بغض های بی نشان

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 143
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
بغض های بی نشان
جایت خالی ، مردم



هیچ قبرستانی ،بغض های مرا جا نداشت



مرا به دریا دادند



چقدر همه چیز خوب بود،



خیلی خوب بود



دریا می گریست  ومن، شسته می شدم



بغض بغض مرا می گریست و من کیف می کردم



دریا ، دلش دریا بود



گریست



گریست و گریست و تمام آبش را گریست



و تمام شد، مرد



مرا به آسمان دادند



چقدر این ستاره ها خوب اند!



خیلی خوبند.



هرشب ، یکی مرا می خواند ومی سوخت



طفلی سه تایی های اکبر، تمام خوشه ی اصغر



یک شب ستاره ای کنار بغض تو ارام سلام کرد



و دوستت دارم های مرا خواند و



نبودن های تو را آب شد



دلتنگی های مرا خواند و



چقدر تو نیستی هایم را آب شد



تمام آرزوهایم را......تمام رویاهایم را......



هرآنچه از خوبی برای تورا خواند و آب شد



ستاره ای که نشان شمال بود



نشان راهی که مرا به سمت وسوی تو می برد



ستاره ای که خاطرات تو بود



بغض کرد - آب شد مرد



مرا به کوه ها دادند



به قله های نجیب برف



به آغوش دره های سبز



( چقدر این زمین سفت خوب است )



چه مغرورها عالی بودند



چقدر حال من بهتر بود



در دره ها انار بود و درقله ها خدا



از بغض های جمعه شروع کردند



از قله های بلند



مشق های شنبه را دره ها می خواند



و بغض  های جمعه را ، قله



هی مشق های - تو را و دستخط های مرا



خواندند و خط زدند ، بیچاره قله ها



چقدر شکسته شدند وقتی که بغض های مرا می خواندند



دره از مشق های خط خورده و قله های شکسته پر شد



اما هنوز من مرده بودم



مرا به شن های داغ دادند - به کویرهای سوخته



چقدر این داغی مهربان است!



مثل گاهی خیال آغوش تو،



تمام دردهای مرا گرفت



اول  رفتن - تو را گرفتند



یک یک جای پاهایت را



تک تک مسیرهای انتظار آمدنت را سوختند



دانه دانه ....



چقدر همه چیز بهتر بود



هی سنگین می شدند و من هی سبک



بیچاره ریگ های بینوا!



به ابتدای پاییز نرسیده



سیاهپوش - داغ - بغض ها شدند



مرا و تمام بغض های - مرا



سوختند وجزغاله شدند



اما من ، هنوز مرده بودم



وجنازه ام هنوز ویران بود



مرا کجای جهان جا بود؟



کجای گناهم کم بود؟



کجای مرگم مشکی؟



مگر نه این که هر مرده ای را خاک است؟



پس چرا دوباره این جایم؟!



دوباره همین جای ! کنار همان کجایی ، ها



چرا نمی آیی ، ها



بی ماه ، بی دریا ، بی هیچ ستاره برای روشنایی



نشان راه



گفتند باید بخندم .....گریه کنم.......



و هر کاری که بتوانم خود را ، دیوانه کنم



و با بغض کمتری بمیرم....


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
پنجشنبه 03 اسفند 1391 - 02:20
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از sara به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zeinab & maryam &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group