دوبـاره بـازخواهـم گـشت...

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 132
نویسنده پیام
637 آفلاین


ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
دوبـاره بـازخواهـم گـشت...

دوباره باز خواهم گشت..

نمی دانم چه هنگام ، از کدامین راه
ولی یکبار دیگر ، باز خواهم گشت
و چشمان تو را ، با نور خواهم شست
و از عرش خداوندی ، شما را هدیه های تازه خواهم داد
به دستان برادر ، دست خواهم داد
به زلف کودکان ، گیلاس خواهم زد
نوازش های مادر را ، دوباره زنده خواهم کرد
زن همسایه را ، نور و هوا و آفتابی تازه خواهم داد
به ننوی یتیمان ، من تکان از عرش خواهم داد
به لب های فرو بسته ، امید خنده خواهم داد
به دیوار حریم عشق ، یکبار دگر ، من تکیه خواهم زد
به گندم ، من حدیث نو شکفتن ، یاد خواهم داد
به شمع روشن محفل ، رموز همنشینی با پر پروانه را ، من یاد خواهم داد
گل نرگس به دشت مهربانی ، هدیه خواهم برد
کمرهای خمیده از شقاوت ، راست خواهم کرد
برای فهم زیبایی ، دوباره واژه خواهم ساخت
دوباره مزه لبخند را ، من بر لبان خشک خواهم راند
نگاه مهربانانه ، امید گرمی خانه
رسوم عشق ورزی را ، دوباره زنده خواهم کرد
برای قفل لب هاتان ، برای فتح دل هاتان ، کلید تازه خواهم داد
برای سر نهادن ، تا سحر بگریستن ، آنک هزاران شانه خواهم داد
ز رخسار پدر ، من شرمساری را
ز چشم مادران ، من اشک و زاری را
تباهی را ، تباهی را ، تباهی را ، دوایی تازه خواهم داد
برادر با برادر ، صلح خواهم داد
به خواهر ، مهربانی ، یاد خواهم داد
به مردم بانگ خواهم زد:
هلا ای عاشقان خسته نومید ، به پیش آرید دفترهای مشق زندگانی را
که من سر مشق های تازه خواهم داد
برای صبح فردا ، مشقتان این است
هزاران بار بنویسید ، آزادی ، محبت ، عشق
و یکصد بار بنویسید ، انسان بنده حق است
و بنویسید ، رنگ آسمان آبی است
سیاهی ها ز دفترهای قلب خویش برگیرید
کنون با خط خوش ، زیبا
در اوراق سفید قلبتان این جمله را صد باره بنویسید
خدا نور است ، زیبایی است
خدا آزادگی را دوست می دارد
و می خواهد که بند هر اسارت را
ز فکر و روح و دست و پای ، برگیرید
و مشق عشق ، خواهم داد
و آغوش محبت ، باز خواهم کرد
و مادر را دوباره از سرای سالمندان ، من به سوی خانه خواهم برد
و پیران را دوباره ، گوهر هر خانه خواهم کرد
پدرها را ، نوازش های کودک ، یاد خواهم داد
به دست کودکان ، نان و پنیر و عشق ، خواهم داد
دوباره با سعادت بندگی کردن
خدایی زندگی کردن
سروشی تازه خواهم داد
به نام عشق و زیبایی ، دوباره خطبه خواهم خواند
و عزت را ، دوباره زنده خواهم کرد
به انسان یاد خواهم داد
بهایش را ، قرار با خدایش را
به باران بارش رحمت
به دریا زایش گوهر
به تن ها ، شوق آزادی
به اندیشه ، رهایی
یاد خواهم داد
به باغ خشک و بی حاصل
هزاران بوته ی بابونه خواهم داد
به نجوای شبانگاهان ، دو صد لبیک
به باغ زرد پاییزی ، قبای سبز
به رود ساکت و خاموش ، خروش تازه خواهم داد
و هر چه رسم بد عهدی
ز پهنای زمین برچیده خواهم کرد
نمی گویم چه هنگام ، از کدامین راه
لیکن باز خواهم گشت
به ابر آسمان ، باران
به باران ، شوق باریدن
به بارش ، شوق رویاندن
به رویش ، باور گندم
به گندم ، حسرت سفره
به سفره ، شرم نان آور
به نان آور ، طلوع صبح صادق را
خدا را ، یاد خواهم داد
به حکام زمان عشق به مردم را
به مردم باور خود را
به عالم شمع دینداری
به دینداران ، سلوک عشق ورزی ، یاد خواهم داد
برای هفت سین عیدتان ، آری
سحرگاهان ، سروش سبز سیمای سعادت ساز ساقی ، هدیه خواهم کرد
به محنت پیشه گان ، امید
به پر بشکستگان ، پرواز
به ره گم کردگان ، مشعل
به حق گم کردگان ، میزان
به تنها ماندگان ، یاران
به غرقه گشته گان ، یزدان
به یلدا روزگاران ، من بهاران
هدیه خواهم داد
نمی دانم کدامین روز آدینه
ولی با تو صبور منتظر ، آهسته می گویم
سرای عشق را یکبار دیگر ، آب و جارو کن

منم "مهدی"...


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


دوشنبه 07 اسفند 1391 - 00:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 6 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zeinab & babaki-muq & elena & masoud & sara & iii &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group