نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 176
نویسنده پیام
637 آفلاین


ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
" بــنام عشــق و زیــبایـی "
                     
         عــــشــــق"


ترا ای مهربان ، من دوست میدارم

چو می دانم  الفبای سکوتم را ،  تو میدانی

و با بغض نشسته در گلویم ، آشنا هستی

تو می خوانی ، کلام خاموش چشمان بارانی

و می دانی ،  حدیث راز پنهانی

تو را ای آشنا ،  با مهر می خوانم

برایم مهربان

شمعی ، چراغی ، خرده نوری ، ارمغان آور

ترا برجان زیبا لحظه های عاشقی

با یک بغل آرامش و گرمی

بکوبان کوبه در را و بنگر

من چه بی صبرانه در راه نگاهت

چشم در راهم

بفرما عشق ،  این سینه

بگو دیگر چه می خواهی ؟

عزیزا ، دل به دریا زن

مرا بنگر

که با این قطره قطره شوق دیدارت

چه رود پر خروشی را برایت ارمغان دارم

نگاهی ، گوشه چشمی ، ناز لبخندی

سروشی ، دست گرمی ، مهر دلبندی

که بی تو ، کار من ، سامان نمی گیرد

ترا در کوه چون خواندم

دلش پر بود

و فریادم به پژواکی به سویم باز پس میداد

ترا از رود  پرسیدم

خروشان تر به خود پیچید و دریا را تمنا کرد

ترا با ابر چون گفتم

تمام بغض خود را بر سرم وا کرد

تو را از چشمهای مانده بر راه عزیزی ، جستجو کردم

نم اشکی به مژگانش ، نگاهم کرد ، نگاهم کرد

هلا ای عشق ، اینجا جای تو خالی است

در اینجا

در نوار قلبی این مردمان ، جائی برایت نیست

تو آن رازی که پروانه ، درون شعله می جوید

تو آن اوجی ، که حلاجان دگر خود را نمی بینند

تو آن سازی ، که هر نغمه ، به پایت ، پرده می سوزد

تو آن مستی ، که هوشیاران عالم در پی ات هستند

چه زیبا نغمه ای ، ای عشق

چه افسون پرده ای ،  ای راز

بلندای عروجی ، ساز

که بی تو لحظه های عمر من

آری ، سراسر  سرد و تکراری ست

بیا ای عشق

که این جا شعر هستی ، واژه ها را ، از تو می گیرد

که در تفسیر هر تصویر دنیا

من نشانی از تو می بینم

کلامم ، جنس خوبی می شود  

وقتی تو بر لب های من ، مهر محبت می زنی با مهر

عبادت می شود کارم

به هنگامیکه ، کارم را به نامت می کنم آغاز

تو را ای عشق می خوانم

و می دانم ، جوابم را تو خواهی داد

    که جنست ، جنس زیبائیست

و در قاموس تو ، قهر و عداوت نیست

             کمی ناز است

آنرا هم خریدارم

توئی سر وجود هر چه سرمستی ست

تویی راز دوام هر چه در هستی است

تو می نوشی زلال آنچه را ، آهسته باید گفت

و می دانی ، تمام آنچه را ، حتی نباید گفت

بخوان ای عشق ، آوازی که رنگ و جنس او باشد

بنا کن شانه ای ، تا مامن سرهای ما باشد

بیاور دست گرمی تا بگیرد دست ما در دست

چه زیبا می شود این دل

به هنگامی که آهنگ قدمهایت

درون سرسرای سینه می پیچد

نگاه من ، چه روشن می شود

وقتی تو می شویی دو چشم خسته من را

و دستانم چه پر مهرند

هنگامی که فرمان سخاوت ، از تو می گیرند

چه می گویم که ، من

وقتی که می آیی

دگر ، من  ، نیستم

آری مرا ، از این من سرگشته و حیران رهایم کن

و من  در من تو ویران کن   

بنام نامی نامت

بنام عشق و زیبایی

مرا بی من  تو زیبا کن       

              

امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


جمعه 22 دی 1391 - 16:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 4 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mohandes & saeideh & ania & saqane &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group