ویژه نامـه فـراخوان اشـکـ شعـر (آخرین مهلت ارسال آثـار تـا پایان روز یکشنبه 19 آذر )

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 455
نویسنده پیام
637 آفلاین


ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ویژه نامـه فـراخوان اشـکـ شعـر (آخرین مهلت ارسال آثـار تـا پایان روز یکشنبه 19 آذر )

                      

  

                         

                                               

باسلام خدمت همه دوستان

شایدخیلی از شما دوستان شاعر نباشید اما شعر رو دوست دارید، شاید خیلی از شما ها اونطور که باید و شاید اطلاعاتی از شعر و شاعری ندارید اما خوب بلدید از خوندن یک شعر زیبا لذت ببرید شاید نمی تونید شعر بگید اما گاهی وقتها دست به قلم می شید شاید بعضی وقتها قلم به دست می گیرید  اما قلمتون اون چیزی رو که توی دلتون هست رو روی کاغذ ثبت نمی کنه شاید قلمتون از دلتون می گه اما به دلتون نمیشینه ؛  اما یادتون نره که همه کسانی که نام شاعری رو با خودشون یه یدک می کشن یه روزی همه این شاید ها رو داشتن اما بازهم دست به قلم شدن و قلم زبان دومشون شد...

این پست مخصوص همه کسانی هست  که دوست دارن قلم زبان دومشون بشه تا چیزایی رو که شاید تو دلشون مونده رو مکتوب کنن و در قالب شعر از مظلومیت ها و ناگفته هایی که توی عاشورا گم شد حرف بزنن .

تا روز مهلت ارسال آثار فراخوان ( اشک شعر ) سعی می کنم روزی چند شعر با موضوعیت محرم و عاشورا که از لحاظ فنی و محتوایی جزء اشعار برتر هستند رو همراه با غالب توی این پست بگذارم تا محلی برای ایده یابی دوستانی باشه که علاقه دارن توی این شب شعر شرکت کنن؛

 شما هم میتونید اگر شعری با این موضوع به دلتون نشسته رو داخل این پست بگذارید .


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


یکشنبه 12 آذر 1391 - 21:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 7 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zlatan & elena & sara & gomnam & ania & saqane & hadiyan &
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ویـژه نـــــامـه فـــــراخـوا ن

سـپیـد؛ 

 با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید

                 رباب ، با آب هم قافیه باشد

                روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند

                حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود

                هدف های روشنی داشت

                تنها تو بودی که خوب فهمیدی

                استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت

                شش ماه علی بودن را طاقت آوردی

                خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد

                حالا پدرت یک قدم می رود بر می گردد

                                        می رود بر می گردد

                                         می رود...

                با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره ای بسازد

                تادیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند

                رباب می رسد از راه

                 با نگاه

                بایک جملهء کوتاه

                 آقا خودتان که سالمید انشاالله...


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


یکشنبه 12 آذر 1391 - 21:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania / saqane / banoo /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ویـژه نـــــامـه فـــــراخـوا ن

غزل؛

مي ايستم امروز خدا را به تماشا

اي محو شکوه تو خداوند سراپا

اي جان جوان مرد به دامان تو دستم

من نيز جوانم، ولي افتاده ام از پا

آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را

اي عشق مينداز از امروز به فردا

آتش بزن آتش به دلم اي پسر عشق

يعني که مکن با دل من هيچ مدارا

با آمدنت قاعده ي عشق به هم خورد

ليلاي تو مجنون شد و مجنون تو ليلا

تا چشم گشودي به جهان ساقي ما گفت:

"المنته لله که در ميکده شد وا"

ابروي تو پيوسته به هم خوف و رجا را

چشمان تو کانون تولا و تبرا

اي منطق رفتار تو چون خلق محمد(ص)

معراج براي تو مهياست، بفرما!

اين پرده اي از شور عراقي و حجازي است

پيراهن تو چنگ و جهان دست زليخا

لب تشنه ي لب هاي تو لب هاي شراب است

لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا

دل مانده که لب هاي تو انگور بهشتي است

يا شيرخدا روي لبت کاشته خرما

عالم همه مبهوت تماشاي حسين است

هر چند حسين است تو را محو تماشا

"چون چشم تو دل مي برد از گوشه نشينان"

شد گوشه ي شش گوشه براي تو مهيا

از گوشه ي شش گوشه دلم با تو سفر کرد

ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا

مجنون علي شد همه ي شهر ولي من

مجنون علي اکبر ليلام به مولا


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


یکشنبه 12 آذر 1391 - 21:51
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania / saqane /
ania آفلاین



ارسال‌ها : 3828
عضویت: 5 /7 /1391
تشکرها : 3389
تشکر شده : 3288
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوا ن

غزل؛

آسمان، تکیه به دستان تو دارد عباس..

مرغ دل، خانه در ایوان تو دارد عباس..

در حریمت نه فقط دلشدگان حیران اند..

عشق هم دست به دامان تو دارد عباس..

شب از آن لحظه که چشمان تو خاموش شده ست..

رنگ گیسوی پریشان تو دارد عباس..

ابر هرگاه که می بارد از انبوهیِ بغض..

شرم از تشنگی جان تو دارد عباس..

طور عشق است نگاه تو و موسای دلم..

بهره از مشرب عرفان تو دارد عباس..

خیمه ها تشنه ی آبند و لب دشنه ی رنگ..

صحبت از شام غریبان تو دارد عباس..

«حسن یعقوبی»


امضای کاربر : تنها 2روز در سال هست که نمی تونی هیچ کاری بکنی!!
یکی دیروز و یکی فردا..




یکشنبه 12 آذر 1391 - 22:08
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از ania به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 637 /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان

مثنوی؛

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد 

در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست

شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت

دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت

تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب فرشچیان گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید

بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا بی ریا کشید

حتی براش جای کفن بوریا کشید

در خون کشید قافیه ها را ، حروف را

از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


یکشنبه 12 آذر 1391 - 22:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان " اشــکــــ شـــعــر" ــ

ه


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


دوشنبه 13 آذر 1391 - 00:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان اشــکــــ شـــعــر ــ

غزل؛

کربلا را می‌سرود این بار روی نیزه‌ها

با دو صد ایهام معنی‌دار، روی نیزه‌ها

نینوایی شعر او از نای هفتاد و دونی

مثل یک ترجیع شد تکرار روی نیزه‌ها

چوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده ست

لاله‌ها را سر به سر بشمار روی نیزه‌ها

زخمی داغند این گل‌های پر پرای نسیم

پای خود آرام‌تر بگذار روی نیزه‌ها!

یا بر این نیزار خون امشب متاب ای ماهتاب

یا قدم آهسته‌تر بر دار روی نیزه‌ها

قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه جوش

چشم میر کاروان بیدار روی نیزه‌ها

زنگیان آیینه می‌بندند بر نی، یا خدا

پرده بر می‌دارد از رخسار روی نیزه‌ها؟

صوت قرآن است این؟ یا با خدا در گفت‌وگوست

رو به رو، بی‌پرده، در انظار روی نیزه‌ها

یاد داری آسمان! با اختران خورشید گفت:

وعده دیدارمان این بار روی نیزه‌ها؟!

با برادر گفت زینب (س) راه دین هموار شد

گرچه راه توست ناهموار روی نیزه‌ها

ای دلیل کاروان! لختی بران از کوچه‌ها

بلکه افتد سایه دیوار روی نیزه‌ها

صحنه اوج و عروج است و طلوع روشنی

سیر کن سیر تجلی زار روی نیزه‌ها

چشم ما آیینه آسا غرق حیرت شد چو دید

آن همه خورشید اختر بار روی نیزه‌ها


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


دوشنبه 13 آذر 1391 - 20:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saqane / ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان اشــکــــ شـــعــر ــ

غزل؛

به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم

اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم

اذان به وقت گلویی که قطعه قطعه غزل شد

غزل غزل شده ام تا قصیده ی تو بگویم

غزل غزل شده ام ای شهید عشق که چون گل

ز عاشقان گریبان دریده ی تو بگویم

هزار مرتبه آتش شدم نشد که غروبی

زخیمه های به آتش کشیده تو بگویم....

به بام برشده ام با عقیق، آینه، سبزه

مگر ز دیدن ماه ندیده ی تو بگویم

به بام بر شده ام تشنه ، با صدای بریده

اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


چهارشنبه 15 آذر 1391 - 01:37
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان اشــکــــ شـــعــر ــ

ب


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


چهارشنبه 15 آذر 1391 - 01:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683

خون گرفته دوباره عالم را

فرق سر تا گلوی عالم را

یک نفر روی سینه ی خورشید

می برد آبروی عالم را     !!!!!

 

بوی سنج و دهل می آید یا ؟

بوی راز نماز عاشورا ؟

مشک قلبم اسیر دندان است

مثل دستان روز تاسوعا   !!!!!!

 

از کویر نشسته بر لبها

بوی آه ستاره می آید

بوی طوفان و توبه و عشق است

از بدن های پاره می آید  !!!!!!!!

 

گُر گرفته دوباره دریاها

زیر لب لا اله الا الله

تیرو نیزه عجیب می گویند :

السلام علیک .. ثار  الله  !!!!!!!!


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


چهارشنبه 15 آذر 1391 - 14:20
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان اشــکــــ شـــعــر ــ

y


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


چهارشنبه 15 آذر 1391 - 15:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان اشــکــــ شـــعــر ــ

 رباعی

از داغ عطش اگر چه بی تاب شدی

در گستره ی ذهن زمان قاب شدی

بربام چهان چراغ پر نور تویی

در ساغر خورشید می ناب شدی

 

در نبض سحر بهار پرشور تویی

چون لاله سرخ باغ عاشور تویی

ای خون تو جاری به رگ بیداری

در ذهن زمان حماسه ی نور تویی

 

آیینه ی درک ماهتاب  است حسین

تفسیر زلال آفتاب است حسین

او چشم وچراغ باور بیداری است

گلنغمه نور انقلاب است حسین


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


پنجشنبه 16 آذر 1391 - 00:34
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان اشــکــــ شـــعــر ــ

هفتاد و دو گل به آسمان سر زده‌اند

با بالِ بریده از قفس پر زده‌اند

در کرب‌و‌بلای تشنه با خون خدا

حتّی به محال، رنگِ باور زده‌اند

::

 

تا ابر سپید، سوی میدان آمد

آن ابر سیاه، تیرباران آمد

باران که نشست، نیزه‌ها گل دادند

انگار بهار در زمستان آمد


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


پنجشنبه 16 آذر 1391 - 00:37
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان اشــکــــ شـــعــر ــ

غزل؛

هنوز راه ندارد کسی به عالم تو

نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو

نسیم پنجرهء وحی!  صبح زود بهشت

"اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو

تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد

شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو

به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟

به راز  عِزّةُ للّه  نقش خاتم تو

من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم

که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو

توکربلای سکوتی و چارده قرن است

نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو

چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست

و سالهاست همین جمله است مرهم تو

هوای روضه ندارم ولی کسی انگار

میان دفتر من می نویسد از غم تو

گریز می زند از ماتمت به عاشورا

گریز می زند از کربلا به ماتم تو

فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت

نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


جمعه 17 آذر 1391 - 18:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان اشــکــــ شـــعــر ــ

عصر عاشورا کنار خیمه‌های سوخته

ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته

کاروان می‌رفت و می‌بلعید دشت دیرسال

کودکان تشنه را با دست و پای

سوخته

در کجا دیدید یا خواندید روی نیزه‌ها

آسمان قرآن بخواند با صدای

سوخته

قطره ‌قطره شرم شد آب فرات از دیدنِ

رقص خون‌آلود شمشیر و هوای

سوخته

چارده قرن آسمان بارید و می‌بارد هنوز

چشم زینب را به خاک کربلای

سوخته

ابرها بارانی و شاید خدا هم گریه کرد

عصر عاشورا کنار خیمه‌های

سوخته


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


جمعه 17 آذر 1391 - 18:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
ania آفلاین



ارسال‌ها : 3828
عضویت: 5 /7 /1391
تشکرها : 3389
تشکر شده : 3288
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان اشــکــــ شـــعــر ــ

اگرچه مثل محرّم نمی شوم هرگز..

جدا ز حلقه ی ماتم نمی شوم هرگز..

مرا ببخش، مرا چون که خوب می دانم..

که توبه کردم و آدم نمی شوم هرگز..

اسیر جاذبه ی حسن یوسف یاسم..

که محو در گل مریم نمی شوم هرگز..

گناهکارم و امّا بدون اذن شما..

نصیب خشم جهنم نمی شوم هرگز..

نمی فرات بیاور، چرا که من قانع..

به سلسبیل و به زمزم نمی شوم هرگز..

قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی..

به جز شهید محرم نمی شوم هرگز..

به جان عشق قسم، غیر چارده معصوم..

به پای هیچ کسی خم نمی شوم هرگز..


امضای کاربر : تنها 2روز در سال هست که نمی تونی هیچ کاری بکنی!!
یکی دیروز و یکی فردا..




جمعه 17 آذر 1391 - 19:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از ania به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 637 /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویــژه نـــــامـه فــــــراخـــوان اشــکــــ شـــعــر ــ

تنها برای من تو سزاوار می شوی

          در یاد من همیشه تو تکرار می شوی

خورشید می شوم که زیارت کنم تو را

           تا پشت چشم پنجره بیدار می شوی

در کوچه باغ های دلم پرسه ای بزن

           از بوی عشق و عاطفه سرشار می شوی

دل را حراج نیم نگاه تو می کنم

           وقتی که چشم های خریدار می شوی

از بوی حُسن یوسفت ای کهنه پیرهن

           روزی عزیز، رونق بازار می شوی

از ذوق خود، اگر بنویسم برای تو

            شعری به روی هر در و دیوار می شوی

در راه زندگی که به مقصد نمی رسم

            این راه را تو قافله سالار می شوی


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


شنبه 18 آذر 1391 - 02:30
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویژه نامـه فـراخوان اشـکـ شـعـر ( مهلـت ارسـال آثـــار تـا پـایـان امـروز )

دوبیتی؛

نصیبش ذکر یا قدوس می شد

دلش با گریه ها مانوس می شد

کسی فریاد زد شب را گرفتند

سری در خیمه ها فانوس می شد

...

کسی همپای محمل همره اوست

 کسی چون ماه کامل همره اوست

 که گفته در سفر تنهاست زینب ؟

 سری منزل به منزل همره اوست


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


شنبه 18 آذر 1391 - 02:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویژه نامـه فـراخوان اشـکـ شـعـر ( مهلـت ارسـال آثـــار تـا پـایـان امـروز )

غزل؛

یک گلو خشکی و افتاده در این روزنه نی

رحل قرآن سرت بوده پس از ماءذنه نی

"آسمان بار امانت نتوانست کشید"

مست هفتاد و دو خورشید شده یک تنه نی

سرش از دامن نیزار جدا افتاده

در خودش دیده تو را آینه در آینه نی

از زمانی که سرت را به تماشا بردند

نت غم آمده از پاره ی پیراهن نی

زخم بسیار و غزل در طلب مثنوی ست

قافیه ریخته با خون تو در دامن نی

"پیرهن چاک و غزلخوان" و سری بر سینه

نی به جز ناله ندارد جگری در سینه

غزلم از غم تو رنگ جنون میگیرد

دهن قافیه ها مزّه ی خون میگیرد

از کمانی به قدی همچو کمان پل زده است

تیر دیوانه شده دور تسلسل زده است

آه گیسوی تو را باد پریشان کرده

لب حقگوی تو را داغ بیابان کرده

گفتی بودی همه جا بین حرم، بین صفوف

"انا اولاد نبیِک... و احبُّ المعروف"

از می ناب نبی جام پیاپی زده ای

 با سری بی سر و سامان دهنی نی زده ای

جگر قافله از حرکت نی خون شده است

فصل شیدایی لیلایی و مجنون شده است

این قدر چرخ نزن میسره تا میمنه نی

یا به دامان  حرم سر بِنه نی سر بِنه نی


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


شنبه 18 آذر 1391 - 02:47
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویژه نامـه فـراخوان اشـکـ شـعـر ( مهلـت ارسـال آثـــار تـا پـایـان امـروز )

غزل؛

گریه کن تا غمت سبک بشود! گریه کن خیمه های ویران را!

می دَوانی کدام سوی زمین،چشم های هنوز حیران را؟

خاک ها را که خون به دل کردند، آب را تا همیشه گِل کردند

آتش کینه هایشان سوزاند، تکه های دل بیابان را

آب، در آرزوی لب هایت،"و اِذا البحرُ سُجّرت" می خواند

آب ،حس کرده بود روی سرش ، پنجه های سیاه توفان را

طاقتت را زیاد کن بانو! پای  لب های خیزران خورده

چوب ها ! لااقل نگه دارید، حرمت آیه های قرآن را

جز تو راز دل محرم را، هیچ کس برملا نخواهد کرد

راز پروانه های بی بال و ... غنچه های بدون گلدان را

ذوالفقاری که بر لبت داری، سنگ معیار عدل خواهد شد

با ترازوی سکه می سنجند، کوفیان فرق کفر و ایمان را

خواهری مثل کوه می خواهند، رودهای رسیده تا دریا

کوه مانده که ماندگار کند، چشمه های بدون پایان را


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


شنبه 18 آذر 1391 - 16:11
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ــ ویژه نامـه فـراخوان اشـکـ شـعـر ( مهلـت ارسـال آثـــار تـا پـایـان امـروز )

خاک ، آتش زده پیراهن خونینش را

باد خم کرده از آن سو، کمر دینش را

آه! هفتاد و دو تکه شده قلب قرآن

آیه آیه به زمین ریخته یاسینش را

اسب این بار به دنبال خودش آورده

کمر ِ خالی ِبا خون شده آذینش را 

نکند نبض زمین از ضربان افتاده!

خون گرفته همه ی صورت پر چینش را

آتشی آمده از خانه ی خاموش علی

که سرانجام دهد کینه ی دیرینش را

کوه لرزید ... مگر صبح قیامت شده است؟

یا نه...فرهاد چشیده ،غم شیرینش را

آسمان چله نشین است وُ مِه آلود مگر

روز موعود، اجابت کند آمینش را

آسمانی که پس از بغض فروخورده ی ماه

ریخته روی زمین خوشه ی پروینش را

«این حسین است که عالم همه دیوانه ی اوست»

تا ابد ، زنده  نگه  داشته  آیینش  را


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


شنبه 18 آذر 1391 - 16:15
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ویژه نامـه فـراخوان اشـکـ شعـر (آخرین مهلت ارسال آثـار تـا پایان روز یکشنبه 19 آذر )

ف


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


شنبه 18 آذر 1391 - 18:16
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
ویژه نامـه فـراخوان اشـکـ شعـر (آخرین مهلت ارسال آثـار تـا پایان روز یکشنبه 19 آذر )

رصد کن رد پایم را پس از این در بیابان ها

سرم را روی دست باد بر دوش نیستان ها

رصد کن آسمان پیکرم را با هزار اختر

میان ریگ های داغ ، در آغوش میدان ها

از اینجا می روم تا بعد از این با چشمه ی خونم

نخشکد در دل سنگ زمین از ریشه ایمان ها

زمین از عطر گلدانم بهاری می شود روزی

نمی ماند جهان ، سیلی خور ِ بیداد توفان ها

تمام راه را با صبر خواهم رفت تا هرگز

نیفتد رود ِ آرام و زلالم دست طغیان ها

خداحافظ بقیع ِ دست بر پهلوی ِ بی سامان !

خداحافظ گل ِ یاس ِ نهان در قلب گلدان ها ! 

...

چه آرام  و دل انگیز است آن نامی که می چرخد

همیشه بر لب ِ خشکیده و عطشان ِ دوران ها


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


یکشنبه 19 آذر 1391 - 01:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
ania آفلاین



ارسال‌ها : 3828
عضویت: 5 /7 /1391
تشکرها : 3389
تشکر شده : 3288
ویژه نامـه فـراخوان اشـکـ شعـر (آخرین مهلت ارسال آثـار تـا پایان روز یکشنبه 19 آذر )

خیــــــــــــــــلی دوست داشتم در این برنامه شرکت کنم..

ولی فردا صبح امتحان میان ترم دارم.. یک درس 3واحدی..


امضای کاربر : تنها 2روز در سال هست که نمی تونی هیچ کاری بکنی!!
یکی دیروز و یکی فردا..




چهارشنبه 22 آذر 1391 - 22:38
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از ania به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 637 /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group