زینب جان خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوشحال شدم ک امروز دیدمت عزیزم..

امیدوارم ک پذیرایی و استقبال دوستان رو ب حساب اصالت قمی ها نگذاری..

اینقدرام قمی ها بد نیستن..

امیدوارم خیلی بهت خوش بگذره زینب جووون..

بانوجان ک دمش گرمه دیگه..

امروز ساعت 7صبح با ماریا رفتتن دنبال زینب جان..

بعد ک ماریا گفته: بانو بذار حداقل یک ساعت زینب جون بخوابه.. بنده خدا 12 ساعت توی راه بوده..

بانو گفته نبابا.. خواب چیه.. ی نیرو هم ی نیروء..

و در این لحظه ک کاربر زینب اینهارو برای من تعریف میکرد.. دلم میخاست خودمو بزنم از دست مهمون نوازیه بعضیا..

تو فقط شنیدی ....

من که با چشمای خودم 1 صحنه هایی رو دیدم چی باید بگم ؟؟؟

آجی زینب ممنون که وقتتو گذاشتی که با ما باشی و من خیلی خوشحالم که آجی ای مثل تو پیدا کردم

امروز غروب با کاربر زینب خداحافظی کردیم..

امیدوارم انشاالله بازهم هرچ زودتر بیای قم..

و یا ما بیایم تبریز پیشت عزیزم..

در کنارت بودیم.. هرچند کوتاه.. ولی امیدوارم تونسته باشیم دقایق خوبی رو برات بسازیم زینب جونم..

هرچند.. شرمندم ک خوردیم ب همایش.. و زحماتی ک برای شما ب همراه داشت..

انشاالله ب سلامتی برگردی ب شهرت آبجی جوووووووون..

سلام دوستای گلم،آبجی های عزیزم..وقتی داشتم پیامهاتونومیخوندم واقعاازخجالت آب شدم وبغض کردم که الان پیشتون نیستم..

این 2روزازبهترین روزای عمرمن بود..چقدپیش شماهابودن خوب ولذت بخش بودبرام..فقط خدامیدونه ک چقدبهم خوش گذشت..هیچ وقت خاطرات این دوروزوفراموش نمیکنم..مخصوصاروزهمایش ک واقابهم خوش گذشت وچندساعتی پیش کسایی بودم ک ازصمیم قلب دوسشون دارم..

آبجی بانوهم فقط کاری وکردکه من ازش خواسته بودم چون بهش گفته بودم همین که رسیدم بیادنبالم من دوست داشتم حتی ازثانیه های بودن کنارشماهم استفاده کنم..درموردکارهم اصلاخسته نشدم..اتفاقاخیلی این کارودوست دارم وبرام واقعاجالب بود..نه تنهاخسته نشدم خیلی هم خوشحال شدم که تونستم کمک خیلی ناچیزی بکنم وسهمی داشته باشم.

ارآبجی آنیاهم بخاطرلطف ومحبت زیادش وبخاطرگذاشتن این پست تشکرمیکنم،آبجی خودت گلی

ازهمتووووووووووووووووون ممنونم..خیلی خوبید..خیلیییییییییییییییی زیاد..حالاخاطرات این دوروزم ثبت میکنم

قربـــــــــــــــــــــــــــــونت آبجی.. هرچی ک گفتی خودتی..(یادته بچه بودیم میگفتیم آینه آینه..)

زینب جون ببخشید ک نتونستم بیشتر از این در خدمتت باشم..

شاید باورت نشه آبجی یکی از دوستامم دو روز اومده بود قم ک دقیقاً مصادف شده بود با این دو روز، ولی اصلاً نتونستم برم ببینمش..

آبجی جون دعاکن باهام آشتی کنه.. آخه باهام قهر کرده ک نرفتم ببینمش..

اصلا من به اين آينه آينه اعتقاد ندارم .

با يكي دعوا كردم . به طرفم سنگ پرت كرد . من گفتم آينه آينه .ديگه جايي رو نديدم . چشامو باز كردم ديدم بيمارستانم