حمید مـصدق و فروغ فرخ زاد

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 169
نویسنده پیام
637 آفلاین


ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
حمید مـصدق و فروغ فرخ زاد

حميد مصدق

*تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلود به من کرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتي و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان مي دهد آزارم

و من انديشه کنان غرق در اين پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سيب نداشت

 

 

 جواب فروغ فرخ زاد به حميد مصدق

 

 

من به تو خنديدم

چون که مي دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي

پدرم از پي تو تند دويد

و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه

پدر پير من است

من به تو خنديدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو ليک لرزه انداخت به دستان من و

سيب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حيرت و بغض تو تکرار کنان

مي دهد آزارم

و من انديشه کنان غرق در اين پندارم

که چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


سه شنبه 16 آبان 1391 - 00:20
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania & saqane &
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
حمید مـصدق و فروغ فرخ زاد

پاسخ بانو به هردو شاعر

من در پی اش دویدم

چون که میدانستم

سیب حاصل سم پاشی آن فصل بود

 ولی افسوس نه او فهمید

 نگرانی چشمانم را

ونه دخترکم دید دستهای مهربانم را

قصدم از در پی او دویدن

جریمه اش نبود لیک آزادی از ترسش خواهان بودم

لرزه ی تن دخترکم

بغض چشم معشوقه ی عاشقش

هر دو بر تن و جانِ دلــــم مثال خنجری بود

کاش حصار باغچه را کشیده بودم

به دور دل هردو معشوقه ام

کاش به گناه حوا

سیب هایم را سم اندود نمیکردم

به گمان حوا پروری و آدم گمراهی

کاش...


امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
سه شنبه 16 آبان 1391 - 00:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از banoo به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 637 /
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
حمید مـصدق و فروغ فرخ زاد

هنوز هم که هنوز است

درد؛دامنه دارد

شروع شاخه ی ادراک

طنین نام نخستین

تکان شانه ی خاک

و طعم میوه ی ممنوع

که تا تنفس سنگ

ادامه خواهد داشت

ودرد

هنوز دامنه دارد


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


سه شنبه 16 آبان 1391 - 01:14
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
حمید مـصدق و فروغ فرخ زاد

دردهایم دامن کشان

بر بادهای اوهام زمان

میگذرندتا سحر نیامده

عبور کنند از دلتنگی هایم

میوه ی ممنوعه را قاب گرفتم

روی دردم مرحمی از زخم باشد

به یاد داشته باشم خطایم

خطایی از سر عشق بود نه هوس که شد گناهم

افسوس که هنوز هم آدم خود را به خریت زده

آدمی را آدم بودن شرم است وقتی بوی از عشق نبرده

دل من از بهشت به بهای محبت گذشت

اما حاصل این عشق جز دردی بر دلم نگذاشت

بانو


امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
سه شنبه 16 آبان 1391 - 20:25
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از banoo به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 637 /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group