی در دنيای اجتماعی و قواعد تلويحی و غيرصريحش حکايت دارد. او حتا با همسرش نيز چنين رويهای را در پيش میگيرد، چه هنگامی که هنوز با وی ازدواج نکرده و او از دانشجويان کلاسش است و چه زمانی که درصدد برقراری رابطهای صميمانهتر با اوست. او در بيان مقاصد و نيات خود صراحت و قطعيتی را اعمال میکند که تنها در دنيای انتزاعی و بهخصوص گسترههای رياضی و فلسفه ديده میشود و در روابط اجتماعی مشروعيتی ندارد.
نش به هيچوجه نابغه نيست، بلکه به نابغهای بدل میشود. او يک بيمار اسکيزوفرن است که توهمات و ايدههای خود را جدی میگيرد. ما برای آن که به شخصی معمولی بفهمانيم، دنيای تصورات و ايدهها و دنيای رياضی واقعی نبوده و از اين روی اصيل و تأثيرگذار نيست، با مشکلی جدی مواجه نيستيم، ولی برای يک رياضیدان، فيلسوف و هر شخصی که کشفياتی در دنيای انتزاعی صورت داده که گسترهی رياضی تنها بخشی کوچک از آن است، آن کودکانهترين و ناآگاهانهترين تأويلی است که ممکن است شنيده باشد؟! دنيای انتزاعی به عنوان واقعيتی با ادراکی که معرف موضوعی خاص باشد وجود ندارد، ولی به عنوان نسبتی از روابط بين موضوعهای خاص که نه تنها در دنيای خارج وجود دارد، بلکه تمامی پديدارها و تحولات دنيای بيرون را تنها از طريق آن میتوانيم تبيين کنيم، اصيلترين و تأثيرگذارترين گسترهای است که اذهان بشری بدان دست يافته است. و اگر غير از اين بود، اصلا علم رياضی و فيزيک شکل نمیگرفت. به بيان ديگر، علوم رياضی و فيزيک بدين سبب پديد آمده و اکنون به عنوان علمی تبيينکنندهی جهان عينی و مادی به کار میروند که پذيرفته شده است آنها مفاهيم انتزاعی کشف کرده و آفريده خود را که عينی نيستند، برای توصيف و تشريح جهان عينی به کار میبرند و دقيقاً به همين سبب که واقعی نيستند اصيلتر از واقعيتند، چرا که واقعيت را تبيين میکنند. نش به سبب دوری گزيدن از تعاملات اجتماعی، نه تنها دنيای انتزاعی خود را به اصلیترين مشغلهی فکری خويش بدل ساخته است، بلکه آفرينشهايی را نيز در آن زمينه صورت داده است. شخصيت «چارلز» در ذهن او همان بخشی از شخصيت اوست که نش را نابغه دانسته و نش با ايمان آوردن به اندرزها و تأويلهای او در اين زمينه، اين توهم خود را با دريافت جايزهی نوبل به واقعيت بدل کرده است. حال ديگران به او بگويند که آن شخصيت واقعی نيست؟! جهلی مرکبتر از آن و گزارهای بیمعناتر از آن برای نش سراغ داريد!؟ درست مانند آن است که اکنون نظريهپردازان علم روانشناسی برای ما تشريح میکنند که هر انسانی کودکی را در درون خود دارد. اين سخنان برای يک انسان عادی بیمعنی است. ولی روانشناسان میگويند دقيقاً چون واقعيت عينی ندارند و ذهنی بوده و موجوديت روانی و درونی دارند، اصيلتر از واقعيت و تشريحکنندهی بسياری از باورها و رفتارهای واقعی زندگی ما هستند. جان نش بدين سبب به دنيای رياضی روی آورده و توانسته به چنان دانشی از آن دست يابد، که دنيای انتزاعی و غيرواقعی آن را اصيلتر از دنيای واقعی میانگارد. به همين سبب سخنرانی خود را برای دريافت جايزهی اسکار با اين جمله آغاز میکند: «من هميشه به اعداد ايمان داشتهام، معادله و منطقی که به استدلالهايی منتهی میشود». نش تنها با پيگيری شخصيت چارلز و ايمان داشتن به تأويلهای اوست، که میتواند به کشفياتی در علم رياضی دست يافته و به نابغهای بدل شود و باز حتا پس از پذيرش بيماری اسکيزوفرنی و غيرواقعی بودن شخصيتهای دنيای درون، با گوش فرادادن به شخصيت چارلز و همراه شدن با اوست که میتواند به دريافت جايزهی نوبل نائل شده و آن توهم را به واقعيتی از ديدگاه ديگران (زيرا با تحقق کشفياتی در رياضی قبلا آن را به واقعيتی در زندگی خود تبديل کرده است) بدل سازد.
نش با اشخاصی ذهنی که در حقيقت هر يک شخصيتهای کم و بيش مستقل و متفاوت درون او هستند، مواجه است. دختر بچهای که دور و بر نش پرسه میزند همان بخش کودک شخصيت و وجود اوست که هر انسان سالم و متعارفی آن را درون خود دارد. پس از گذشت دوران کودکی، انسانهايی که وارد عرصههای اجتماعی شده و غرق در آن میگردند، کمتر با بخش کودک شخصيت خويش روبهرو میشوند، اما هرگز کاملاً بینياز از آن نيستند، بلکه در بسياری از اميال ناخودآگاه و ابعاد روانی و صميمی زندگی خود ناگزير به تجلی آنند. و نه تنها در نظر گرفتن کودک درون مضر نيست، بلکه در بسياری از معالجات روانکاوی از آن برای تخليهی روحی و آرامش درونی استفاده شده و به افراد برای ارضاء تمايلاتشان، مواجهه با آن و گردن نهادن به تمايلات و فرامينش توصيه میشود. نش به اين بخش از شخصيت خود کمتر اجازه بروز داده، چرا که دوران کودکی را کمتر با بازیها و سرگرمیهای کودکانه گذرانده است.
پارچر، شخصی که در ذهن نش مأمور سيا و پل ارتباطی او با پنتاگون تصور میشود، همان بخش مرموز شخصيت هر انسان است که وقتی در گفتگوها و تفکرات درونی خود تصميم به انتخاب يا رفتاری میگيريم، برحسب شرايط تخمين زده شده از رفتار مخالفان و دشمنانمان اتخاذ میشود، و بدون اين که او را به عنوان واقعيتی عينی ببينيم، آن را حقيقی میپنداريم و نمود و اصالت او را در بسياری از عرصههای فردی و اجتماعی میتوانيم بيابيم. همان بخش مرموز و تا حدی واکنشی در مقابل آن چيزی است که شر میپنداريم، به طوری که او مشروعيت تصميمات و اعمالش را از طريق منفور بودن نيرويی که با آن در مبارزه است میگيرد (که در وجود جان نش، جاسوسان و مأموران شوروی هستند) و عمدتاً چون با ما نيست و مخالف ماست، شر تأويل و پنداشته میشود.
چارلز، شخص سوم که پس از آن که فرمولی توسط نش کشف میشود و با تأييد استادش مواجه میشود، در حالی که نش خاموش به نظر میرسد، او در درون نش از شدت شوق سر از پا نمیشناسد، شخصيتی است که نش را به نابغه بودنش تهييج کرده و توانايیها و استعدادهايش را برای نش به ثبوت میرساند. انگيزههای غير واقعی، ذهنی و حتی توهمگونهی اوست که باعث میشود نش به نابغهای بدل شود، وگرنه واقعيت موجود (نه واقعيتی که نش بعداً میآفريند) آن است که او يک بيمار روانی با خصايص شديد اسکيزوفرنی است!! اما چرا در بخشهای بعدی فيلم، نش بيماری اسکيزوفرن خود را پذيرفته و ديگر به توهماتش بیتوجه میشود و با خداحافظی از اين شخصيتهای درونش به زندگی در دنيای واقعی ادامه داده و به موفقيتهايی دست میيابد؟! به اين پرسش از دو نقطهنظر و تأويل میتوان پاسخ گفت. يکی با استناد به فيلم ذهن زيبا به عنوان مرجع قضاوت ما و ديگری با پذيرش «متنی» که نه از بيرون، بلکه از درون، نحوهی نگرش بيماران و جهانبينی و موفقيتها و ناکامیهايشان را در زندگی توصيف کند که چه بسا کارگردان فيلم يا حتی فيلم بدان تأويل دست نيافته است. از ديدگاه اول نش نابغه و انديشمندی در علم رياضی است، نه نظريهپردازی در علم روانشناسی و روانکاوی. انقلابی که در بينش رياضیاش روی داده است، تحولاتی را در جهانبينی روانی وی به وجود آورده که او همان قدر در گسترهی روانشناسی و روانکاوی مبتدی است که ممکن است يک روانکاو در علم رياضی باشد. از نگاه و تأويل دوم بايد گفت که نش پس از پذيرش بيماری اسکيزوفرنی، نه تنها شخصيتهای ذهنی خود و به خصوص شخصيت نابغهی خويش (چارلز) را فراموش نمیکند، بلکه با پيگيری آن است که به نوبل دست میيابد. او تنها پس از پذيرش بيماری اسکيزوفرنی، ياد میگيرد که چگونه با آنها کنار بيايد. نابغه شدن او چيزی نبود که از ابتدا محرز باشد، بلکه آن توهمی بود که نش با جدی گرفتنش، آن را محقق ساخته و به واقعيتی بدل میسازد. نش همچون بسياری در جهانی که آنها خود پديد نياوردهاند، اسکيزوفرن آفريده شده است. او میتوانست مثل بسياری تنها يک بيمار اسکيزوفرنی باقی بماند. اما با جدی گرفتن توهماتش در اسکيزوفرنی است که به نابغهای بدل شده و آنگاه به افتخاراتی در عرصهی علم دست میيابد. نش پس از اين که به موفقيتهايی در رياضی دست يافت و در دانشگاه به عنوان استاد به تدريس پرداخت، با واقعيت بيماری اسکيزوفرن خود مواجه شد و فهميد که دنيای درونیاش تا چه حد میتواند مهم و تأثيرگذار باشد. و اگر پيش از موفقيتهايش به بيماری خود، آگاهی میيافت، شايد مثل بسياری از بيماران اسکيزوفرنی هرگز اعتماد به نفس لازم را برای پيشرفت در کارهايی که بدانها علاقه داشت، نمیيافت!؟ به عبارتی، «آگاهی» (نسبت به اين قضيه که او بيمار روانی است) که همواره مفيد تأويل میشود، در بسياری از موارد میتواند موجب عدم موفقيت شود، و نحوهی تأويل و مواجههی انسان با آنهاست که تعيينکنندهی نهايی است. به بيان ديگر، زندگی نش «مانيفستی» است برای تمامی بيماران روانی!!
نش پس از پیبردن به بيماريش، هنوز به تأويلها و نجواهای شخصيت چارلز گوش میدهد، ولی ديگر نيازی برای اثبات آن در نزد خود يا ديگران ندارد. نه بدان شکل که در فيلم نشان داده میشود، آنطور که نش پس از قبول بيماريش با شخصيتهای درونیاش خداحافظی کرده و تنها با نگاه کردن به آنان از کنارشان میگذرد. بلکه اصالت و اهميت آن دنيا را تأويل نموده و میآفريند. به همين سبب است که وقتی قرصهايش را کنار میگذارد، يک از دلايل آن را اين نکته ذکر میکند که به خوبی نمیتوانست کارهايش را انجام دهد. همچنان که به يکی از دوستان خانوادگیشان میگويد که نمیتواند مثل گذشته محاسبات رياضی را استنتاج کند. به بيان ديگر توهمات نش، دستاوردهايی داشتند که کشفيات علم رياضی از جملهی آنها بود و از تاوانهای اجتنابناپذيری برخوردار بودند که سردرگمیها و کماهميتی نسبت به دنيای واقعی درزمرهی آنها بود. آنها دو روی متناقض يک سکه بودند، دو بخش از حقيقتی که در نظر نگرفتن هريک، به معنی کشفنکردن کليت آن خواهد بود.
برداشت دوم:
اما نش برای موفقيت در زندگی هنوز میبايست درسی ديگر بياموزد. او پس از آن که همسرش دستان خود را به روی سر نش میکشد و استعارهای از نوازش و محبت همسر نش را در زندگیاش به تصوير میکشد، درمیيابد که هر يک از دو دنيای متفاوت ذهنی و عينی را بايد از هم تفکيک کند، بدون آن که نياز باشد هيچکدام را به ديگری تعميم دهد و با تدريس در دانشگاه و گفتگو با دانشجويان بر سر يک ميز، آن را تکميلتر میکند. او تا پيش از آن خود بر دنيای انتزاعی و درونیاش آنقدر اصرار دارد که به جای اين که خويشتن را با واقعيات و قواعد دنيای اجتماعی مردم همراه کند، درصدد است تا دنيای خشک رياضی را به زندگی اجتماعی تعميم دهد، و اطرافيان و مردم نيز مشروعيتش رابپذيرند. آنوقت درمیيابد که خود نيز همان اشتباهی را انجام داده است، که ديگران در مورد او مرتکب شده بودند: هر يک درصدد بودند تا دنيای خود را به دنيای ديگری تعميم داده و بخشی از دنيای ديگری را قربانی سازند. از اين روی مشروعيت دو دنيای متفاوت پيش روی خود را میپذيرد.
او اولين بار پيش از اين که به بيماری خود پی ببرد، به آن تأويل دست پيدا میکند. جايی که سر ميز با دوستان خود نشسته و در مورد آشنايی با دختران مورد علاقهشان صحبت میکنند، او اين انديشه در ذهنش جرقه میزند که در گروه همواره بهترين نتايج موقعی حاصل نمیشود که هر يک به تنهايی به دنبال بهترين گزينش فردی مورد علاقهشان بروند، بلکه زمانی پديد میآيد که افراد بهترين انتخاب خود را با توجه به «خود» و «گروه» تعقيب کنند، چرا که اگر تنها برای بهترين گزينش خود اقدام کنند، راه يکديگر را سد میکنند!؟ اما درنظرگرفتن ديگران و گزينشها و دنيای آنان تنها در قالب ايدهای در ذهنش کشف میگردد و هنوز آن را به تجربهای زيسته در دنيای خويش بدل نساخته است. چرا که تأويل برخلاف تصوری که يک آغازگر در دنيای تأويل دارد، به معنای تخيل صرف يک چيز در حافظه و آگاهی نيست، بلکه حوزهی وسيعی را در برمیگيرد که شامل تجارب، تعاملات، تفکرات، احساسات و حتی تعديلات و تجديد نظراتی است که در ناخودآگاهی تثبيت شده و آنگاه در خودآگاهی ظاهر میگردد. نش پس از آن که قرصهای خود را کنار میگذارد تا بتواند به وظايفی که نسبت به خود و همسرش دارد، عمل کند مشروعيت دنيای واقعی و دنيای ديگران را میپذيرد و اثبات میکند که بهترين دنيای او با در نظر گرفتن دنيای مطلوب يا واقعی ديگران محقق میشود. هنگامی که در مراسم دريافت جايزهی نوبل درست پس از پرداختن به دنيای رياضی از عشقی سخن میگويد که همسرش در زندگی به او ارزانی داشته است، مشروعيت تأويل و حقيقت دنيای واقعی و زندگی اجتماعی را توصيف میکند که بدان پی برده است، و مهمتر از آن علت آغازين و غايی دنيای فيزيکی و متافيزيکی را عشقی تأويل میکند که فراتر از رياضی بوده و خالق آن است و برخلاف معادلات رياضی همچنان کشفنشدنی باقی میماند و با مرتبط ساختن آن به عشق ميان او و همسرش، برشی از تجربهی آن را در زندگی خويش بيان میکند.
اما نش پيش از آن که مشروعيت دنيای واقعی را بپذيرد به مشروعيت دنيای درونی و ذهنی خويش پی میبرد. چرا که درمیيابد که برای تحقق مانيفست زندگی خود نياز نيست تا همواره آن را فرياد کند، مهم اين است که خود، آنگونه جديش بگيرد که با آن زندگی کند، بدون اين که نياز باشد تا با تعميم تأويل يکی به تأويل ديگری، مشروعيت ديگری را ناديده گرفته يا آن را برای ساير اذهان اثبات کند!؟ نکتهای که نه تنها از نظر اطرافيان نش، بلکه حتی فيلم ذهن زيبا دور مانده است. چرا که اگر به اصالت دنيای ذهنی نش پی برده بود، پس از پذيرش بيماری نش توسط او، شخصيت چارلز را تنها نظارهگری در سکوت به نمايش نمیگذاشت که نش با او خداحافظی کند! «يک ذهن زيبا» با چنين گزينشی نشان میدهد که او نيز چون سايرين هنوز از بيرون به تماشای نش نشسته و آن را به شکل واقعيتی ملموس و زيسته از درون درک و تأويل نمیکند و اگر نش به جايزهی نوبل دست نمیيافت او را اسکيزوفرنی میديد که از ذهنی زيبا ديگر خبری نبود و جملات نش در ستايش عشق هرگز شنيده نمیشد، چه برسد به آن که مشروعيت يابد؟! رازی که با حضور در حافظه يا خواندن در کتابی يا ديدن فيلمی درک و تأويل نمیشود، بل در شناخت و تجربهی زيستن اين نکته تأويل میگردد که حتی نقاط ضعف انسان میتواند به پيشرفت و موفقيت و حتا چيزی فراتر از آن به «آفرينشی» در زندگی و هستی بدل شود!؟! از اين روی دريافت مدال يا برچسب موفقيت از مراکزی که مشروعيت تلاشهای فردی را تأييد کند، ملاک درستی برای آفرينندگی نيست و کسی که چنان ملاکهايی را برای راه خود برگزيده هنوز در ميانهی راه است. نش نيز زمانی به جايزهی نوبل دست میيابد که دنيای رياضی برايش بخشی اجتنابناپذير از زندگیاش شده بود و او ديگر آن ولع ابتدايی برای دريافت جايزه نوبل را در خود حس نمیکرد، اگرچه برايش بیارزش نيز نشده بود.
تاريخ عرصهی علم و به خصوص هنر پر است از بيمارانی که ذهنيات، تصورات و توهمات خود را جدی گرفتند و آنها را از سطح ايده گرفته تا واقعيتی عينی آفريدند. اما در مقابل شايد اين پاسخ در ذهن ايجاد شود که آنچه آنان بدان دست يافتند، تخيل، ذهنيت يا توهم نبود و تنها آنهايی که واقعيت داشتند توانستند موجب موفقيت شده و همانها ماندگار به جای ماندند. برای کسی که بيش از مزمزه کردن با تاريخ علم و هنر و نحوهی تحقق و تطور نظريات و مکاتب مختلف آن، نه آشنايی، بلکه نسبت به آن آگاهی داشته باشد، به خوبی روشن است که برخلاف باور عموم، دنيای دانش و علم با ابطال و رد نظريات و آراء پيشينيان به پيش رفته است، نه افزايش کمی مطالب آن و هيچ نظريه و فرمولی نيست که ضرورتاً اثبات شده و برای هميشه پذيرفته شده باشد. در تاريخ علم هيچ علمی به قطعيت رياضی و فيزيک و هيچ نظريهای را در گسترهی فيزيک به اندازهی نظريات نيوتنی نداشتهايم که قطعی و اثباتشده بپندارند. به طوری که مدتها آن را ديگر از صورت نظريه خارج کرده و به شکل قانون اثبات شده پذيرفته بودند. با آن تمامی دنيای مکانيکی ساختهی دست بشر را ساخته و بسياری از حرکات و پديدههای نجومی را تبيين و حتا پيشبينی کردند. ولی با تجلی نسبيت عام، که نظريات نيوتنی را ابطال میکرد، نه تنها نشان داده شد که نيوتن اشتباه میکرده است، بلکه انقلابی روششناسی و معرفتشناسی در عرصهی علم روی داد که مدعی بود، اثبات هيچ نظريهای بر انسان محرز نمیشود و انسان تنها میتواند با بازبينی در نظريات، ابطال و امکان ابطال آنها را دريابد و اگر چيزی تاکنون ابطال نشده هرگز به معنی اثبات آن نيست! حال نيوتن را که به داشتن تخيلات معروف بود و از کلاس درس فراری، بايد نابغه بپنداريم يا ناهنجار تأويل کنيم؟! همانگونه که همسر نش که تصور میکرد با نابغهای علمی ازدواج کرده است، پس از صحبت با روانشناس نش، او را يک بيمار اسکيزوفرن با توهماتی میيابد که نش را در خودغرق کرده است و اين برای او بسيار سخت است. همانطور که بسياری از بيماران اسکيزوفرن با درک آن، خود را ناقص و بيمار پنداشته و در انديشه و احساس، خود را شکستخوردهای فرض کرده که ناگزير به پذيرش عيب و تقدير خويش هستند.
ولی عرصهی علم و هنر با اشتباهات بزرگ رقم خورده است و انديشمندان و هنرمندانی بزرگترند که آنقدر ايدهها، تخيلات و توهماتشان را جدی گرفتهاند که به اشتباهاتی کوچکتر دست يافتهاند. از نظر آنها نيوتن يک نابغه نبود، بلکه يک نابغه شده است؛ و با افزودن معنی «شدن» به نابغه آيا معنی آن کاملاً متفاوت با گذشته نشده است؟! پيشداوریها و تأويلهايی که ملاک موفقيت و آفرينندگی را در استعدادها و توانايیهای ذاتی افراد جستجو میکنند، ديگر رنگ خواهند باخت!! ولی آفرينندگی آن نيز به معنای خوشبينیهای رمانتيک و سادهانگارانه نخواهد بود و تازه پس از تلاش و جديت با تاوانهای اجتنابناپذيرش مواجه هستيم که ارزش و بهای دستاوردهای آن را معنا خواهد بخشيد. تاوانهايی که بسياری از اوقات تلختر و دشوارتر از تجربهی نش و همسرش خواهد بود! تاوانهايی که برخلاف تصور بسياری، بخشی اجتنابناپذير از تأويلهاست و با گزينش هر يک، ناگزير خواهيم بود تا بهای تاوان تأويلش را نيز بپردازيم. تاوانهايی که تنها به بهای عشق قابل پرداخت است و چنان که نش توصيف میکند، آن پرسش نهايی است که تمامی پرسشهای ديگر بدان ختم میشود و آن به بزرگترين کشف دوران حرفهای و زندگیاش میانجامد. تأويلی که مدعی است همه چيز «کشفشدنی» است، مگر «عشق» و آن تنها مسئلهای است که، رازوارگی خود را برای هميشه حفظ خواهد کرد؟! چرا که «اوست که تنها دليل بودن ماست»!؟!
منبع : پایگاه ادبی، هنری خزه
خلاصه قسمتی از نقد نیویورک تایمز (ای. ا. اسکات) ( نقد ها برگرقته از : پایگاه حوزه hawzah.net )
در کتاب ذهن زیبا»، بیوگرافی چان فوربز نش جونیر، نوشته سیلویا ناسار، ناسار، نقل قول یکی از همکارانش را بیان میکند: همه ریاضیدانان در دو دنیای متفاوت زندگی میکنند. آنها در قصری یخی، در دنیایی شفّاف و بلورین از فرمهای کامل افلاطونی، زندگی میکنند، همان طور که همزمان در دنیای معمولی و عادی دیگران زندگی میکنند؛ در دنیایی که در آن، همه چیز فانی است و گذرا، تاریک است و مبهم و محلّی است برای کسب تجربه و تغییر زندگی فردی».
آقای نش که زندگیاش دستمایه پژوهش و مطالعه درباره زندگی او در این دو دنیای شگفتانگیز و دشوار است، اکنون دنیای سومی را نیز تجربه میکند: قصر شکلاتی»، ساخته فیلمسازان تقریباً باسواد هالیوودی... .
در قسمتی از فیلم، آلیشیا لارد (جنیفر کانلی)، دانشجوی M.I.T ـکه در اینده، با نش ازدواج خواهد کردـ، به دفتر او میرود، در حالی که کاغذی در دست دارد که در آن، راه حل فرضیهای بسیار سنگین و دشوار را نوشته است. استاد و همسر اینده او، از بالای فنجان کاغذی قهوهای که در حال جویدن لبه آن است، به راه حل او نگاهی میاندازد و میگوید: خوبه؛ امّا اشتباهه»؛ قضاوتی که میشود به فیلم ذهن زیبا» نیز ارجاع داد.
بگذارید به عقب برگردیم، از اشتباه تا خوب بودن. آقای نش، 73 ساله، بیاندازه بااستعداد، بینهایتْ نامتعارف، یکی از عجیبترین دانشمندان ریاضی نسل خودش، در اوایل سی سالگی، زمانی که بیماری روانی، نیروی خلّاقهاش را در خود غرق و پایمال نمود، کارهای بسیار بزرگ و مهمی در شاخههای گوناگونی به ثمر رسانْد. برای نمونه، در نظریه بازی، مکانیک کوانتوم و تئوری اعداد، پس از سه دهه مبارزه سرسختانه با اسکیزوفرنی، به چیزی که بیشتر شبیه بهبودیای معجزهآسا بود، دست یافت. در سال 1994م، به پاس تلاشهایی که به عنوان دانشجوی فارغ التحصیل پرینستون در سالهای 1940م، انجام داده بود، موفّق به کسب جایزه یادبود نوبل اقتصاد» گردید.
در طرح داستان، زندگی جان نش، سه خطّ کلّی و اساسی را در فیلمنامه دنبال میکرد: دوره درخشانی از زندگی که با بدبختی و فلاکت، از مسیر اصلی خود خارج میشود و در نهایت، با پیروز شدن روح بر مصائب و گرفتاریها چیره میشود و رهایی مییابد. همان طور که سیلویا ناسار، گزارشگر اقتصادی پیشین نیویورک تایمز، در مورد جزئیات زندگی نش تصریح میکند که زندگی او گنجینهای است از اطلاعاتی باارزش، شگفتانگیز و پُرمخاطره. در حرفهای که اعضای آن، شهرت و اعتبارشان در غرابتشان است، جان نش، برجستهترین آنها بود... .
جان نش، قبل از ازدواج با آلیشیا و تولّد پسرشان جان، پسر دیگری به نام جان، از زنی با نام النور استیرز» داشت که آن دو را در فقر و فلاکت، ترک کرده بود... زمانی که بیماری او دیگر مهارنشدنی و بینهایتْ دشوار و غیر قابل تحمّل شده بود، آلیشیا از او جدا شد و بار دیگر در 2001م، ازدواج کردند. هیچ کدام از این حقایق، در فیلم به تصویر کشیده نشدهاند.
... ذهن زیبا» با سخنرانی ساختگی و موهوم پروفسور هلینگر (جود هرش) آغاز میشود. در آن، هلینگر اظهار میکند که ریاضیدانان امریکایی، نقش مهمی در شکست دادن آلمان نازی داشتهاند و هماکنون باید تمام توجّه و تمرکزشان را جهت مغلوب کردن کمونیسم شوروی، به کار برند.
این صحنه و بیشتر صحنههای پس از آن، به طرز فاحشی، به اختصار و سادهسازی دنیای پیچیده و رعبآور جنگ سرد در میان دانشگاهیان میپردازد... .
خلاصه قسمتی از نقد گاردین (پیتر برادشاو) دیدگاه ذهن زیبا» نسبت به اسکیزوفرنی، ناخودآگاه بر نظریه disability استفان هاوکینگ، صحّه میگذارد: تا زمانی که نوعی نبوغ و برتری عقلی و ذهنی یا برتری روحی وجود داشته باشد، هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت». فیلم، با آغاز خط مشی زندگی نش شروع میشود: مردی جوان خشن، بیظرافت و ناشی اواخر دهه چهل در پرینستون؛ بیگانهای روستایی از ویرجینیای غربی؛ مردی بدخلق، ترشرو و ساده، امّا مُصر در جستجو برای کشف چیزی عمیقاً بدیع و بکر، در حالی که همه اطرافیانش با او بسیار تفاوت دارند.
دستاورد مقاله نش در مورد نظریه بازی»، به طرز مؤثّری، ناقض نظریه منافع شخصی» آدام اسمیت شد. فیلم ران هاوارد، مشتاق به پافشاری و اصرار به این مسئله است که چگونه نظریه نش در فعّالیتها و مناسبات دنیای واقعی، دلالت دارد.
با دعوت نش به عنوان کارمند تازهوارد پنتاگون برای رخنه در رمزهای سرّی روسها توسّط پارچر، (مأمور مخفیای که با او در مورد مدارک و اسنادی از توطئهها و دسیسههای وحشتناکی که تنها به دست او کشف رمز خواهند شد، صحبت میکند)، ابرهای سیاه دیوانگی، شروع به خودنمایی میکنند و در نهایت، کار دکتر نش بیچاره، در میان تمسخر همکاران دانشگاهیاش، به تیمارستان و لباس مخصوص بیماران روانی و الکترودهایی که به شقیقهاش وصل شدهاند، میانجامد... .
دیدگاه فیلم، چندان قطعی و مسلّم نیست. فروپاشی و از کار افتادگی ذهنی نش، استعاره و کنایهای از پارانویای جنگ سرد نیست؛ چرا که هاوارد، فقط علاقهمند به روایت داستانی غیر سیاسی و اقتباسی درباره پیروزی و غلبه بر بیماری و ناتوانی است.
خلاصه قسمتی از نقد واشنگتن پُست (استفان هانتر) جان نش، یکی از افرادی است که نبوغ و استعداد او هم برایش موهبت و هم شوم و بد یمن بوده است؛ چیزی که او را همچنان که زیرک و باهوش میسازد، باعث ضعف و شکنندگیاش نیز میشود.
درست پس از پایان جنگ جهانی دوم، او کسی بود که دیگر دانشجویان ریاضی، از او متنفّر بودند؛ چرا که نه تنها از کلاس درس خسته نمیشد بلکه بیشتر وقتش را در اتاق خود به نوشتن فرمولهای ریاضی روی شیشه پنجرههای اتاق، با تکّهای صابون سپری میکرد. در حالی که بقیه دانشجویان، وقت خود را با کارهای دیگری سپری میکردند، او هیچ علاقهای به کارهای آنها نشان نمیداد.
در نابغه بودن او شکّ و تردیدی وجود ندارد. در پایان یک سال نوشتن با صابون روی پنجرهها، جان نش، نظریه بازی» را ارائه کرد که تا مدّتها مقام او را از فردی ضد اجتماعی و سرد، به ستاره درخشانی ارتقا داد و به سرعت، توسّط ماشین نابغهپروری M.I.T هضم شد.
نکته دیگری که هیچ تردیدی به جا نمیگذارد، این است که راسل کرو، در ایفای این نقش نیز شگفتانگیز است.
کارگردان فیلم در برگردان و به تصویر کشیدن زیبایی ذهن نش، بسیار موفّق عمل کرده است. انگار که نش، به تنهایی، قادر به دیدن صِرف ظاهر دنیا نیست، که به نحوی از درون، آن را مینگرد. و از طریق قوانین و قواعد ریاضیات، به شکستن رمزها و کدهای سرّی آن میپردازد.
دیدن این فیلم، شما را به این باور میرساند که میل به خواستن و اراده، جهت غلبه بر چنان تجربه شکننده و تضعیفکنندهای، نه با دارو و یا درمان، که همان طور که نش با نیروی اراده و عزمی راسخ انجام داد، امری ممکن است!
حل کردن اصول و مبانی طبقهبندی شده و رازآلود جهان، به سادگی، با خاموش شدن صداهایی که برای مدّتی طولانی در گوش او نجوا و زمزمه میکردند و تصاویر و اشباحی که در ذهن فروپاشیدهاش میچرخیدند، مقایسه شده است.
خلاصه قسمتی از نقد شیکاگو سان تایمز (راجر ابرت) جان فوربز نش، برنده نوبل، همچنان استاد پرینستون است و هر روز در کلاس درس، حاضر میشود که همه اینها منتهی به ذهن زیبا»، داستان زندگی یکی از بزرگترین ریاضیدانانی که قربانی اسکیزوفرنی است میشود. مطالعات و تحقیقات نش در مورد نظریه بازی» تأثیرات غیر قابل انکاری در زندگی امروزی ما دارد. نش، همچنین برای مدّت زمانی بر این باور بود که جاسوسان روسی، پیامهای رمزگذاری شدهای را در صفحه اوّل نیویورک تایمز برای او ارسال میکردهاند.
زمانی که آلیشیا، همسر نش، باردار است، اوّلین علائم بیماری نش پدیدار میشود.
ذهن زیبا»، روایتگر داستان زندگی مردی است که ذهن او، در حالی که با توهّمات وحشتناک و تیره و تار، دست و پنجه نرم میکرد، خدمات قابل توجّه زیادی به بشریت کرده است.
راسل کرو، با به کارگیری کوچکترین ریزهکاریهای احساسی و رفتاری در بازی خود، به شخصیت نش، جان بخشید. او به خوبی، زندگی مردی را نشان داد که تا مرز دیوانگی فرو رفت؛ امّا به طور ناگهانی، توانایی بازیافتن و غلبه بر بیماری و مشکلات خود را بازیافت و دوباره وارد دنیای آکادمیک قبلی خود شد.
سیلویا ناسار در 1998م، کتاب بیوگرافی زندگی جان نش را که منبع اقتباس فیلمنامه آکیوا گلدزمن شد، با جملهای زیبا و ارزشمند درباره مردی که تک و تنها، برای همیشه در حال سفر و غرقه در میان دریاهای ناآشنای اوهام و افکار خود است» آغاز کرد.
تماشای این فیلم، مرا به تحقیق و کسب اطلاعات بیشتر درباره زندگی این مرد، تشویق کرد و بر اساس مطالعاتم در این باره، دریافتم که جان نش، سالها فردی منزوی و گوشهگیر، سرگردان در فضای دانشکده، بدون سخن گفتن با دیگران، و غرقه در توده روزنامهها و مجلّات، قهوه میخورد و سیگار میکشید تا این که یک روز که با نهایت دقّت و توجّه و خیلی معمولی، شروع به تعریف از دخترش کرد، به نظر رسید که حالش بهتر شده است... .
خلاصه قسمتی از نقد یو.اس. ای. تودی (مایک کلارک) بر خلاف کتاب بیوگرافی ارزشمند سیلویا ناسار، با عنوان ذهن زیبا»، در حقیقت، نسخه فیلمنامه ذهن زیبا» به ندرت از گوشههای زندگی واقعی و بیمارگونه جان نش، نابغه ریاضی و برنده نوبل، الهام گرفته است. میتوان گفت که این فیلم، یکی از فیلمهای اقتباسی بهتر از فیلم درخشش» و در میان فیلمهایی که به همزیستی انسان با توهّمات ذهنی میپردازند، یکی از تأثیرگذارترین فیلمهاست. زندگی واقعی جان نش، پُر است از مسائلی مثل زندگی نامتعارف قبل از ازدواج و... که فیلم، هیچ گونه اشارهای به آنها نکرده است.
برخی نکات جالب در مورد فیلم
قرار بر این بود که رابرت ردفورد، کارگردانی فیلم را به عهده بگیرد؛ امّا به دلیل همزمانی ساخت فیلم با فیلمی دیگر، از ساخت این فیلم صرف نظر کرد.
در ابتدا، تام کروز برای ایفای نقش جان نش در نظر گرفته شده بود.
از آن جا که الیشیا، اهل السالوادور بود، در اصل، سلما هایک برای بازی در نقش آلیشیا لارد، انتخاب شده بود.
مراسم اهدای جایزه نوبل در پرودنشال هال، در مرکز هنرهای نمایشی نیوجرسی برگزار شد و فیلمبرداری همین یک صحنه که شامل آماده کردن مقدّمات، گریم و... میشد، بیش از هشت ساعت به طول انجامید، در حالی که صحنه پس از آن در لابی، در محلّ دیگری فیلمبرداری شد.
در یکی از آخرین صحنههای فیلم، وقتی که جان نش، قصد نوشیدن چای دارد، بر اساس موقعیتی واقعی خلق شده است. وقتی که راسل کرو، جان نش واقعی را ملاقات میکند، نش، پانزده دقیقه را به فکر کردن به این که چای بنوشد یا قهوه، میگذرانَد.
زمانی که جان نش از گروه سازنده فیلم، دیدن میکند، راسل کرو، به شدّت مجذوب شیوه حرکت دادن دستهای نش میشود و میگوید که در طول فیلم، تمام تلاش خود را برای شبیه کردن حرکات خود با نش انجام داده است.
خانواده نش، مدّت مدیدی از اجازه ساخت فیلم زندگیشان خودداری میکردند؛ امّا در نهایت، برایان گریزر، تهیهکننده این فیلم، گوی سبقت را در ساخت فیلمی بر مبنای زندگی واقعی جان و آلیشیا نش، از دیگر رقبایی چون اسکات رودین ربود.
دیوبیر، استاد کالج برنارد، مشاور ریاضی فیلم است و در صحنههایی که نش، معادلات را روی پنجره و... مینوشت، دست دوم راسل کرو است.
جان نش، جایزه نوبل را به تنهایی دریافت نکرد؛ بلکه این جایزه را به همراه دو همکار خود، رینهارد سلتن و یوناس هارسانی مجارستانی دریافت کرد. نظریه بازی» برای نخستین بار در سال 1944م، توسّط جان ون نیومن مجارستانی و اسکار مورگنسترن استرالیایی مطرح شد.
ذهن زیبا» در لیست بیست فیلم برتر دنیا جای گرفته است.
جان نش، در واقع، برنده جایزه نوبل نشده است؛ چرا که در اصل، جایزه نوبل اقتصاد یا ریاضی وجود ندارد (طبق وصیت آلفرد نوبل که تمام داراییاش را به بنیاد نوبل، هدیه کرد، نیازی به قرار دادن جایزهای در رشته ریاضی ندید).
در 1969م، بانک مرکزی سوئد، جایزه Sveriges Riksbank» را در علم اقتصاد، به یاد و گرامیداشت آلفرد نوبل، پایهگذاری کرد. این جایزه، در مراسمی مشابه مراسم نوبل، اهدا میشود و به همین دلیل، غالباً با جایزه نوبل اصلی، اشتباه گرفته میشود، تا حدّی که در اغلب مکالمات عامیانه، از جایزه نوبل اقتصاد، نام برده میشود.
برخی نقل قولهای به یادماندنی فیلم نش: در هر رقابتی، همیشه یک نفر بازنده است.
چارلز: تنها چیزی که در موردش اطمینان کامل دارم، اینه که هیچی قابل اطمینان نیست.
نش: کلاس درس، ذهن شما را کند میکند و خلّاقیت بالقوّهتان را نابود میسازد.
نش: شاید داشتن یک ذهن زیبا خوب باشد، امّا چیزی که مهمتر است، داشتن قلبی زیباست.
آلیشیا (در مورد ستارهها): یک بار سعی کردم که همه آنها را بشمارم، در واقع، تا 4348 شمردم.
امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از بودن توست ، زندگی را دریاب ...
|
|
سه شنبه 03 مرداد 1391 - 22:38 |
|
تشکر شده: |
|
|
yama
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/new.png)
ارسالها : 10
عضویت: 25 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 26
تشکرها : 2
تشکر شده : 7
|
نقد فیلم یک ذهن زیبا
با اینکه علاقه ای به خوندن مطالب طولانی ندارم اما مقداری از متن رو خوندم و جالب بود
|
|
چهارشنبه 25 مرداد 1391 - 17:40 |
|
yama
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/new.png)
ارسالها : 10
عضویت: 25 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 26
تشکرها : 2
تشکر شده : 7
|
نقد فیلم یک ذهن زیبا
این هم برداشت خودم هست از این فیلم (البته بطور بسیار مختصر که حوصله خوندن داشته باشید)
برگرفته از وبلاگ پایان باز
http://conclude.blogsky.com/1390/12/22/post-5
You are all my reasons
فیلم Beautiful mind به کارگردانی Ron Howard این فی لم محصول سال 2001 هست و هم اکنون رتبه 223 رو در دسته بندی سایت IMDB از آن خود کرده است.
برداشت من:
دکتر نش ریاضی دان برزگ و برجسته سر یکی از کلاس هاش از دانشجوی جوان یاد
می گیره که برای حل مسائل فقط یک راه وجود نداره!! زمانی که دکتر نش به اسکیزوفرنی
مبتلا می شه و افراد تخیلی زاییده ذهنش رو وارد زندگیش می کنه تا جایی که تحت
درمان روانپزشک قرار می گیره باور نداره که واقعا تحت تاثیر این بیماری قرار
گرفته.روزی متوجه این قضیه می شه و باور می کنه که بیماریه.از نظر دکتر فقط یک راه
درمان وجود داره که بسیاد هم دردناک است اما دکتر نش یاد گرفته که همیشه راه حل
های دیگری هم برای حل مشکلات هست. پس سعی می کنه خودش مشکلش رو حل کنه. نکته اصلی
فیلم دقیقا همین جاست که چه مراحلی رو برای درمان نیاز داره.
یادم میاد فردی رو دیدم که یک پاش مشکل داشت ولی کارگردان تئاتر بود.
خانمی که بسیار کوتاه قد بود ولی مسئول مالی یک شرکت مهم بود. پسری که بسیار چاق
بود اما بهترین روابط رو داشت . اگر من هر کدوم از این مشکلات رو داشتم شاید تا
الان یا دق کرده بودم یا دنیام به بزرگی اتاق خوابم بود. پس چه اتفاقی افتاده که
این آدم ها اعتماد به نفسشون از آدم های کاملا سالم بالاتر رفته؟ یاد یه قطعه از
مرحوم حسین پناهی افتادم:
"من حسینم ، پناهیم
خودمو می بینم ، خودمو می شناسم ، خودمو فکر می کنم
تا هستم جهان ارثیه بابامه
سلاماش، همه عشقاش ، همه درداش، تنهاییاش...."
کاری که دکتر نش انجام داد این بود که اول مشکل و ضعفش رو شناخت ، باور
کرد،هضمش کرد. یه بار یجا خوندم "هر چیزی رو که بتونی ببینی می تونی بدستش
بیاری" یا هکرها می گن "برای اینکه سیستمی رو هک کنی باید اول اونو
ببینی" .پس اگر می خواهی ضعفت رو حل کنی باید اول قبولش کنی. باید خودت رو با
نقطه ضعفت قبول کنی تا بتونی براش درمان پیدا کنی. تا زمانی که قبول نکنیم نقطه
ضعفی داریم برای درمان اون اقدامی نمی تونی انجام بدیم. پس قبل از اینکه نقاط قوت
خودت رو بشناسی نقطه ضعف هاتو بشناس. بازهم یاد بخشی از کتاب جران خلیل جبران
افتادم که تو داستان خود شناسی می تونید اونو کامل بخونین و من چند خطی از اون رو
به عنوان حسن ختام اینجا میارم:
"
...پس به آرامی لب گشود و جملات زیر را به زبان آورد:
قد من کوتاه است ، ناپلئون و ویکتورهوگو نیز اینچنین بودند.
موهای سرم ریخته، شکسپبر نیز اینچنین بود.
بینی ام کج و بزرگ است، سفنرولا و ولتر و جورج واشنگتن نیز همینگونه بودند.
بدنم لاغر و نزار است، اکثر متفکرین همینگونه بودند.
....
لحظاتی از صحبت با خود متوقف شد و با سر انگشتانش پیشانی خودرا لمس کرد و گفت : ((
این منم ، این حقیقت من است ، من مجموعه ای از صفاتی هستم که بزرگترین مردان تاریخ
دارای آن بودند، و جوانی که تمام این صفات را دارا باشد می باسیت کار برگی در دنیا
انجام دهد. اولین گام حکمت خود شناسی است و من امشب خود را شناختم و از هم اکنون
کار بزرگی را که این جهان ا گذاردن عناصر مختلفی در وجودم مرا برای آن آ»اده ساخته
آغاز خواهم کرد....)) "
در آخر درمورد عشق و گذشتی که در این فیلم بسیار خودنمایی می کنه فکر کنم
این یک جمله از دیالوگ های پایانی فیلم گویای همه چیز باشه که:
تو همه دلیل های من هستی
|
|
چهارشنبه 25 مرداد 1391 - 17:42 |
|
تشکر شده: |
1 کاربر از yama به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
sara / |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.