گمنام جان افراطی نیستم و از خوارجم نیستم
دوستان من هنوز درمورد آقای هاشمی تردید دارم و نمیتونم با قاطعیت چیزی بگم و تاحالا هم نگفتم ولی یک سری ابهامات تو زهنم هست. از صحبتهای آقای گمنام کمی غیر منطقی به نظرم می رسه مخصوصا اینکه دائما از گذشته آقای هاشمی صحبت میکنه و با این منطق استدلال میکنه ولی با کمی تآمل در تاریخ می بینیم چه خون دل ها می خوره مظلوم عالم علی(ع) از طرف کسانی که منحرف شدن و علیه حق جبهه گرفتن
نمی خوام آقای هاشمیو با این آقایان مقایسه کنم،چون واقعا خیلی مسائل مبهم هستش.
ولی بنده حقیر اینو خوب میدونم خدا همشه آدمارو امتحان میکنه وکسی نمیتونه تضمین کنه همشه آدم هایی که گذشته خوبی داشتن موفق از این امتحان بیرون بیان با یه نگاه تو تاریخ(نمی گم هزار سال پیش همین 10سال 20 سال هستن آدمایی که چجور از امتحان الاهی روسیاه بیرون اومدن و هفتاد سال عبادت یه شب باد رفت)
به نظر شما ما نداشتیم کسایی که در ابتدا خوب بودن و آخرشش چی شدن؟
حداقل در قضیه مظلوم عالم خوب همچین کسایی مشاهده می شن مثلا:
نمیدونم با چه زبونی بگم عزیزان دوستان مرزبین حق و باطل یه تار موست
در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) «ناكثان» نمونه اي هستند از كساني كه حب دنيا
موجب گرديد حق را فراموش كنند و با آن حضرت به مخالفت برخيزند. آنها اولين كساني
بودند كه به مخالفت با آن حضرت پرداختند. در رأس اين گروه نيز سه نفر بودند كه آتش
جنگ جمل به دست آنان برافروخته شد: زبير، پسر عمه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و
علي(عليه السلام) و داماد ابوبكر؛ عايشه، همسر پيامبر(صلي الله عليه وآله) و طلحه،
پسر عمه عايشه. زبير از كساني بود كه در زمان خلافت ابوبكر ابتدا با او بيعت نكرد و
مي خواست با حضرت علي(عليه السلام) بيعت كند. او پسر عمه حضرت علي(عليه السلام) بود
و در جنگ ها در كنار پيامبر(صلي الله عليه وآله) فداكاري ها و رشادت هاي بسياري از
خود نشان داده بود. پس از كشته شدن خليفه سوم، طلحه و زبير از اولين كساني بودند كه
با حضرت علي(عليه السلام) بيعت كردند. آنان پس از بيعت، دو درخواست از آن حضرت
داشتند:
اول اين كه سهم آنها را از بيت المال به همان اندازه اي قرار دهد كه
عمر تعيين كرده بود. عمر طبقه بندي خاصي براي مسلمانان تعريف كرده بود و بر آن اساس
بيت المال را تقسيم مي كرد. مهاجرين اول و شخصيت هاي سرشناس، سهم بيشتري داشتند و
كساني كه از مراتب پايين تري برخوردار بودند و اسم و رسمي نداشتند سهم كمتري مي
گرفتند.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) از ابتدا با اين تصميم مخالف بودند و
فرمودند: پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بيت المال را به طور يكسان تقسيم مي كرد.
هم چنين هنگامي كه مردم با ايشان بيعت كردند، گفتند من بيعت شما را مي پذيرم به اين
شرط كه بر اساس سنّت پيغمبر(صلي الله عليه وآله) رفتار كنم.
طلحه و زبير پس از
بيعت با اميرالمؤمنين(عليه السلام) به آن حضرت گفتند: ما از سابقين مؤمنان و از
نزديكان پيغمبر(صلي الله عليه وآله) هستيم و به اسلام خدمات فراواني كرده ايم؛
بنابراين در تقسيم
بيت المال همان گونه كه خليفه دوم عمل مي كرد، براي ما سهم
بيشتري قرار بده! اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ اين درخواست فرمودند: آيا شما
زودتر ايمان آورده ايد يا من؟ آنها گفتند: البته شما! دوباره آن حضرت از آنها
پرسيدند: آيا شما به پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نزديك تر هستيد يا من؟ آنها گفتند:
البته شما! حضرت فرمودند: سهم من از بيت المال همان است كه به ديگر مسلمانان مي
دهم؛ بنابراين نمي توانم به شما بيش از آن بدهم. من بايد سنّت پيغمبر(صلي الله عليه
وآله) را عمل كنم و نمي توانم طبقه بندي عمر را بپذيرم؛ زيرا خلاف شرع و بدعت است.
و اما درخواست دوم آنان اين بود كه حكومت عراق به زبير و حكومت يمن به طلحه
واگذار شود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ اين درخواست نيز فرمودند: بايد در
مورد اين پيشنهاد بينديشم و بررسي كنم كه مصلحت چگونه اقتضا مي كند؛ هر كس اصلح
باشد، او را تعيين خواهم كرد. با اين دو پاسخ اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، آنها به
اين نتيجه رسيدند كه نمي توان آن حضرت را به سازش واداشت. از اين رو غائله جمل را
به راه انداختند.
بنابراين انگيزه اصلي سران جمل «سهم بيشتر از بيت المال» و
«رياست» بود. البته اين كه آيا رياست را نيز براي به دست آوردن كسب اموال بيشتر مي
خواستند و يا خود رياست براي آنها مطلوبيت داشت؛ براي ما روشن نيست. اما در همين
باره توجه به اين نكته جالب است كه آنچه آنها از اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي
خواستند اين بود كه براي دنياي آنان از دين خود بگذرد! و چه خيال باطلي! علي(عليه
السلام) كه حتي ذره اي به فكر دنيا و رياست براي خودش نبود، چگونه ممكن بود كه دين
خود را براي دنيا و رياست ديگران فدا كند؟! و به راستي بدا به حال كسي كه دين خود
را از دست مي دهد تا ديگري به نان و نوايي برسد! گاهي ممكن است كسي از دين خود صرف
نظر كند و گناهي را مرتكب شود تا خودش لذتي ببرد؛ اين كار ناداني و حماقت است و از
ضعف ايمان ناشي مي شود؛ اما نهايت حماقت اين است كه انسان دين خود را براي دنيا و
رياست و هوس هاي ديگران فدا كند! گاهي كساني زنده باد و مرده باد مي گويند براي اين
كه ديگران به مال و مقامي برسند، حقي را ناحق كنند، بيت المال را با تبذير و اسراف
مصرف كنند و احكام خدا را تعطيل نمايند!
اين نهايت حماقت است كه انسان براي
رسيدن ديگران به تمايلات و آرزوهايشان آخرت خود را فدا كند! در طول تاريخ اين گونه
اشخاص كم نبوده اند. آيا من و شما اين گونه نيستيم؟ آيا ما حاضر نيستيم دين خود را
براي دنياي ديگران بفروشيم؟ پاسخ اين سؤال آسان نيست. ممكن است امروز پاسخ منفي به
اين سؤال بدهيم، اما زماني نوبت امتحان ما نيز خواهد رسيد.
در هر صورت، مي توان
گفت علت اصلي مخالفت با حضرت علي(عليه السلام) در بين سران و بزرگان قوم، چيزي جز
«حب دنيا» و در رأس آن، علاقه به مال و مقام نبود. طلحه و زبير از خواص و نخبگان
جامعه اسلامي آن زمان بودند. آنها از جمله اعضاي شوراي شش نفره اي بودند كه عمر
براي انتخاب خليفه بعد از خود تعيين كرده بود. مي دانيم كه يكي از اعضاي آن شورا
نيز حضرت علي(عليه السلام) بود. از اين رو در جامعه آن روز، طلحه و زبير هم تراز
حضرت علي(عليه السلام) شمرده مي شدند. اما بعد از سال ها جهاد و فداكاري براي اسلام
و خدمت به مسلمين، عاقبت آنها اين شد كه به سبب علاقه به مال و رياست، به مخالفت و
جنگ با حضرت علي(عليه السلام) برخاستند.
اكنون ما بايد در احوال خود بينديشيم
كه وضعمان چگونه است؟ آيا حب مال و مقام در قلب ما ريشه ندارد؟ به راستي اگر ما به
جاي زبير بوديم چه مي كرديم؟ در مورد زبير جالب است كه بدانيم بر اساس نقلي، فاطمه
زهرا(عليها السلام) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عرضه داشتند، اگر شما وصيت مرا
نمي پذيريد، انجام آن را از زبير درخواست كنم! آري، چنين كسي حاضر شد رو در روي
علي(عليه السلام) بايستد و با آن حضرت بجنگد! و آيا من و شما مطمئنيم كه ايمانمان
از زبير محكم تر است؟!
دل بستگي به پول و رياست، نامطلوب و موجب هلاكت انسان
است. اگر انسان به جمع كردن مال بپردازد و آن را به دست اهلش نرساند، مال پرستي
است؛ و اگر كسي مقامي را كه لياقت آن را ندارد اشغال كند و آن را در اختيار كساني
كه بهتر از او توانايي اداره آن را دارند قرار ندهد، حب مقام در قلب او رسوخ كرده
است. چنين كسي مصلحت امت را فداي مصلحت و منفعت خود مي كند. البته از سوي ديگر نيز
انسان مي تواند با بهره گيري از مال و مقام به ديگران خدمت كند و از آنها به عنوان
وسيله اي براي عبادت استفاده كند. اگر اين گونه باشد، مال و مقام مطلوب است و بهره
گرفتن از آن ايرادي ندارد.
يك نكته
نبايد فراموش كنيم كه سنّت الهي بر اين قرار گرفته است
كه همه انسان ها امتحان شوند، و هيچ كس از اين امر استثنا نيست. گاهي برخي افراد
ساده دل مي گويند: چرا بعد از رحلت پيامبر(صلي الله عليه وآله) خداوند مقدمات را به
گونه اي فراهم نياورد كه حضرت علي(عليه السلام) خليفه شود و چرا با معجزه اي از
علي(عليه السلام) حمايت نكرد؟ اين سخنان از سر ساده انديشي و از اين رو است كه به
حكمت خداوند توجه نداريم. خداي متعال اين عالم را براي امتحان من و شما آفريده است:
الّذ ي خلق الموت و الحياه ل يبلوكم؛1 با اين وجود آيا ممكن است از امتحان منصرف
شود؟ البته مقصود خداوند از امتحان انسان ها اين نيست كه از باطن آنها آگاه شود.
خداوند از درون همه ما مطلع است. مقصود خداوند از امتحان، فراهم كردن زمينه براي
انسان ها است تا هركس جوهره خود را نشان دهد و آگاهانه راهي را انتخاب كند. از اين
رو بايد شرايط به گونه اي مهيا شود كه هر كس بتواند با شناخت كافي راهي را انتخاب و
با اراده خود از اوامر و نواهي خداوند اطاعت و يا با آنها مخالفت نمايد. اگر راه
مخالفت بسته شود و فقط امكان پيروي از حق و حقيقت وجود داشته باشد، در اين صورت
امتحان معني ندارد و مؤمن واقعي از منافق، و نيز درجات ايمان افراد مختلف بازشناخته
نمي شود.
خلاصه اين كه، علت مخالفت خواص و نخبگان با حضرت علي(عليه السلام) حب
دنيا بود. آنان هنگامي كه متوجه شدند علي(عليه السلام) دين خود را فداي هوس هاي
ديگران نمي كند، با او به مخالفت برخاستند. آري، آن حضرت حتي به فكر لذت و مقام
براي خودش نبود، چه رسد به اين كه دين خود را براي لذت ديگران فدا كند.