نقدفیلم باغهای کندلوس

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 210
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
نقدفیلم باغهای کندلوس

«باغ های كندلوس» سومین فیلم بلند ایرج كریمی بیانی است شاعرانه و پر رمز و راز از زندگی، عشق و مرگ. سه دوست قدیمی همراه با خاطرات دوستان از دست رفته شان آبان و كاوه (خزر معصومی و محمد رضا فروتن) راه سفر در پیش می گیرند. اما این سفری حزن آلود نیست بلكه سفری است برای باز یافتن آنچه در طول زندگی خود گم كرده اند...

در واقع داستان دلدادگی این دو كه به صورت فلش بك های متوالی تعریف می شود تجربه ای است از خلایی كه در زندگی این سه كاراكتر وجود دارد و این خلأ چیزی نیست جز نبود عشق. آنچه آنان در لابه لای خاطرات آبان و كاوه جست وجو می كنند تلاشی است برای بازیابی و جبران این كاستی. در خلال این سفر بعد بسیار قوی فیلم كه همانا نگاه طنز آمیز با دیالوگ های به غایت خنده آور است را نمی توان فراموش كرد. اینچنین نگاه طنز آلود به مرگ این فیلم را در جرگه آنچه معروف به كمدی سیاه است قرار می دهد. همانگونه كه اشاره شد تم اصلی فیلم در ارتباط با زندگی است. 

كارگردان از تماشاگر می خواهد كه با او به باغ های كندلوس برود و زیبایی خیره كننده این باغ ها را نظاره گر شود و با نشان دادن سبزی بی نظیر آنها به ما یادآور می شود كه زیبایی و زندگی با طبیعت آمیخته اند و انسان كه جزیی از این طبیعت است پیوندی مقدس با آن دارد. اما كارگردان به این سه عنصر انسان، طبیعت و زندگی/ مرگ بسنده نمی كند. او در جست وجوی عنصر دیگری است كه به صورت دغدغه كاوه در صحنه نماز آشكار می شود و آن عشق و آگاهی به از دست دادن آن است كه در واقع دغدغه اصلی فیلم است. چنانچه اشاره شد این همان عنصری است كه این سه دوست در پی بازیابی آن بار سفر بسته اند. 

در واقع عشق، هنر، زیبایی و زوال دستمایه اصلی باغ های كندلوس است. ایرج كریمی اصولاً كارگردانی متعهد است و تعهد او بیش از هر چیز به هنر است. این مطلب خود را در ساختار روایتی فیلم كه از روزمرگی گریزان است نشان می دهد. چنین ساختاری به كارگردان فضایی می دهد تا او از زبانی كاملاً متفاوت استفاده كند: زبان تصویر، تمثیل و طنز. در ضمن از تماشاگر می خواهد با ذهنی فعال به دیدن فیلم بیاید و همراه با او فیلم را تجربه كند. در چنین ساختاری است كه كارگردان می تواند صحنه پایانی فیلم را در چند ثانیه آغازین آن بیاورد. نكته دیگر فیلم عنصر زمان است كه نقشی تداخلی دارد. بدین معنا كه ما هیچ گاه فقط در زمان حال زندگی نمی كنیم. 

گذشته، آنچه كه می توانست به گونه دیگر در گذشته باشد و آنچه می تواند زمان حال را مطابق خواسته ما كند و آینده را، همه و همه در هر لحظه زندگی با ما است. این تداخل زمانی خود را به صورت زن و شوهری عاشق «بهروز و آذر» نشان می دهد. همان گونه كه آذر ماه بعد از آبان، دلالت بر زندگی آبان پس از مرگ دارد، به نظر می رسد كه نام بهروز در پی كاوه، حاكی از سعادت و بهروزی كاوه است. در واقع ما از نام های آنان كه آبان به آذر تبدیل می شود و دیالوگ های شان پی می بریم كه در واقع این كاراكتر ها همان آبان و كاوه هستند در زمان های مختلف. اصولاً بازی با نام ها از ویژگی های كارهای ایرج كریمی است. 

نگاه كنید به عناوینی كه او برای فیلم های خود انتخاب می كند: «چند تار مو»، «از كنار هم می گذریم»، «شب لطیف است» و «باغ های كندلوس». گویی اینان مطلع هایی از شعری بلندند. از لحظه های به یادماندنی فیلم صحنه ای است كه آبان سینی به دست آرزوی فرصتی دوباره می كند و كارگردان با نشان دادن یك صحنه با دو پایان متفاوت، به ما می گوید كه آبان به آرزوی خود می رسد. این تكنیك با اندكی تفاوت، ما را به یاد فیلم «درهای كشویی» به كارگردانی پیتر هائت می اندازد كه در آنجا سرتاسر فیلم بر اساس این تكنیك ساخته شده.

منبع : http://cinema30.mihanblog.com
 
 نقدی دیگر :
مجال 
بی رحمانه اندک بود و 
واقعه سخت نامنتظر...      "شاملو" 


ایرج کریمی که در عرصه سینما به عنوان منتقد و نویسنده فعالیت می کند، کار خود را در تلویزیون با فیلم بلند آهنگ پنهان آغاز کرد و اولین فیلم سینمایی که کارگردانی آن را به عهده گرفت "از کنار هم می گذریم"(1379) بود. در پی آن، دو فیلم "چند تار مو"(82) و "باغهای کندلوس"(83) ساخته شدند.

باغهای کندلوس سومین فیلم بلند ایرج کریمی است، که در سال 83 ساخته و در اردیبهشت 85 اکران شد. این فیلم چهره دیگری از پیوند مرگ و زندگی و عشق و طبیعت را به تصویر می کشد.به نظر می رسد اکثر شخصيتهاي فيلم يا عاشقند يا روزي آن را تجربه كرده اند و نوعی حس نوستالژيك در آنها به چشم می خورد. عشق به طبيعت كه در قالب هنر نقاشي متجلي مي شود نيز وجه اشتراك اكثر شخصيتهاست.
داستان سه دوست همسفر که در پی یافتن گور دوستانشان آبان(خزر معصومی) و کاوه( محمد رضا فروتن) زوج دلداده ای که در اوج عشق و جوانی جان باخته اند، در طی جاده قبرستانهای متعددی را پشت سر می گذارند. علی (مسعود کرامتی) مردی که به نظر می آید می تواند نقش اول فیلم محسوب شود در جوانی اهل هنر بوده ولی آنرا رها کرده و بدنبال پول درآوردن می رود، او احساس عاشق ها را نمی فهمید و به دنبال دنیا بود (همه جا قیمت زمین را می پرسید) نگران ماشینش بود و ... با دو دوست دیگر خود (بیژن و سعید) راهی جاده می شوند. آنها در حین این جستجو به بیان خاطرات مشترکشان با آن دو دوست از دست رفته و تجربیات خود می پردازند و در خلال این محاوره ها هر چه بیشتر به کم رنگ بودن عشق در زندگی خود پی می برند. عشقی که در زندگی و هستی آبان و کاوه حرف اول و آخر را می زد.
در این میان اشاره به برخی موضوعات اجتماعی نیز دیده می شود. سرخوردگی هنرمندی که به خاطر پیشرفتهای مادی، هنرش را رها کرده و به شغلی درآمدزا رو می آورد و این به اصطلاح ثروت و رفاه نه تنها آرامش و امنیتی برای او نداشته بلکه او را با زندگی اجتماعی، زناشویی و عشق بیگانه ساخته است. مسائل اقتصادی _ اجتماعی و حتی طبقاتی که در قسمتهایی از فیلم با بیان خاطرات روزگار جوانی و حسرتها و نیز اشاره به "دنیای پیکانی" بیان می شود.بحث طبقاتی از آن جهت که به نظر می رسد آنها(علی،سعید و بیژن) روشنفکران طبقه متوسط محسوب می شوند و دغدغه های موجود در روابط خانوادگی و شغلی هر یک از آنها قابل لمس می باشد. صحبتها و اظهار نظرهای پستچی با حالت اقتدارگونه و خاص خود که سعی در بازگو کردن برخی مسائل می نمود را نمی توان نادیده گرفت.این فرد زمانیکه ماشین سه مسافر داستان در جاده خراب می شود از راه می رسد و می گوید "برای رضای خدا بکسل می کند."
فضای فیلم در جاده های زیبای شمال و باغهای سرسبز است که یادآور آمیختگی مرگ و زندگی، طبیعت و زیبایی است، و انسان به عنوان جزئی ازاین طبیعت در پی دست یافتن به نیروی حقیقی عشق است. نیرویی که با وجود آن حتی مرگ نیز زیبا می شود، همچون طبیعت زیبا و خیال انگیز کندلوس، "آنجا که آبان به سید می گوید کندلوس بهشت است و در همان خاک آرام می گیرد."
تاکید به نوعی ساده زیستی که در زندگی آبان و کاوه وجود داشت و در مقابل زندگی پر زرق وبرق افرادی که لذتی از زندگی خود نبرده اند. 
حضور آن زن و شوهر عجیب در اواخر فیلم که زندگی در شهر را رها کرده اند و ساکن کندلوس شده اند، طی گفتگویی با "علی" گویی زندگی شهری را نقد می کنند،"... تهران دکتر قلب داره، اینجا صفای دل داره. تهران استادیوم داره، اینجا چمنزار داره. تهران هزارو یک سرگرمی داره، که کلش نیم ساعت بیشتر طول نمی کشه..."

نکته دیگر بهره گیری کریمی از جلوه هایی از مناسک دینی است و تجلی شکوه عشق در آن هنگام که "آبان" برای فرار از رویارویی با "کاوه" به نماز ایستاده و نمی خواسته که کاوه چیزی از بیماری او بداند.با این وجود کاوه کنار او می ایستد و با رکوعش خم می شود و با سجودش به سجده می رود و دست از حرف زدن بر نمی دارد و در پایان نماز با چهره ای خیس از اشک بوسه ای بر مهر می زند. 
در جای جای فیلم نگاه عمیق فلسفی به سه مقوله عشق، مرگ و زندگی کاملاً محسوس است.

 منبع : مجله اینترنتی فصل نو  http://www.fasleno.com 
 

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
سه شنبه 03 مرداد 1391 - 21:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group