نامه پسر به پدرش

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 192
نویسنده پیام
elena آفلاین


ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
نامه پسر به پدرش

نامه پسر به پدرش

پدر در حال رد شدن از كنار اتاق خواب پسرش بود،

با تعجب ديد كه تخت خواب كاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده.

يك پاكت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».

با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاكت رو باز كرد و با دستان لرزان نامه رو خونددر عزیزم،

با

اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم

فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من

احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم

که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای

تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات

نیست، پدر. اون حامله است.

Stacy

به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و

کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد

زیادی بچه. Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به

کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک

آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می

خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و

Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من ۱۵ سالمه، و می

دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می

گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.

با عشق،

پسرت،

پاورقی

: پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه Tommy.

فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به

کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن

بود، بهم زنگ بزن

میدونم . میتونی 


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
چهارشنبه 17 آبان 1391 - 19:50
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 6 کاربر از elena به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: banoo & masoud & reza & ania & saqane & 637 &
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
نامه پسر به پدرش

رامبد کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .

وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .

مغازه دار میگه : به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
چهارشنبه 17 آبان 1391 - 20:00
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 4 کاربر از sara به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: banoo / saqane / ania / 637 /
ania آفلاین



ارسال‌ها : 3828
عضویت: 5 /7 /1391
تشکرها : 3389
تشکر شده : 3288
نامه پسر به پدرش

تنها چیزی ک می توانید صرف فرزندانتان کنید، وقتتان است. «لوئیس هارت»


امضای کاربر : تنها 2روز در سال هست که نمی تونی هیچ کاری بکنی!!
یکی دیروز و یکی فردا..




چهارشنبه 17 آبان 1391 - 23:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از ania به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 637 /
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group