فرعون وخوشه ي انگور...داستان

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 81
نویسنده پیام
zeinab آفلاین


ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
فرعون وخوشه ي انگور...داستان
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی می کرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه ی انگوری به او داد و گفت :
اگر تو خدا هستی ،پس این خوشه را به طلا تبدیل کن !


فرعون یک روز از او مهلت خواست .
شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بی اندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا درآورد .
فرعون پرسید : کیستی ؟
ناگهان دید ...
.
.
که شیطان وارد شد .
شیطان گفت :خاک بر سرخدایی که نمیداند پشت درکیست !
پس وِردی بر خوشه ی انگور خواند و خوشه ی انگور طلا شد .
بعد خطاب به فرعون گفت : من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم ،آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی ..؟!

پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت : چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی ؟
شیطان پاسخ داد : زیرا می دانستم که از نسل او همانند تویی به وجود می آید !










امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
یکشنبه 20 مرداد 1392 - 00:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از zeinab به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mohandes &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group