نقدفیلم سگ کشی

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 274
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
نقدفیلم سگ کشی

سگ کشی پايان‌بخش ده‌سال ناکامی بهرام بيضايی در ساختن فيلمی پس از مسافران است. همه خشم فروخورده اين ده‌سال و همه گفتنيهای ناگفته او، اکنون به‌شکل فيلم سگ‌کشی فرافکنی شده‌است. اين فيلم، به‌گمان من، بازتاب آشکار نگاه بدبينانه و رويکرد تلخ‌انديشانه‌ای است که بيضايی در اين ده‌سال، به جهان پيرامون و آدمهای آن داشته‌است. از اين ديدگاه، جايگاه گلرخ کمالی، قهرمان زن سگ‌کشی، در جهان درون فيلم و در برابر ديگر آدمها، استعاره جايگاهی است که خود بيضايی در اين ده‌سال، در جهان راستين داشته‌است: گلرخ، يک هنرمند و آفريننده (نويسنده) است که در جهانی انباشته از نامردی و نامردمی گرفتار آمده‌است. او، در تکاپوی دستيابی به يک زندگی آرام در کنار همسر و پرداختن به کار خود، در هر گامی که برمی‌دارد، با شکل دگرگونی از نامردی روبه‌رو می‌شود و با آدمهايی سروکار پيدا می‌کند که همه در کار دادوستد هستند.

در اين چارچوب، سگ‌کشی بيش از هر فيلم ديگر بيضايی، با واقعيتهای جهان بيرون از فيلم بستگی دارد. هرچند همه فيلمهای بيضايی، به‌ويژه آنهايی که در جهان شهری امروزی (به‌معنای همزمانی جهان درون فيلم با روزگار ساخت آن) می‌گذرند (رگبار، کلاغ، شايد وقتی ديگر، مسافران، ...)، از جهان واقعی و آدمهای امروزی می‌آغازند، اما ديری نگذشته، اين جهان واقعی و آدمهای آن، با رگه‌های نيرومندی از فرايافت (ذهنيت) های تاريخ‌گرا و افسانه‌پرداز خودويژه بيضايی، دگرگون می‌شود، آدمهای فيلمها، راهشان از آدمهای واقعی جدا می‌شود و فيلمی که چنان واقعگرايانه می‌نمود، يک پديده دريافتگرايانه ناب ازکار درمی‌آيد. همانا آميزش اين دريافتگرايی ناب با زبان پيچيده و استعاره‌پرداز بيضايی است که کارهای او را، همواره دشوار و دور از دسترس می‌نماياند. 

اما در چارچوب وابستگی آشکار فيلم سگ‌کشی به جهان واقعی بيرون (خواه اين وابستگی درست يا نادرست باشد و سگ‌کشی، خواه نمونه کوچکی از جهان واقعی امروز ما شمرده شود يا نه)، دستمايه‌ای که فيلم با آن سروکار دارد، چنان نيرومند است و چنان بر بيضايی کارگر افتاده که فرايافتگرايی خودويژه ديگر کارهای او، راهی به درون سگ‌کشی نيافته‌است. به اين‌سان و در چارچوب پايبندی آشکار به اين واقعيت بيرونی نيرومند و در نبود فرايافتگرايی يادشده، سگ‌کشی از سبکی و روانی خودويژه‌ای (که در کارنامه بيضايی بسيار کمياب است) برخوردار است که همچون پذيرفتنی‌ترين فيلم بيضايی به‌ديده می‌آيد. در ميان کارهای بيضايی، شايد تنها ازباشو، غريبه کوچک، همچون ديگر فيلم برخوردار از اين ويژگی بتوان نام‌برد.
سگ‌کشی، نمايشگر جهان سوداگرانه‌ای است که آدمهای آن، بيش و پيش از آنکه چيزی از دست بدهند، در سودای به‌دست‌آوردن هستند. در اين جهان سوداگرانه، گلرخ کمالی، تنها آدم درستکار فيلم است که برای رهاندن همسر خود از گرفتاری و درپی بازگرداندن سامان ازهم‌ پاشيده زندگی خود، از آغاز تا پايان فيلم، با شش‌هفت مرد به دادوستد می‌پردازد و در اين راه، تا دادوستد بر سر زنانگی‌اش نيز کشانده می‌شود. او، با درستکاری وفادارانه‌اش به زندگی زناشويی، چشم‌بسته به راهی می‌رود که همسرش پيش پای او گذاشته‌است و در اين راه، با ناکسان نامردی روبه‌رو می‌شود که هر کدام، نماينده چهرمانی (تيپيک) گروهی از آدمهای راستين جهان بيرون از فيلم هستند.

از آن پيرمرد دم مرگ و وکيل نابکارش و يا آن تازه‌به‌دوران رسيده کامپيوترفروش امروزی گرفته، تا آن قالی‌فروش سنتی و آن حاجی‌بازاری قبرفروش، که غيرت مردانه‌اش در آغاز، تنها ماندن با يک زن را برنمی‌تابد، اما ديری نگذشته پای صيغه و باغچه بيرون شهر و ... را پيش می‌کشد و آن بسازوبفروشهای برج‌ساز، همه آشنا می‌نمايند. اين آدمها، با همه ناهماننديهای بيرونی‌شان، منش و سرشتی همسان دارند: همه آنها، در سودای مال‌اندوزی هرچه بيشتر، از هيچ نامردی و نامردمی‌ای رويگردان نيستند (بگذريم که يکی‌دوتای آنها، افزون بر مال‌اندوزی سوداگرانه، به زنبارگی و هرزگی نيز آراسته‌اند).
بيضايی، با روبه‌رو کردن اينان با يک زن جوان، مشت‌شان را بازمی‌کند و پوزه همه آنها را به خاک می‌مالد. در اين ميان اما، بدسرشت‌ترين و نامردترين آدم فيلم، نرديکترين مرد به قهرمان زن فيلم، همسر گلرخ است، که در راه نارو زدن به اين شش‌هفت تن و گريختن از ميانه، زن خود را به پيکار با اين جانوران آدم‌نما می‌فرستد. او، هارترين جانور جنگل درون فيلم است و سزاوار کشته‌شدن به‌سان يک سگ هار ولگرد و هرزه.
کوششهای خستگی‌ناپذير گلرخ کمالی، در رويارويی با آدمهای پيش روی‌اش، تنها به يک فريب بزرگ می‌انجامد. او، هماننديهايی با اسکاتی، قهرمان فيلم سرگيجه (آلفرد هيچکاک، ۱۹۵۸) دارد. او نيز مانند اسکاتی، برای به‌دست‌آوردن آنچه دل در گروی آن دارد، از هستی خود درمی‌گذرد و در پايان کار، تنها بهره‌ای که می‌برد، يک فريب‌خوردگی بزرگ و فراموش‌نشدنی است. او و اسکاتی هردو، کسی را که از آغاز به‌دنبال رسيدن به او بوده‌اند، در پايان از دست می‌دهند.
در چارچوب تلخ‌انديشی بدبينانه بيضايی، سگ‌کشی، جهانی ترسناک و تکاندهنده را به‌نمايش می‌گذارد. انديشيدن به زندگی در ميان آدمهايی چنين نامرد و رويارويی ناگزير با آنان، آدم را تکان می‌دهد. آنچه در سگ‌کشی ديده می‌شود، آيا نمودی از جهانی است که در آن زندگی می‌کنيم؟ آن آدمها، همين آدمهای پيرامون ما هستند؟ پاسخگويی به اين پرسشها، آسان نيست. بيضايی اما، در هيچ فيلم ديگرش، چنين سرراست و بی‌پروا، به آدمها نتاخته‌است. بی‌پروايی او در سگ‌کشی، نشان از ژرفای زخمی دارد که بر دل او نشسته‌است، از هيچ‌کس درنمی‌گذرد و همه را از دم تيغ می‌گذراند. جهان درون سگ‌کشی، يک سگدانی تاريک است و بيضايی در اين جهان ترسناک، هيچ روزنه‌ای به‌سوی روشنايی نشان نمی‌دهد. به‌راستی گلرخ کمالی از اين پس چه خواهد کرد؟ چه راهی در پيش پا دارد و چه آينده‌ای خواهد داشت؟
سگ‌کشی، فيلم يکدست و خوش‌ساختی است که مانند شماری از فيلمهای پيشين بيضايی آزارنده نيست. با اين‌همه، کاستيهای آن را نمی‌توان ناديده گرفت. گلرخ کمالی، کمی بيش از اندازه باهوش و نترس است. در برابر هر يک از آنهايی که رويارو می‌شود، به‌سادگی می‌داند چه بايد بکند و از پس همه آنها برمی‌آيد. با اين‌همه هوش و زيرکی، شگفت‌اور است که چگونه پس از چند سال زندگی با همسرش، پی به بدسرشتی و نامردی او نبرده‌است. باهوشی و زيرکی بيش از اندازه گلرخ، سويه آرمانگرايانه‌ای به هستی او می‌دهد که به يکپارچگی فيلم آسيب رسانده‌است. اين نکته اما، تنها کاستی فيلم نيست، در اينجا و آنجای آن، نشانه‌هايی از پرداخت خودويژه بيضايی را، در ديگرگون و بامعنا نماياندن ساختگی پاری از بن‌پاره‌های درون فيلم می‌توان ديد. برای نمونه، آن کارگرهای پشت پنجره اتاق گلرخ را به‌ياد بياوريد. چرا آن‌همه بالا و پايين می‌روند؟ نمونه ديگر، چرخيدنهای پی‌درپی و بيهوده مژده شمسايی در برابر دوربين است. او برای چه اين‌همه به گرد خود می‌چرخد؟ فضاسازی آن کارگاه ساختمانی، با آن‌همه آدم کلاه ايمنی به‌سر و آن مه‌آلودگی، چرا چنين خودنمايانه رازآميز است؟ آن‌همه سنگربندی در خيابانها و گروه‌گروه بسيجی و سرباز، که از اين‌سو به آن‌سو می‌دوند، نشانه چيست؟ و ...

* اين نقد، در شماره ۱۸۶ دوهفته‌نامه گزارش فيلم (۱۵ دی‌ماه ۱۳۸۰)، با نام در اين جهان ترسناک چاپ‌شده‌است.

 
منبع : http://yakubr.persianblog.ir

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
سه شنبه 03 مرداد 1391 - 21:56
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group