یا حسین

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 167
نویسنده پیام
fatemeh-fareghiyan آفلاین


ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
یا حسین

چون ز پشت ذوالجناح آمد فرود

در سجود افتاد و رخ بر خاک سود

در دل گودال کردی بس سجود

شد ز فرط سجده رخسارش کبود

گفت ای فرمانده ی امر قضا

اين سر تسليم و اين کوی رضا

با تو آن عهدی که بستم روز ذر

تا دهم در راه ناموسِ تو سر

شکر کآمد بر سر آن عهدِ بلا

اين حسين و این زمين کربلا

چشمِ دل بر راه، يک پروانه ام

تا دهی ره، بر درون خانه ام

کاش صد جانِ دگر بودم به تن

تا به راهت دادمی ای ذوالمنن

جبریيل آمد شتابان بر زمين

از فراز عرش رب العالمین

ديد صحرايی سراسر لاله زار

ارغوان در پی، قطار اندر قطار

گفت ای فرمانده ی ملک وجود

پيشت آوردستم از يزدان درود

گفت بر گو ای بريدِ کوی يار

تا به پيغامش کنم صد جان نثار

گفت فرمودت که ای سلطان عشق

يکه تاز عرصه ی ميدان عشق

گر نبودی بود تو، عالم نبود

امتزاج طینت آدم نبود

ما نکرديم اين شهادت بر تو حتم

ای جلال کبريايی بر تو ختم

بس تو را در خون تپيدن، اکبرت

خون به جای شير خوردن، اصغرت

خواه کُش خوه(خواه) کشته باش ای شاه

عشق

هيچ کم نآيد تو را از جام عشق

خواه جان بستان و خوه(خواه) جان می

سپار

يار آن يار است و مهر آن مهرِ يار

کشته گردی، بر شهيدان شه تويی

خون بهايت ما، ذبيح اله تويی

گر کُشی جانِ جهان، نک زان توست

گوش عزراييل بر فرمان توست

هان بگير اين نامه را، دل شاد دار

هر چه خواهی دادمت روز شمار

هم شفاعت هم قيامت زان توست

ماسوالله جمله در فرمان توست

داد پاسخ شاه با روح الامين

که ای امين وحی رب العالمين

عاشق جانانه را با جان چه کار؟

درد کز یار است، با درمان چه کار؟

جبرييلا اين بهشت و اين بقا

کی شود يک موی اکبر را بها؟

گر قيامت خواهی ای روح الامين

پيکر صد پاره ی اکبر ببين

بسته ايم عهدی من و شاه وجود

من همانم، عهدم آن عهدی که بود

گر من از هر دو جهان بیگانه ام

گنج پنهانی است در ویرانه ام

من فزودم آنچه از خود کاستم

من خود اين آتش به جان ميخواستم

جبرييلا اين که بينی نی منم

اوست يکسر، من همين پيراهنم

گفت شاها خواهرانت بی کس است

گفت او خود بی کسان را مونس است

گفت چشم دخترانت در ره است

گفت عشق از دیدن غیر، اکمه است

گفت سجادت فتاده بی طبيب

گفت بيماريش خوش دارد حبيب

گفت ترسم زینبت گردد اسیر

گفت سوی اوست از هر سو مصیر

گفت بهرت آب حَیوان آورم

گفت من از تشنگی آن سو ترم

جبرییلا من ز جو بگذشته ام

آب حَیوان را در آن سو هشته ام

آب اگر خواهم جهان دریا شود

غرقِ دریا جمله مافیها شود

گفت خواهد شد سرت زیب سنان

گفت: گو باش، او چون خواهد چنان

گفت جان باشد متاعی بس گران

بر خسان مفروش یوسف رایگان

گفت جانی را که جانان خون بهاست

جبرییلا رایگان گفتن خطاست

گفت آوردستم از غیبت سپاه

تا کنند این قوم کافر را تباه

گفت مهلا، خود ز من دارد مدد

جبرییلا آن سپاه بی عدد

رشته تدبیرشان در دست ماست

هستی ایشان همه از هست ماست

آن که با تدبیر او گردد فلک

کی بود محتاج امداد ملک

گر فشانم دست ریزم زآستین

صد هزاران جبرییل راستین

جبرئیلا، چشم دیگر بایدت

تا که حال عاشقان بنمایدت‏

جبرئیلا، من خود از کف هشته‏ام

دست جانان است تار رشته‏ام‏

هشته طوق عشق خود بر گردنم

می‏برد آنجا که خواهد بردنم‏

این حدیث محنت ایوب نیست

داستان یوسف و یعقوب نیست‏

صبر ایوب از کجا و این بلا

این حسین است و حدیث کربلا

دورکش زین ورطه رخت، ای محتشم

تا نسوزد شهپرت را آتشم‏

هین سپاهت دور دار از راه من

که جهانسوز است برق آه من‏

آمد از هاتف به گوش او ندا

از حجاب بارگاه کبریا

که ای حسین، ای نوح طوفان بلا

این همان عهد است و اینجا کربلا

تو بدین سان گر کنی جنگ آوری

پس که خواهد شد بلا را مشتری؟

هین فرودآ، ای شه پیمان درست

که بساط کبریایی زان توست‏

ای حریم وصل ما، مأوای تو

اندرآ، خالی ست اینجا جای تو

چون پیام دوست از هاتف شنید

دست از پیکار دشمن بر کشید

گفت حاشا من نی‏ام در عهد، سست

این کشاکش ها همه از بهر توست‏

آشنای تو ز خود بیگانه است

خود تویی تو، گر کسی در خانه است‏

عشق را با من حدیث اختیار

مسأله دور است اما دور یار

عشق را نه قید نام است و نه ننگ

جمله بهر توست، چه صلح و چه جنگ‏

صورت آیینه، عکسی بیش نیست

جنبش و آرام او از خویش نیست‏

این کشاکش نیستم از نقض عهد

قاتل خود را همی جویم به جهد

ورنه من بر مرگ از آن تشنه‏ ترم

هین ببار ای تیر باران بر سرم‏


پنجشنبه 02 آذر 1391 - 03:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group