شهيدمصطفي احمدي روشن

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 191
نویسنده پیام
zeinab آفلاین


ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
شهيدمصطفي احمدي روشن


سر
قبر نشسته بودم ...
باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ....
از
خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.

بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت :
بادمجون بم آفت نداره...
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت :
سی-سالگی ...
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم..


امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
پنجشنبه 24 مرداد 1392 - 00:56
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group