اشعار جاودان

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 339
نویسنده پیام
fatemeh-fareghiyan آفلاین


ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه

در کوچه های ذهنم-اکنون بی تو ویرانه-

پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟

ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه!

اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن

با هر صعود جاودان پیوند پیمانه

امشب به یادت مست مستم تا بترکانم

بغض تمام روزهای هوشیارانه

بین تو و من این همه دیوار و من با تو؛

کز جان گره خورده ست این پیوند جانانه

چون نبض من در هستی ام پیچیده می آیی

گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه

گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد

عصیانی من! ای دل! ای بیتاب دیوانه!

امشب ولی می بینمت دیگر نمی گیرد

تخدیر ِهیچ افیون و خواب ِهیچ افسانه

حسین منزوی


چهارشنبه 11 مرداد 1391 - 00:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از fatemeh-fareghiyan به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sara &
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

همیشه خواسته ام از خدا فقط او را

چنان خسته تنی چای قند پهلو را

به مرگ رازیم آنجا که راوی قصه

سپرده است به او پیک نوش دارو را

سفر که فاصله انداخت بین ما امروز

دوباره سوی من آورده این پرستو را

تن تو عطر پراکنده یا که آوردست

نسیم صبح نیشابور با خود این بو را

دوباره از تو نوشتم هوا معطر شد

بریدهاند به نام تو ناف آهو را

گرفته اند به نام غنایم جنگی

سیاهلشکر موها کمان ابرو را

مرا دلیست پر از آه و آرزو مشکن

برای روزمبادا چراغ جادو را

تو شاعرانه ترین اتفاق عمر منی

بگو چاکر کنم چشم ماجراجو را

علیرضا بدیع


چهارشنبه 11 مرداد 1391 - 01:41
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از fatemeh-fareghiyan به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sara /
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

خود را اگرچه سخت نگه داري از گناه

گاهی شرایطی است که ناچاري از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه

بر دوش تو نهاده شود باري از گناه

گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...

گفتی تو هم چه ذهنیتی داري از گناه !

...

سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم

از این نفس کشیدن اجباري، از گناه

بالا گرفته ام سرِ خود را اگرچه عشق

یک عمر ریخت بر سرم آواري از گناه

دارند پیله هاي دلم درد می کشند

باید دوباره زاده شوم  عاري از گناه

نجمه زارع


پنجشنبه 12 مرداد 1391 - 03:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست

شکسته باد کسی کاین چنینمان می خواست

 شما  چه  قدر   صبور و  چه  قدر   خشم آگین

حضورتان   چو   تلاقی   صخره   با    دریاست

 به   استواری   ،   معیار      تازه      بخشيديد

شما  نه  مثل  دماوند ،  او  به  مثل  شماست  

 بيا   كه   از    همه    دشت ها  سوال  كنيم

كدام   قله    چنين   سرفراز   و    پابرجاست؟

 به   يك    كرامت  آبي      نگاه      دوخته ايد

كدام  پنجره  اين گونه  باز ، سوي خداست؟

 ميان  معركه لبخند مي زنيد   به     عشق

حماسه چون به غزل ختم مي شود زیباست

 شما که اید ؟صفی  از  گرسنگی   و   غرور

که استقامت و  خشم  از نگاهتان  پیداست

 

اگر چه باغچه ها را کسی  لگد مال   کرده

ولی  بهار   فقط  در    تصرف    گل هاست

 تخلص   غزلم  چیست به  غیرنام  شما؟

ز یمن  نام شما  خود  زبان من گویاست

 سهیل محمودی


پنجشنبه 12 مرداد 1391 - 05:22
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از fatemeh-fareghiyan به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sara /
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

تقدیم به سفیدی چشم سیاه تو

ای خانه ام خراب نخستین نگاه تو

صد بار گفته بودم و این بار آخر است

تکرار اثر نکرده که تکرار آخر است

یک شب نشد که با من بیچاره سر کنی

با یک نگاه داغ مرا تازه تر کنی

ای آشنای از همه عالم غریبه تر

با دشمنان هم از من عاشق عجیب تر

ای عشق در نگاه تو تکرار اشتباه

عاشق شدن به تو آسان ترین گناه

طوفان سهمگین بلا بس نمی کنی ؟!

تندیس ناز و کبر و ریا بس نمی کنی ؟!

حالا که خوب بر خر شیطان سواره ای

با رفتن این پیاده ببینم چه کاره ای ؟!

من می روم تا خواب تو آسوده تر شود

دستت به خون ناحقی آلوده تر شود

تا باورت شود که همه هستی منی

وقتی تو را نداشته باشم چه بودنی ؟!

من را به گور خاطره ها بسپر و برو

این حجم درد را به خدا بسپر و برو

فردا هم از کنار مزارم گذر نکن

بر زیر خاک جسم مرا در به در نکن

بدرود ای همیشه بهار ای همیشه شاد

یک روز زندگیت مثل من مباد


پنجشنبه 12 مرداد 1391 - 05:25
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از fatemeh-fareghiyan به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sara /
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس

سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم

کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز

حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم

به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد

نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم

صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

علی اصغر داوری


پنجشنبه 12 مرداد 1391 - 23:39
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

شرمنده ام قربان ! كمی باران ندارید؟

در خود پلاسیدم شما گلدان ندارید؟

اینقدر بد اخمید پس لبخندتان كو؟؟

جز این نگاه سرد یخ بندان ندارید؟

قربان چرا وقتی كه می بینید مارا

در ذهنتان تصویری از انسان ندارید؟

گیرم كه ما زشتیم این آغازمان نیست

باشد شما زیبا ولی پایان ندارید؟؟؟؟؟

آه این تكبر؛ این تكبر شرك محض است

در خود مگر یا نوح یا طوفان ندارید؟

البته می بخشید اما مطمئنید؟

مخلوط با ایمانتان شیطان ندارید !!!! ؟؟؟؟

بهروز بقایی


یکشنبه 15 مرداد 1391 - 07:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

دوری ولی شاید دلت همراه من باشد

یا در سرت سودای اینجا آمدن باشد

من بی تو شاعر میشوم اما بیا شاید

پیش تو بودن بهتر از شاعر شدن باشد

دور از وطن افتاده ای اما نمیدانی

حال غریبی را که در خاک وطن باشد

اینگونه که می سوزم از من هیچ می ماند

تا باز گردی چاره شاید ساختن باشد

روزی میایی کاش این در را که می کوبی

در من توان از زمین برخاستن باشد

...

وقتی نگاهم میکنی گم میکنم خود را

وقت غزل خواندن فقط گوشت به من باشد

مهرانه جندقی


یکشنبه 15 مرداد 1391 - 07:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

در این زمانه بی های و هوی لال پرست

خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را؟

برای این همه ناباور خیال پرست

به شب نشینی خرچنگهای مردابی

چگونه رقص کند ماهی زلال پرست

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند

به پای هرزه علفهای باغ کال پرست

رسیده ام به کمالی که جز انالحق نیست

کمالِ دار برای من کمال پرست

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست

به چشم تنگیِ نامردم زوال پرست

محمد علی بهمنی


یکشنبه 15 مرداد 1391 - 10:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو

ببين باقی است روی لحظه هايم جای پای تو

 

اگر مومن اگر کافر به دنبال تو می گردم

چرا دست از سر من بر نمی دارد هوای تو

 

دليل خلقت آدم، نخواهی رفت از يادم

خدا هم در دل من پر نخواهد كرد جای تو

 

صدايم از تو خواهد بود اگر برگردي ای موعود

پر از داغ شقايق هاست آوازم برای تو

 

تو را من با تمام انتظارم جستجو كردم

كدامين جاده امشب می گذارد سر به پای تو ؟

 

نشان خانه ات را از تمام شهر پرسيدم

مگر آن سو تر است از اين تمدن روستای تو ؟    

میرشکاک


شنبه 21 مرداد 1391 - 06:46
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد

کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد

سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم

با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد

عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است

گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد

آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است

دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد

آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد

گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد

فاضل نظری


دوشنبه 23 مرداد 1391 - 05:08
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

خبر این است که من نیز کمی بد شده ام

اعتراف اینکه : در این شیوه سرآمد شده ام

پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم

شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام

عشق یرخواست که شاعرتر از آنم بکند

که همان لحظه ی دیدار تو شاید شده ام

شعر و عشق این سو آن سوی صراط اند که من

چشم را بسته و از واهمه اش رد شده ام

مدعی نیستم اما هنری بهتر از این؟

که همانی که کسی حدس نمی زد شده ام

مادرم شاعری و عاشقی ام را که گریست

باورم گشت که گمگشته ی مقصد شده ام

پیرزن گر چه بهشتی ست، دعایم همه اوست

یادم انداخت که چندیست مردد شده ام

یادم انداخت زمان قید مکان را زد و رفت

منِ جامانده در این قرن زمانزد شده ام

مثل آئینه که از دیدن خود می شکند

مثل عکسم که نمی خواست بخندد شده ام

لحظه ها نیش به بلعیدن روحم زده اند

شکل آن سیب که از شاخه می افتد شده ام

همسرم حاصل جمع همه ی آینه هاست

حیف من آنچه که او یاد ندارد شده ام.

بهمنی


پنجشنبه 26 مرداد 1391 - 06:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

دوباره دختری امشب به خواب دیده مرا

که از زبان غزل های من شنیده مرا

و با هزار دلیل از دلش که پرسیده

به این نتیجه رسیده که بر گزیده مرا

تمام خوابش را کرده است نقاشی

کنار خود لب یک باغچه کشیده مرا

مرا گرفته و بوسیده پر پرم کرده

ولی نگفته چرا بی اجازه چیده مرا

جواب نامه او چیست؟ اگر آری ست

چه طعم میدهد این میوه رسیده مرا؟

ندیده عاشق او میشوم. همین امشب

رها نمی کند این شوق تا سپیده مرا

جواب میدهم آری اگر چه می دانم

خدا برای رسیدن نیافریده مرا

 

از : محمد سعید میرزایی


پنجشنبه 26 مرداد 1391 - 06:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

هر بار خواست چای بریزد نمانده ای 

رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای 

تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار 

با واسطه سلام برایش رسانده ای 

حالا صدای او به خودش هم نمی رسد 

از بس که بغض توی گلویش چپانده ای 

دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست 

گفتند باز روسری ات را تکانده ای 

می رقصی و برات مهم نیست مرگشان 

مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای

 

بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من...

امروز عصر چای ندارم ... تو مانده ای

 

از : حامد عسکری


پنجشنبه 26 مرداد 1391 - 07:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

صدای  ناله های ما  به آسمان  نمی رسد

به گوش یک فرشته هم صدایمان نمی رسد

 

کنار شعرهایمان اگر که جان دهیم هم

کسی به داد شعرهای نیمه جان نمی رسد

 

اگرچه زندگی امید ... اگرچه مرگ چاره ساز...

ولی به داد درد من نه این نه آن ... نمی رسد!

 

بتاز رخش نازنین به دست رستمی دگر

که این دوپای خسته ام به هفت خان نمی رسد

 

مرا به سیب قرمز بهشت خود محک نزن

که روسیاهی دلم به امتحان نمی رسد

 

تو می روی و قصه هم به آخرش رسیده که

دگر زمان به گفتن ِ:( گلم بمان ) نمی رسد

 

تمام سرنوشت من شده همین که دیده ای:

کسی که هرچه می دود به کاروان نمی رسد

دلم گرفته از خودم از این من ِ بدون تو

و ناجی همیشگی که ناگهان ... نمی رسد

 گلایه نیست خوب من،ولی بگو که تا به کی

کلاغ قصه های ما به آشیان نمی رسد؟

  

از : رویا باقری


پنجشنبه 26 مرداد 1391 - 09:54
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

بگذار در قشنگ ترین اشتباه من

آتش بگیرد از تو دل سربراه من

 

چشمم نسیم می شود آنقدر می وزد

تا روسریت حل بشود در نگاه من

آن وقت در رگم بشتابد، تپش کند

تا وقت مرگ موی تو، خون سیاه من

بر عکس آخر همه قصه های تلخ

شاید شبی به چنگ من افتاد ماه من

روزی مگر خود تو دچارم نکرده ای؟

از چاله در بیا که بیفتی به چاه من

داغ مرا به دوش بکش سالهای سال

ای شانه هات مهر شده با گناه من

 

از :مهدی فرجی


پنجشنبه 26 مرداد 1391 - 15:38
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
اشعار جاودان

سفر بهانۀ دیدار و آشنایی ماست

از این به بعد «سفر» مقصد ِ نهایی ماست

 

در ابروان من و گیسوان ِ تو گرهی ست

گمان مبر که زمان ِ گره گشایی ماست

 

خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است

همین بهانۀ آغاز ِ بیوفایی ماست

 

زمانه غیر زبان قفس نمی داند

بمان که «پرنزدن» حیلۀ رهایی ماست

 

به روز وصل چه دلبسته ای ؟ که مثل ِ دو خط

به هم رسیدن ِ ما نقطه ی جدایی ماست

 

از : فاضل نظری


شنبه 28 مرداد 1391 - 01:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group