داستان زندگی

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 87
نویسنده پیام
elena آفلاین


ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
داستان زندگی

داستان زندگی

روزی به دنیای پا میگذاری ...

همه مشتاق دیدار تواند همه لحظه شماری میکنند برای دیدنت ... از مادر که تو رادر وجود خودش پرورش داده تا پدر که تو از اویی و نزدیکانت تا آشنایان و همسایه ها و...

تو به دنیا می آیی و اشتیاق همه برای دیدنت ادامه دارد ... اما هیچ اشتیاقی مثل اشتیاق اول نیست

در زندگی چیزهای زیادی را تجربه میکنی ... اولین دوست .... اولین روز رفتن به مدرسه ... اولین نمره بیست .... اولین بار که جایی را میبینی .... اولین شیطنت ... اولین دروغ .... اولین گناه .... اولین کار خوب .... اولین بار که رانندگی میکنی .... اولین بار که خودت تنها سفر میکنی و خیلی از این اولین های متفاوت...

تو هیچوقت از این کارها خسته نمیشوی ولی هیچوقت لذتشان اندازه بار اول نیست.....

اما این قاعده زنجیره ای روزی پاره می شود .... روزی میرسد که اتفاقی در وجودت می افتد .... عشق ... عاشق شدن ....

هرروزکه میگذره ... هر ساعت که میگذرد ... هر لحظه که میگذرد .... اشتیاق تو در این حس بیشتر می شود ....

ازدیدنش ... ازصحبت کردن با او .... از بودن با او .... ازخندیدن ... از

گشتن .... ازماندن .... از زندگی کردن .... از هیچ چیز خسته نمیشوی ....

خسته که نمیشوی به کنار بیشتر اشتیاق پیدا میکنی .....

عشق به اینجا ختم نمی شود..... عشق تمام دنیایت ... تمام وجودت .... تمام افکار و احساساتت را به قاعده خود بر میگرداند.....

تو زمانی از انجام کارهای تکراریت خسته میشدی .... اشتیاقی برایت باقی نمی گذاشت .... اما وقتی عاشق میشوی تمام آن کارها هم برایت شوقی دوباره دارد وقتی که با او هستی انجام تمام کارها برایت لذت بخش می شود حتی اگر بارها آن کار را انجام داده باشی.....

اول دوست داشتی عاشقش باشی ... وبعد از گذشت زمان .... احتیاج داری که عاشقش بمانی ..... معتادش میشوی ... اعتیادی بی ضرر و پر سود.....

این قاعده عشق است با وجود تو....

اما شاید روزی برسد ..... روزی برسد که اتفاقی بی افتد ... هر اتفاقی .... و تو بی عشق شوی..... و همین برای تو بس....

عشق همه چیز تو شده بود.....

اگر هر کدام از کارهای اولین باری را دیگر انجام ندی ... اولین جایی که رفتی دیگر نتوانی بری جای دیگری جایگزین میکنی ... اما برای عشق چطور ؟؟؟؟

وقتی عشقت را از دست بدی دیگر جایگزینی ندارد.....

چیزی که توی تمام زندگیت سلطه داشت و زندگیت را آنطوری چرخاند که خواست

حالا دیگر نیست ... زندگیت پیچیده میشود چون چیزی که آنرا به این روز

انداخته بود و هدایت میکرد دیگر نیست .... دیگر سکان زندگیت بدون سکاندار مانده و تو مات و مبهوت در میان طوفان زندگی فقط سوار بر کشتی خالی از انسان هستی ... کشتی که در امواج خروشان زندگی به سخره بزرگ شکست برخورد کرده و چیزی ازش نمانده

و زندگی ادامه دارد.....

اگر کسی میتواند ادامه زندگی را بنویسد برای خود بنویسد .... بعد از اینهمه اتفاق اگر ادامه زندگی امکان دارد بنویسد .... زندگی صرفا زنده بودن نیست .... نفس کشیدن نیست .... زندگی زندگی کردن است .....

و زندگی ادامه ...


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
سه شنبه 26 دی 1391 - 12:14
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از elena به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 637 &
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group