مردِ احساس شدی

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 189
نویسنده پیام
banoo آفلاین


ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
مردِ احساس شدی

زندگی مال من است ..

در دوردست بوی احساس نیست

این طرفها که گذر کردی دوست

می بینی بوی احساس نشسته بر چمن

در کنارت جاری سمت چشمه ابهام

و چرا این احساس گذری می کند از موج دلم و به یغما می برد دینم را

آن طرفها آسمان رنگ سفیدی دارد که میانش نم نمی باران است

این طرفتر باز هم احساس است

این طرفها ابهام حرف دین و علم است

زندگی مال من است ،در دوردست بوی احساس نیست

حس احساس و منش آنجا نیست

حسم امروز این است...

لحظه ها نیرنگند، هر یکی یک رنگند.

زندگی مال من است

گرچه امروز دگر بویی از حس بلوغ در درون دل من جاری نیست

ولی امروز گلی را دیدم که چکاند از چشمش

شبنمی قطره ی عشق و به من گفت:

که ای جااان

تو دگر فرسوده شدی...

هر زمان بشکنی و خاک شوی...

بشکنی از غصه سرازیر شوی...

شین عشقت برود بشوی شرمنده

هر قدم برداری غوطه ور در چاهی

زیر کوه احساس شوی تنها و فقیر

فقر احساس، تو را در بکشد

آن زمان حس بلوغ می شود همدم تو...

آن زمان مرد احساس شوی

آن زمان می بینی چشمه ی مست نیست

حس و احساس صبوری خشکید

و تو را گویند:مرد احساس شدی

چون که از غصه سرازیر شدی...

چون که از غصه سرازیر شدی...


امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
شنبه 04 آذر 1391 - 14:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از banoo به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 637 & masoud &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group