تعداد بازدید 198

maryamsis

آرام از کنارت می گذرد بی صدا .... بدون جلب توجه ..... سیاهی رنگ اوست و با حیا بودن

ویژگی او ... صورتشو نمی بینی اما در مقابل اویی . اوست که با سکوت با تو حرف میزند و

به تو می آموزد..... اگر اهلش باشی .در اوج کرامت هست و تندیس متانت ... نزدیک ، اما

دوراز دسترس...بی عشوه ولی دلربا ... اوست معلم وقار در قله ی بی نیازی ... هر خار و

خسی عاشقش نمی شود و زیباییش را هر دلی لمس نمیکند ... او پیش از انتخاب شدن

انتخاب میکند و پیش از معشوق شدن عاشق میشود... با زیرکی گوی عقل را از کنار دیو

هوس می رباید.... او همان دختر عفیف و در پس پرده ی حجاب است...

هــر چــه بیــشــتر بـــه شـاخ و بــرگـــ گــل نـظاره مـیکـرد، بیــشتر مــحو

زیبــاییاش مـــــیشـــد.

دســتــش را دراز کــــرد تــــا در اخـــتیـــارش بگـــــیرد...

ولــی خــــارهـــا مـــزه درد را بـــه او چــشــانـــدنــد تــا دریـــابــد

اگـــــر حـفـــاظــی بـــرای گـــل نــــبــود، چــنـیــــن بــا طـــراوتــــ و زیـبــا

نـــمـیمـــانـــد.

maryamsis

هیییییییسسسس !!!

سکوت کن! آهسته برو. آهسته بیا.
اینجا غیرت ها دارند میخوابند.

اینجا بازار حراجی غیرت راه انداخته اند....

پسرک افسار چشمهایش را بازِ باز گذاشته بود

دوستانش می گفتند: «تفریح و خیابان گردی که امّل بازی بر نمی دارد.»

خوب نگاهشان کرد،خیره شد. وقتی عبور کرد

قیافه ی حق به جانب گرفت وگفت :

« اگراینهامراعات می کردند کارمابه گناه نمی کشید »

انگار نه انگار که همین چشمهای خیره مانده ی او و دوستانش

دختران را به جلوه گری ترغیب کرده بود...

شب که به خانه برگشت اول مصیبتش بود. شادی ها و خنده های وسط خیابان یک طرف

بی خوابی و فکرهای جور و ناجور هم یک طرف.

مادر که بی قراری پسرش را دید به قرص و شربت و داروهای گیاهی متوسل شد

اما پسرک می دانست تا حافظه ی چشمش از تمام دیده های خیابانی پاک نشود، آرامش باز نمی گردد.

آورده های مادر را کنار گذاشت و سجاده اش را پهن کرد. این تنها راه آرامشش بود.

باخدارازونیاز کرد وبه خداگفت :

خدایا خیلی با چشم هایم کلنجار می روم اما راضی نمی شوند.
دوست دارند باز هم کام بگیرند از این خیابان های رنگارنگ.
قطره ی اشکی برسان خدای من
بلکه فروکش کند شعله های نگاهم

باخدابودن تنهاترین راه رسیدن به آرامش بود پس...

پس خدارادیدوشرمنده شدوتوبه کردوگریه کردتامباداخدابرچشمان آلوده اش خیره شود

«الا بذکر الله تطمئن القلوب»

zeinab

خشت اول چون نهد معمار کج - تا ثريا مي رود ديوار کج

از ابتدا """بيــــــاموزيم"""

وقتي که ذهن گنجايشش را دارد،

نه اينکه فردا به زور تحميل کنيم!!!!

يا زهرا س

maryamsis

.

تعارف کردن شده یه جور عادت برامون همش به هم میگیم "خدا عاقبتتو بخیر کنه". عادت

کردیم به گوشت، پوست، استخوان ... دل بسته ایم به دنیا و یادمون رفته از کجا اومدیم و

به کجا میریم یادمون رفته که جهنمی هم هست و قرار نیست اونجارو هم باتعارف و پارتی

بازی حل کنیم فکر کردیم بهشت هم تراکم شهرداری و یا پرونده اعطا وام چند صد میلیونیه

که میخوایم با واسطه و پارتی کارش رو درست کنیم فکر کردیم اونجا هم با حاجی، حاجی

گفتن میشه کار راه انداخت نه عزیز من ...حساب اونجا با خداست...خدا ...شاهدانش هم

مشخص هستند . اصلا اونجا " همه پارتی های تو " خودشون گیر اعمالشونن حتی..حتی

مادرت و همسرت هم تو رو رها میکنن از وحشت قیامت.....قیامته ها ،شوخی نیست که.

هرچه داری باید از حالا داشته باشی، از حالا که میشه دنبال پارتی بوداونجا فقط 14 نفر

پارتی کلفتی دارن باید از همین حالا نظرشونو جلب کرد بایدازهمین حالا شروع کنی اگه

ازالان به یادشون باشی اون وقت ممکنه مانند دانه،تو روبرچینند ومفتی به تو تراکم بهشت

بدهند آن هم باوسعتی بزرگتر ازآنچه تصورمیکنی لازم نیست پول زیر میزی به پارتیت بدی،

آن پول را به وسعت به فقیر و نیازمند فامیلت کمک کن، به همسایه ات کمک کن، نماز اول

وقت بجا بیاور و حق الناس را رعایت کن...باطنتو اول درست کن.... خوب باش وخوبی کن

اون وقت در روزی که همه گیرن، تو راحت هستی.....

تعداد بازدید 198 :: گل حجاب ::
نویسنده	پیام