حجاب

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 106
نویسنده پیام
porya733 آفلاین


ارسال‌ها : 625
عضویت: 22 /4 /1392
محل زندگی: Qom&shiraz
سن: 21
تشکرها : 381
تشکر شده : 656
حجاب
ﺑﺎﻧﻮﯼ ﻣﺤﺠﺒﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﭘﺮﻣﺎﺭﮐﺖﻫﺎﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮﻩﺍﯼ ﺩﺭ

ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ؛

ﺧﺮﯾﺪﺵ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺭﻓﺖ ﭘﺸﺖ ﺻﻨﺪﻭﻕ .

ﺻﻨﺪﻕﺩﺍﺭ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﯽﺣﺠﺎﺏ ﻭ ﺍﺻﺎﻟﺘﺎً ﻋﺮﺏ ﺑﻮﺩ .

ﺻﻨﺪﻭﻕﺩﺍﺭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺑﻬﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ

ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﺭﮐﺪ ﺍﺟﻨﺎﺱ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﺍﺟﻨﺎﺱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ
ﻣﺘﮑﺒﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
ﺍﻣﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺣﺠﺎﺏ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﺪ ﺻﻨﺪﻭﻗﺪﺍﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ
ﺑﺸﻪ !
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺻﻨﺪﻭﻕﺩﺍﺭ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: » ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﻮﯼ
ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻞ ﻭ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﺍﯾﻦ ﻧﻘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ
ﮐﻪ ﻋﺎﻣﻠﺶ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ ! ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﮐﺎﺭ
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ!
ﺍﮔﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﺩﯾﻨﺖ ﺭﻭ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﺪﯼ ﯾﺎ ﺭﻭﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺰﻧﯽ
ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ
ﻭ ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ «!
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﺠﺒﻪ ﺍﺟﻨﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ،
ﻧﮕﺎﻫﯽ
ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻕﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩ …
ﺭﻭﺑﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺧﺎﻧﻢ ﺻﻨﺪﻭﻕﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ
ﺩﯾﺪﻥ ﭼﻬﺮﻩٔ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﺍﻭ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ :
»ﻣﻦ ﺟﺪ ﺍﻧﺪﺭ ﺟﺪ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ ﻫﺴﺘﻢ …ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ .
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭﻃﻨﻢ …ﺷﻤﺎ ﺩﯾﻨﺘﻮﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﻭﺧﺘﯿﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ.


امضای کاربر : چه روز ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که درگلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن تبر به دوش بت شکن
خدایمان دوباره سنگ وچوب شد نیامدی
دوشنبه 24 تیر 1392 - 15:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از porya733 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: elena & shiva13 &
porya733 آفلاین



ارسال‌ها : 625
عضویت: 22 /4 /1392
محل زندگی: Qom&shiraz
سن: 21
تشکرها : 381
تشکر شده : 656
حجاب
دیر زمانی است روی شاخه ی این بید 
مرغی بنشسته كو به رنگ معماست
نیست هماهنگ او صدایی ، رنگی.
چون من در این دیار ، تنها ، تنهاست.

گرچه درونش همیشه پر ز هیاهوست،
مانده بر این پرده لیك صورت خا موش،
روزی اگر بشكند سكوت پر از حرف ،
بام و در این سرای می رود از هوش.

راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا،
قالب خا موش او صدایی گویاست.
می گذرد لحظه ها به چشمش بیدار،
پیكر او لیك سایه- روشن رویاست.

رسته ز بالا و پست بال و پر او.
زندگی دور مانده : موج سرابی.
سایه اش افسرده بر درازی دیوار.
پرده ی دیوار و سایه: پرده ی خوابی.

خیره نگاهش به طرح های خیالی.
آنچه در آن چشمهاست نقش هوس نیست.
دارد خامو شی اش چو با من پیوند ،
چشم نهانش به راه صحبت كس نیست.

ره به درون می برد حكایت این مرغ:
آنچه نیاید به دل ، خیال فریب است.
دارد با شهرهای گمشده پیوند،
مرغ معما در این دیار غریب است.

امضای کاربر : چه روز ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که درگلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن تبر به دوش بت شکن
خدایمان دوباره سنگ وچوب شد نیامدی
سه شنبه 25 تیر 1392 - 12:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از porya733 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: shiva13 /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group