حکایت ان درخت

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 156
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
حکایت ان درخت

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و

قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن

درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و

گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن

درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:

«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را

مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با

یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت

است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر

هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر

گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر

برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن

درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس

عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما

بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس

گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس

کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار

خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
سه شنبه 14 آذر 1391 - 10:54
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 4 کاربر از sara به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: masoud & shahrsaz & ania & samimi &
masoud آفلاین



ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
حکایت ان درخت

خیلی قشنگ بود

ممنون


امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
سه شنبه 14 آذر 1391 - 12:36
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از masoud به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sara /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group