نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

تعداد بازدید 184 تـو فقـط پـا بـزن ...
نویسنده	پیام

sondos ارسال‌ها : 2979 عضویت: 7 /5 /1391 محل زندگی: آذربایجان شرقی سن: 30 تشکرها : 2747 تشکر شده : 3744

تـو فقـط پـا بـزن ... من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...! وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند... نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم... از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر میرفتم... اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ، او بلد بود... از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت :« تو فقط پا بزن » من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ » او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم ! وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و میفشرد و من آرام میشدم ... او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم ... خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم« دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است »و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است ... من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ،اما او اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد .خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند... و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم ... من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم ... او فقط لبخند میزند و میگوید :تو فقط پا بزن... امضای کاربر : سال ها دویده ام … با قلبی معلق و پایی در هوا دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است دلم رسیدن میخواهد ...

شنبه 12 اسفند 1391 - 21:48

تشکر شده:

637 ارسال‌ها : 1388 عضویت: 30 /6 /1391 محل زندگی: Qom سن: 22 تشکرها : 3408 تشکر شده : 3683	تـو فقـط پـا بـزن ... او فقط لبخند میزند و میگوید :تو فقط پا بزن... عالی بود ممنون امضای کاربر :                                                        وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
شنبه 12 اسفند 1391 - 23:30

sondos ارسال‌ها : 2979 عضویت: 7 /5 /1391 محل زندگی: آذربایجان شرقی سن: 30 تشکرها : 2747 تشکر شده : 3744

تـو فقـط پـا بـزن ... جاده ی موفقیت سر راست نیست پیچی وجود دارد به نام شکست دور برگردانی به نام سردر گمی سرعت گیر هایی بنام دوستان چراغ قرمز هایی بنام دشمنان چراغ احتیاط هایی بنام خانواده تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل اما اگر یدکی بنام عزم داشته باشید موتوری به نام استقامت و راننده ای بنام خدا به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد امضای کاربر : سال ها دویده ام … با قلبی معلق و پایی در هوا دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است دلم رسیدن میخواهد ...

چهارشنبه 16 اسفند 1391 - 21:43

sondos ارسال‌ها : 2979 عضویت: 7 /5 /1391 محل زندگی: آذربایجان شرقی سن: 30 تشکرها : 2747 تشکر شده : 3744	تـو فقـط پـا بـزن ... امضای کاربر : سال ها دویده ام … با قلبی معلق و پایی در هوا دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است دلم رسیدن میخواهد ...
چهارشنبه 16 اسفند 1391 - 21:44