نقدفیلم بابل

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 186
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
نقدفیلم بابل
ساختارشكني و برهم زدن روند خطي زمان و روايت اكنون نوعي مد سينمايي محسوب مي‌شود. چيزي كه دست كم «آلخاندرو گونزالس ايناريتو» فيلمساز مكزيكي در آن به تبحر خاصي دست يافته است. اين نوع روايت و به خصوص نحوه فيلم‌برداري (روي دست با لرزشهاي خفيف)، ميزانسن و دكوپاژ كاملا در خدمت رئاليسم نوين او كه مي‌‌تواند تداعي نوعي مدرنيته سينمايي باشد به درستي در خدمت انتقال تفكرات ايناريتو و احساسات اوست. دوربين او همگام با واكنشهاي عصبي، عاطفي و روحي آدمهاي فيلمش در تكاپو و پرشهاي بيمارگونه است. اين بيماري البته نوعي القاي رواني سينمايي است و در نقطه مقابل سينماي كلاسيك و در چارچوب كليشه قرار دارد و مفهوم بيماري در لفظ مورد نظر نيست. فيلم «21 گرم» نمونه بارز اين سينماست و البته در ادامه همين فيلم بابل گواه اين سخن است.

چنين سينماي ساختارشكني در گذشته‌هاي نزديك نيز تكرار شده است، براي نمونه «پالپ فيكشن» اثر تارانتينو، «ممنتو» اثر كريستوفر نولان و دو فيلم از خود ايناريتو مانند «21 گرم» و «آمورس پروس» را مي‌توان نام برد. ويژگي سينماي او كه البته در قالب به درستي جا افتاده است دور زدن بيننده از طريق ترفندهاي تدوين و پيش بردن چند داستان به شكل موازي و مورب است. اين موازي و مورب بودن قصه‌ها تضادي است كه ايناريتو در هم‌نشين كردن آنها متبحر شده است. همچنانكه ذكر شد، چنين فرمي تنها سليقه نيست بلكه برعكس كاملا در خدمت غناي كار و لايه‌لايه كردن شخصيت فيلم قرار مي‌گيرد. از همين روست كه مي توان فيلمهاي ايناريتو را به عناوين مختلفي مورد كنكاش قرار داد. مثلاً در همين فيلم بابل، مي‌توانيم بگوييم با فيلمي اجتماعي، سياسي، رواشناسي، فلسفي يا مجموعه‌اي از همه اينها مواجه هستيم. اما آيا اين همه جاي كار است؟ به درستي بابل چيست؟ سنماي ايناريتو چه نوع سينماييست؟


ممكن است بگوييم فيلم مقايسه چند فرهنگ متفاوت در چند قاره اين كره خاكي است. ايناريتو قصد دارد دوربينش را از اين قاره به آن قاره ببرد تا من و شما بفهميم كه در فلان كشور شرقي مشكلات و ناهنجارهاي شديد اجتماعي وجود دارد با اين كه گمان مي‌كنيم اين كشور به هر جهت شرقي است و ميل به معنويات مانع بروز هرگونه ناهنجار اجتماعي-فرهنگي مي‌گردد. كشوري كه سالها با فرهنگهاي قبيله‌اي زندگي كرده است. مذهب و آيين در اين كشور از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است اما ارزشها در حال رنگ باختن هستند. ممكن است بگوييم ايناريتو مي‌خواهد ضعفها و كاستيهاي يك مملكت عرب را به ما نمايش بدهد. جايي كه هنوز بدوي زندگي مي‌كنند و در بين آدمهاي آنها نان كمياب اما اعتقادات به وفور يافت مي‌شود. ممكن است تصور كنيم فيلمساز مترصد اين است كه جامعه سطحي كشوري همچون مكزيك را كه در قاره ينگه دنيا قرار گرفته است به تصوير بكشد و بگويد: اينجا مكزيك است، وطن من. پر از آدمهاي ريز و درشت، پر از فقير اما سرشار از احساسات و عاطفه. در اين مملكت رختها را از سيمهاي برق آويزان مي‌كنند، تاكسي‌ها بسيار بيشتر از حد ظرفيتشان مسافر سوار مي‌كنند و كسي به لباس پوشيدنش اهميت نمي‌دهد. اينجا مكزيك است، جايي كه رقصيدن در گوشه و كنار خيابان به همراهي چند نوازنده گيتار نهايت تفريح است و بزرگترين گرفتاريها را به باد فراموشي مي‌سپارد و در عين حال مثلا به فرد انقلابي همچون زاپاتا اداي احترام مي كند. چنين ديدگاهي نسبت به فيلم بابل هرچند في‌نفسه غلط نيست اما به جرات مي‌توان گفت همه چيز هم نخواهد بود. بابل شكوائيه است. نوعي بيانه سياسي و قد علم كردن در مقابل نظام سرمايه‌داري. نظامي كه امريكا سردم‌دار آن است.


سرمايه‌داري و امپرياليسم سازماندهي شده ساختار شكننده‌اي دارد و براي جبران اين آسيب‌پذيري نيازمند اعمال زور و ايجاد باندهاي مخوف و تو در توي اطلاعاتي است. پس امپرياليسم باعث نظامي‌گري مي‌شود و نظامي‌گري در مغايرت صددرصد با ارزشهاي درست و ستايش شده انساني. ارزشهايي كه درست از داخل خانواده شروع مي‌شوند. اين ارزشها در بابل جايگاه ويژه‌اي دارند. تمام آدمهاي فيلم درگير تعلقات انساني در چارچوب خانواده هستند. توريستهاي امريكايي در مراكش يك خانواده‌اند. پسرهايي كه به اتوبوس توريستها شليك مي‌كنند در قلب يك خانواده عرب قرار دارند. دختر كر و لال ژاپني به شدت وابسته پدر و مادر از دست رفته خويش است. دايه بچه‌ها براي شركت در مراسم ازدواج پسرش چه خطرات و معضلاتي را كه متحمل نمي‌شود. اين توجه به ارزشها باعث مي‌شود كه فيلم تنها سياسي نباشد و يك درام خوشايند و قابل تحسين در دل داستانها ته‌نشين بشود.


گفتيم سرمايه‌داري خاستگاه نظامي‌گري است. به اين دايره بسته كه در بابل ترسيم شده است توجه كنيد: امريكا اسلحه توليد مي‌كند، يك ژاپني آن را خريداري مي‌كند، يك عرب مراكشي اسلحه را هديه مي‌گيرد و يك امريكايي با اسلحه مورد اصابت قرار مي‌گيرد. مفهوم اين دايره چيست؟ سرمايه‌داري به جهان تعدي مي‌كند و جهان اين را به سرمايه‌داري بازتاب مي‌دهد. اين همه جاي كار نيست. اين تنها مشكل موجود بين نظامهاي بين‌المللي نيست. در فيلم فرهنگ شرقي، فرهنگ وابسته به مذهب عرب و فرهنگ امريكاي لاتين را به عينه مشاهده مي‌كنيم و اين تنها يك مقايسه ساده نيست. ايناريتو قصد در كالبدشكافي اين پديده‌ها دارد. او نمي‌خواهد بگويد عرب با مكزيكي متفاوت است و مكزيكي با ژاپني توفير دارد. اين را همه ما مي‌دانيم. اين تفاوتها نمي‌توانند در سينماي متاثر از مدرنيسم امروز تم اصلي يك فيلم باشند. در گذشته‌ و يا سينماي كلاسيك ممكن بود چنين باشد. ايناريتو در صدد جستجوي اتيولوژي است. او مي‌خواهد دليل اين اختلافات فرهنگي و اجتماعي را نقد و تحليل كند. او با «چرا» كار دارد و نه با «چگونگي». او مي‌خواهد بفهمد - و در نهايت ما بفهميم - كه پناه بردن به اعتقادات و زندگي بدوي در اعراب، ايجاد ناهنجارهاي اجتماعي در كشور توسعه‌ يافته‌اي چون ژاپن كه از فرهنگ غني شرقي برخوردار است و تمام كاستيهاي فرهنگي اقتصادي اجتماعي امريكاي لاتين (كه همسايه ديوار به ديوار امريكا نماينده امپرياليسم) است به دليل وجود همين نظام قدرت و سلطه است. در جايي كه مردم از داشتن نان شب محرومند يك امريكايي تير مي‌خورد. پليس با بدترين لحن به استنتاق مردم خرده‌پا مي‌آيد، يك خانواده از هم مي‌پاشد و در آن سوي دنيا پليس مساله تروريسم و رد و بدل شدن اسلحه را در ژاپن پي‌گيري مي‌كند. همه اينها به خاطر اينكه يك امريكايي زخمي شده است اما مهم نيست كه در افريقا در هر ثانيه چندين نفر از گرسنگي مي‌ميرند، در ژاپن چندين نفر قرباني انفجار هسته‌اي هيروشيما شدند و در امريكاي لاتين اعتياد، فحشا و اقتصاد زخمي كه سود اوليه‌اش نصيب سرمايه‌داري مي‌شود چه گرفتاريهايي ايجاد كرده است.


ايناريتو مي‌گويد كاري كه يك شيطنت بچگانه بوده از سوي امريكا «تروريسم» تلقي مي‌شود و همه جهان متهم به تروريسم هستند مگر اينكه خلافش ثابت بشود اما تمام اعمال تروريستي مسلم امريكا (براي مثال اشغال عراق، افغانستان، ويتنام و حمله به هواپيماي مسافربري ايران) نوعي دفاع شخصي يا حتي اشتباه در نظر گرفته مي‌شوند. او با اين فيلم تند و تيز سياسي به جنگ يك‌طرفه با امريكا رفته است. مبارزه‌اي كه به شدت روشنفكرانه است.


بابل فيلمي كامل است. احساسات دارد، فلسفه دارد، از رويارويي تمدنها ناخرسند است و از اينكه انسان در اين دنياي پرجمعيت چنين تنهاست. فيلم انتقاد شديد به نظام سلطه است و جز اين چيزي نيست. او فرهنگ شرقي را به دختري كر و لال تشبيه مي‌كند. موجودي كه زيباست، تنهاست و بسيار مقدس است اما به شدت نيازمند احترام و توجه. به گونه‌اي كه حتي حاضر به تن فروشي با هر بي‌سر و پايي است. برخي از منتقدين گفته‌اند كه روايتهاي داستاني ژاپن در فيلم زائد است و مي‌تواند حذف بشود بدون اينكه به كليت فيلم صدمه‌اي وارد شود اما آيا به راستي چنين است؟ در اين صورت مي‌توان نام فيلم را «بابل» گذاشت؟


چرا ايناريتو اين اسم را براي فيلم برگزيده است؟ فيلم بيانيه‌اي در نقد رويارويي تمدنها و فرهنگهاست بنا بر ادله‌اي كه به آنها اشاره شده است. تمدنهايي كه يك خاستگاه دارند. تمدنهايي كه از يك منبا آغاز شده‌اند و آدمهايي كه از يك دريچه پا به عرصه وجود گذاشته‌اند. بابل از اولين تمدن ايجاد شده بر كره زمين است. وقتي كه قاره‌ها موجوديتي سياسي نداشتند. مرزها روي خاك يا كاغذ كشيده نشده بودند و همه آدمها يك فرهنگ را مي‌دانستند: فرهنگ درست يا غلط اما پذيرفته شده بابل را. فرهنگ يك‌سويه اكنون متلاشي شده است و ديگر در زمين جايي براي زندگي وجود ندارد مگر اينكه هر آدمي در هر شرايط از امتيازات يا بهره‌هايي صرف نظر كند. بابل معترض است كه آن تمدن يك‌دست قرباني شده است و جاي آن چه چيز به وديعه آورده شده است؟ اين كه درصد كمي از مردم دنيا در رفاه و درصد بيشتري در تنگدستي زندگي كنند؟


اين است دغدغه فيلم بابل. انتقاد فيلم آن‌قدر صريح و زننده بود كه مراسم اسكار نسبت به آن بي‌اعتنايي پيشه كند و از بد و بدتر، بد را انتخاب نمايد و مجسمه طلايي را در اختيار اسكورسيزي قرار بدهد؛ مي‌دانيم كه اسكورسيزي نيز يك ماركسيست و ضد امپرياليسم است. هرچند به زعم من اين جايزه‌ها در حاشيه قرار دارند و ملاك ازشگذاري سينما نيستند.


درباره آلخاندرو گونزالس ايناريتو


در شهر مكزيكوسيتي در سال 1963 متولد شد. در سال 1984 در ايستگاه راديويي مكزيك به عنوان DJمشغول فعاليت موسيقي و اجراي ترانه‌ها شد. در همين حين و در سال 1988 به تحصيل سينما و تئاتر پرداخت و تا سال 1990 براي شش فيلم مكزيكي تدوين و ميكس صدا انجام داد. او در دهه 90 به يكي از جوانترين تهيه‌كننده‌هاي تلوزيوني Televisa كه يكي از شركتهاي مهم تلوزيوني مكزيك بود تبديل شد. او با تاسيس شركت فيلمسازي Zeta Films كمپاني تلويزا را ترك كرد و در شركت خودش به تهيه و اجراي آگهي‌هاي تبليغاتي پرداخت. ترفندهايش بعدها در فيلمهايش به تصوير كشيده شدند (براي مثال فيلم آمورس پروس(. او سپس تحت تعليم لودويك ماركولز لهستاني به فراگيري سينما پرداخت. اولين فيلم نيمه بلند او در شركت تلويزا با همكاري يك بازيگر اسپانيايي بنام ميگوئل بوزه در سال 1995 با عنوانDetras del Dinero جلوي دوربين رفت. اولين فيلم بلند او كه بعد از تلاش فراوان در پيدا كردن داستان مناسب و با همراهي فيلمنامه‌نويسي بنام جيلرمو آرياگا با محوريت شهر مكزيكوسيتي جلوي دوربين رفت Amores Perros نام داشت در فستيوال كن 2000 با استقبال مواجه شد. اين فيلم نام ايناريتو را بر سر زبانها انداخت و باعث موفقيتهاي چشمگيري در صحنه جهاني شد. همچنين اين فيلم در بخش فيلم خارجي اسكار نيز مورد تقدير قرار گرفت. ايناريتو در سال 2002 در ساخت مستندي درباره تاثيرات حمله تروريستي يازده سپتامبر همكاري كرد و همين باعث شد درهاي هاليوود به رويش گشوده شوند. او در هاليوود «21 گرم» را با بازي شون پن، نائومي واتس و بنيچو دل تورو جلوي دوربين برد؛ فيلمي كه از هز لحاظ شاهكاري كم‌نظير بود. بابل آخرين ساخته او در سال 2006 بود كه ايناريتو را همچنان در اوج نگاه داشته است.

منبع : وبلاگ دلنمک  http://delnamak.blogfa.com








امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
سه شنبه 03 مرداد 1391 - 22:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group