تعداد بازدید 622
|
نویسنده |
پیام |
تشکر شده: |
|
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
پـیشواز
چه اسفندها....آه
چه اسفندها دود کردیم
برای تو ای روز اردیبهشتی
که گفتند این روزها می رسی
از راه...
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
سه شنبه 12 دی 1391 - 01:51 |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
حسرت همیشگی
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود...
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
سه شنبه 12 دی 1391 - 01:59 |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
اعتراف
" خارها "
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد... :
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد... !؟
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
سه شنبه 12 دی 1391 - 02:06 |
|
تشکر شده: |
3 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
ania / sara / samira / |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
...
جغرافیای ویرانی
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی ست
هوای ناحیه ما همیشه بارانی ست
دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه ی پریشانی ست
مهار عقده ی آتشفشان خاموشم
گدازه های دلم دردهای پنهانی ست
صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینه ی من انفجار زندانی ست
تو فیض یك اقیانوس آب آرامی
سخاوتی كه دلم خواهشی بیابانی ست
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
شنبه 23 دی 1391 - 20:51 |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
تنها تو می مانی
دل داده ام بر باد، بر هرچه باداباد
مجنون تر از ليلى،شيرين تر از فرهاد
اى عشق از آتش، اصل و نسب دارى
از تيره ی دودى، ازدودمانِ باد
آب از تو طوفان شد، خاك از تو خاكستر
از بوى تو آتش، در جانِباد افتاد
هر قصرِ بى شيرين، چون بيستون ويران
هر كوهِ بى فرهاد، كاهى به دست باد
هفتاد پشتِ ما، از نسل غم بودند
ارثِ پدر ما را، اندوه مادر زاد
از خاكِ ما در باد، بوى تو مى آيد
تنها تو مى مانى، ما مى رويم از ياد
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
یکشنبه 24 دی 1391 - 04:51 |
|
تشکر شده: |
3 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
ania / zeinab / sara / |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
بغضهای کال من ، چرا چنین ؟
گریه های لال م ، چرا چنین ؟
جزر و مد یال آبی ام چه شد ؟
اهتزاز بال من ، چرا چنین ؟
رنگ بالهای خواب من پرید
خامی خیال من ، چرا چنین ؟
آبگینه تاب حیرتم نداشت
حیرت زلال من ، چرا چنین ؟
دل مجال پایمال درد بود
تنگ شد مجال من ، چرا چنین ؟
خشک و خالی و پریده لب دلم
کاسه ی سفال من ، چرا چنین ؟
داغ تازه ی تو ، داغ کاغذی
داغ دیر سال من ، چرا چنین ؟
هر چه و همه ، تمام مال تو
هیچ و هیچ مال من ، چرا چنین ؟
سال و ماه و روز تو چرا چنان ؟
روز و ماه و سال من ، چرا چنین ؟
در گذشته ، سرگذشتم این نبود
حال، شرح حال م ، چرا چنین ؟
ای چرا و ای چگونه ی عزیز !
چرأت سوال من ، چرا چنین ؟
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
پنجشنبه 28 دی 1391 - 02:23 |
|
تشکر شده: |
3 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
ania / sara / maryam / |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
اتفاق
افتاد آنسان که برگ _ آن اتفاق زرد _ می افتد
افتاد انسان که مرگ _ آن اتفاق سرد _
می افتد
اما ... او سبز بود و گرم که افتاد
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
پنجشنبه 28 دی 1391 - 02:30 |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
باد بی قراری
ما در عصر احتمال به سر می بریم در عصر شک و شاید در عصر پیش بینی وضع هوا از هر طرف که باد بیاید در عصر قاطعیت تردید عصر جدید عصری که هیچ اصلی جز اصل احتمال ، یقینی نیست اما من بی نام تو حتی یک لحظه احتمال ندارم چشمان تو عین الیقین من قطعیت نگاه تو دین من است من از تو ناگزیرم من بی نام ناگزیر تو می میرم
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
پنجشنبه 28 دی 1391 - 12:57 |
|
تشکر شده: |
3 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
ania / sara / maryam / |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
فردا
دیروز
ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز , او
ما را...
فردا...؟؟
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
پنجشنبه 28 دی 1391 - 13:01 |
|
تشکر شده: |
3 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
ania / zeinab / maryam / |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
بندباز"
تکیه داده ام به باد
باعصای استوایی ام روی ریسمان آسمان ایستاده ام بر لب دو پرتگاه نا گهان ناگهانی از صدا نا گهانی از سکوت
زیرپای من دهان دره ی سقوط باز مانده است...
ناگزیر باصدایی از سکوت تا همیشه روی برزخ دو پرتگاه راه می روم
سرنوشت من سرودن است...
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
پنجشنبه 28 دی 1391 - 13:09 |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
.
قفس
چرا مردم قفس را آفریدند؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند؟
چرا پرواز ها را پر شکستند؟
چرا آوازها را سر بریدند؟
پس از کشف قفس پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید؟
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت؟
چه شد آن آرزوهای بهاری؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری؟
چرا لای کتابی خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را؟
به دفترهای خود سنجاقکی کردند
پرپروانه و سنجاقکی را؟
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمانها
به روی ما همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پرواز شان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
چهارشنبه 04 بهمن 1391 - 02:32 |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
غزل در پرده دیر سال
چرا تا شکفتم چرا تا تو را داغ بودم , نگفتم
چرا بی هوا سرد شد باد چرا از دهن حرفهای من افتاد...
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
سه شنبه 17 بهمن 1391 - 13:37 |
|
تشکر شده: |
2 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
sara / maryam / |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
اشتقاق
وقتی جهان از ریشهی جهنم و آدم از عدم و سعی از ریشههای یأس میآید وقتی که یک تفاوت ساده در حرف کفتار را به کفتر تبدیل میکند باید به بیتفاوتی واژهها و واژههای بیطرفی مثل نان دل بست نان را از هر طرف بخوانی نان است!
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
سه شنبه 17 بهمن 1391 - 19:53 |
|
تشکر شده: |
3 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
elena / sara / maryam / |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
تقصیر عشق بود...
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
جمعه 11 اسفند 1391 - 00:27 |
|
تشکر شده: |
3 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
elena / sara / maryam / |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است..!
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
جمعه 18 اسفند 1391 - 00:46 |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشتهی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنهی شناسنامههایشان درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم لحظههای سادهی سرودنم درد میکند
انحنای روح من شانههای خستهی غرور من تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است کتف گریههای بیبهانهام بازوان حس شاعرانهام زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنهی لجوج
اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد رنگ و بوی غنچهی دل است پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا دست درد میزند ورق شعر تازهی مرا درد گفته است درد هم شنفته است پس در این میانه من از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست درد، نام دیگر من است..
من چگونه خویش را صدا کنم؟
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
جمعه 18 اسفند 1391 - 00:58 |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
مي خواستم شعري براي جنگ بگويم
ديدم نمي شود
ديگر قلم زبان دلم نيست گفتم:
بايد زمين گذاشت قلم ها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
بايد سلاح تيزتري برداشت
بايد براي جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
مي خواستم
شعري براي جنگ بگويم
شعري براي شهر خودم- دزفول -
ديدم كه لفظ ناخوش موشك را
بايد به كار برد
اما
موشك
زيبايي كلام مرا مي كاست
گفتم كه بيت ناقص شعرم
از خانه هاي شهر كه بهتر نيست
بگذار شعر من هم
چون خانه هاي خاكي مردم
خردوخراب باشدو خون الود
بايد كه شعر خاكي و خونين گفت
بايد كه شعر خشم بگويم
شعر فصيح فرياد
- هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
ديوارها دوباره پر از عكس لاله هاست
اينجا وضعيت خطر گذرا نيست
اژير قرمز است كه مي نالد
تنها ميان ساكت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهاي وحشي دشمن
حتي ز نور روزنه بيزارند
بايد تمام پنجره ها را
با پرده هاي كور بپوشانيم
اينجا
ديوار هم
ديگر پناه پشت كسي نيست
كاين گور ديگري است كه استاده است
در انتظار شب
ديگر ستار گان را
حتي
هيچ اعتماد نيست
شايد ستاره ها
شبگردهاي دشمن ما باشند
اينجا
حتي
از انفجار ماه تعجب نمي كنند
اينجا
تنها ستارگان
از برجهاي فاصله مي بينند
كه شب چقدر موقع منفوري است
اما اگر ستاره زبان مي داشت
چه شعرها كه از بد شب مي گفت
گويا تر از زبان من گنگ
آري
شب موقع بدي است
هر شب تمام ما
با چشمهاي زل زده مي بينيم
عفريت مرگ را
كابوس آشناي شب كودكان شهر
هر شب لباس واقعه مي پوشد
اينجا:
هر شام خا مشانه به خود گفتيم
شايد
اين شام،شام آخر ما باشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفتيم
امشب
در خانه هاي خاكي خواب آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مي خشكد؟
اينجا
گاهي سر بريده ي مردي را
تنها
بايد ز بام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانيم
يا سنگ و خاك وآهن خونين را
وقتي به چنگ و ناخن خود مي كنيم
در زير خاك گل شده مي بينيم:
زن روي چرخ كوچك خياطي
خاموش مانده است
اينجا سپور هر صبح
خاكستر عزيز كسي را
همراه ميبرد
اينجا براي ماندن
حتي هوا كم است
اينجا خبر هميشه فراوان است
اخبار بارهاي گل و سنگ
بر قلبهاي كوچك
در گورهاي تنگ
اما
من از درون سينه خبر دارم
از خانه هاي خونين
از قصه ي عروسك خون آلود
از انفجار مغز سري كوچك
بر با لشيكه مملو روياهاست
- - روياي كودكانه ي شيرين
از آن شب سياه
آن شب كه در غبار
مردي به روي جوي خيابان خم بود
با چشمهاي سرخ و هراسان
دنبال دست ديگر خود مي گشت
باور كنيد
من با دو چشم مات خودم ديدم
كه كودكي ز ترس خطر تند مي دويد
اما سري نداشت
لختي دگر به روي زمين غلتيد
و ساعتي دگر
مري خميده پشت و شتابان
سر را به ترك بند دو چرخه
سوي مزار كودك خود مي برد
چيزي درون سينه ي او كم بود....
اما
اين شانه هاي گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه مي لرزند
اينان
هر چند
بشكسته زانوان و كمر هاشان
استاده اند فاتح و نستوده
- بي هيچ خان و مان
در گوششان كلام امام است
- فتواي استقامت و ايثار-
بر دوششان درفش قيام است
باري
اين حرفها داغ دلم را
ديوار هم توان شنيدن نداشته است
آيا تو را توان شنيدن هست؟
ديوار
ديوار سرد و سنگي سيار
آيا رواست مرده بماني
در بند انكه زنده بماني؟
نه
بايد گلوي مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانيم
تا بانگ رود رود نخشكيده است
بايد سلاح تيز تري برداشت
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست...
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
جمعه 18 اسفند 1391 - 14:04 |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
دستورر زبان عشقـــــــــــــــ...
دﺳﺖ ﻋﺸﻖ از داﻣﻦ دل دور ﺑﺎد !
می ﺗﻮان آﻳﺎ ﺑﻪ دل دﺳﺘﻮر داد؟
می ﺗﻮان آﻳﺎ ﺑﻪ درﻳﺎ ﺣﻜﻢ ﻛﺮد
ﻛﻪ دﻟﺖ را ﻳﺎدي از ﺳﺎﺣﻞ ﻣﺒﺎد؟
ﻣﻮج را آﻳﺎ ﻣﻲ ﺗﻮان ﻓﺮﻣﻮد :اﻳﺴﺖ !
ﺑﺎد را ﻓﺮﻣﻮد :ﺑﺎﻳﺪ اﻳﺴﺘﺎد؟
آن ﻛﻪ دﺳﺘﻮر زﺑﺎن ﻋﺸﻖ را
بی ﮔﺰاره در ﻧﻬﺎد ﻣﺎ ﻧﻬﺎد
ﺧﻮب می داﻧﺴﺖ ﺗﻴﻎ ﺗﻴﺰ را
در ﻛﻒ ِ ﻣﺴتی ﻧمی ﺑﺎﻳﺴﺖ داد...
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
جمعه 16 فروردین 1392 - 03:47 |
|
تشکر شده: |
3 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
sara / maryam / zeinab / |
|
637
![](https://rozup.ir/up/jakob/news-forum-temp/barchasb/nimeherfeie2.png)
ارسالها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
|
" آبــــی مثـل قیـصر امیـن پـــور "
مساحت رنج...
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ میخندم
مگر به شیوهی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کورهی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
امضای کاربر :
وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...
|
|
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 - 01:11 |
|
تشکر شده: |
2 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
zeinab / ania / |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.