پـس وای بـر احـوال مـا...

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 137
نویسنده پیام
637 آفلاین


ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
پـس وای بـر احـوال مـا...

رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نيمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاريكى مشغول دعا و گريه زارى شد.

امّ سلمه كه جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را در رختخوابش ‍ خالى ديد،
حركت كرد تا ايشان را بيابد. متوجه شد رسول اكرم صلى الله عليه و آله در
گوشه خانه ، جاى تاريكى ايستاده و دست به سوى آسمان بلند كرده اند. در حال
گريه مى فرمود:

خدايا! آن نعمت هايى كه به من مرحمت نموده اى از من نگير!

مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان !

خدايا! مرا به سوى آن بديها و مكروههايى كه از آنها نجاتم داده اى برنگردان !

خدايا! مرا هيچ وقت و هيچ آنى به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چيز و از هر گونه آفتى نگهدار!

در اين هنگام ، امّ سلمه در حالى كه به شدت مى گريست به جاى خود برگشت .
پيامبر صلى الله عليه و آله كه صداى گريه ايشان را شنيدند به طرف وى رفتند و
علت گريه را جويا شدند.

امّ سلمه گفت :

- يا رسول الله ! گريه شما مرا گريان نموده است ، چرا مى گرييد؟ وقتى شما
با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داريد، اين گونه از خدا مى ترسيد و از خدا
مى خواهيد لحظه اى حتى به اندازه يك چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس
واى بر احوال ما!

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

- چگونه نترسم و چطور گريه نكنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و
به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم ، در حالى كه حضرت يونس ‍ عليه السلام را
خداوند لحظه اى به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمى بايست ! (حضرت يونس
به رسالت مبعوث شد و در شهر نينوا به تبليغ قوم خويش پرداخت مردم حقيقت را
از او نپذيرفتند. يونس گمان كرد وظيفه اش به پايان رسيده ، پيش از آنكه
فرمان الهى برسد، خشمگين شهرش را ترك نمود و از ميان قومش بيرون رفت همچنان
راه مى پيمود تا به كنار دريا رسيد و در دريا گرفتار شكم ماهى شد يكدفعه
به خود آمد كه بايد صبر و تحمل مى كرد و بدون فرمان خداوند از ميان قومش
بيرون نمى آمد شايد گوش شنوا و دلى حقيقت پذيرى در ميان ايشان پديد مى آمد
از اين جهت در ميان ظلمت ها به مناجات پرداخت و نجاتش را از خداوند منان
خواست ، خداوند نيز دعاى يونس را پذيرفت و او را نجات داد. )...


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


چهارشنبه 06 دی 1391 - 20:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sara &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group