اتل متل...

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 251
نویسنده پیام
banoo آفلاین


ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
اتل متل...

اتل متل یه بابا

غریب و زارو بیمار

اتل متل یه مادر

یه مادر

فداکار

اتل متل بچه ها که اونا رو دوس دارن

اخه غیر اون دوتا هیچ کسیو

ندارن

مامان بابا رو میخوادبابا عاشق اونه

به غیر بعضی وقتا بابا چه

مهربونه

وقتی که از درد سر دست میذاره رو گیج گاش

اون بابای مهربون فحش

میده به بچه هاش

همون وقتا که هرچی جلوش باشه میشکنه

همون وقتی که هرکی

جلوش باشه میزنه

غیر خدا و مادر هیچ کسیو نداره

اونوقتی که باباجون موجی

میشه دوباره

دویدم و دویدم سر کوچه رسیدم

بند دلم پاره شد از اون چیزی که

دیدم

بابام میون کوچه افتاده بود رو زمین

مامان هوار میزد شوهرم رو

بگیرین

مامان با شیونو داد میزد توی صورتش

قسم میداد بابا رو به فاطمه به

جدش

تورو خدا مرتضی زشت میونه کوچه

بچه داره میبینه تورو به جون

بچه

بابا رو دوره کردن بچه های محله

بابا یهو دوویدو زد تو دیوار با

کله

یا تند و تند سرش رو بابا میزد تو دیوار

قسم میداد حاجی رو حاجی گوشی

رو بردار

نعره های بابا جون پیچید یهو تو گوشم

الو الو کربلا جواب بده به

گوشم

مامان دوید و از پشت گرفت سر بابا رو

بابام با گریه میگفت کشتند بچه

ها رو

بعد مامانو هلش داد خودش خوابید رو زمین

گفت که مواظب باشین خمپاره

زد بخوابین

الو الو کربلا پس نخود ها چی شدن

کمک میخوام حاجی جوون بچه ها

قیچی شدن

تو سینه و سرش زد هی سرش رو تکون داد

یهو تموم شعاع چشماشو بستو

جوون داد

بعضی تماشا کردن بعضی فقط خندیدن

اونایی که از بابام فقط امروزو

دیدن

سوی بابا دویدم بالا سرش رسیدم

از درد غربت اون هی به خودم

پیچیدم

درد غربت بابا نشونه های درده

درد غربت بابا غنیمت از

نبرده

شرافت خونو دل نشونه های مرده

ای اونایی که امروز دارین بهش

میخندین

برای خنده هاتون دردشو میپسندین

امروزشو نبینین بابام یه

قهرمونه

یه روز به هم میرسیم بازی داره زمونه

موج بابام کلید دره

بهشته

درو کنه هرکسی هرچیزی رو که کشته

یه روز پشیمون میشین که دیگه خیلی

دیره

گریه های مادرم یقتونو میگیره

بالا رفتیم ماست بود پاییین اومدیم

دوغ بود

مرگ معاد و عقبا کی میگه که دروغ بود

سپهر


امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
دوشنبه 08 آبان 1391 - 01:24
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 5 کاربر از banoo به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 637 & zeinab & saqane & shahrsaz & reza &
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
اتل متل...

آهای آدم بزرگا این ماجرا رو دیدین؟

آهای آهای بچه ها این قصه رو شنیدین؟

قصه ی ازدواج جوونمرد پهلوون

قصه ی ازدواج دخت شاه پریون

یه روزی روزگاری یه پهلوون عاشق

رفت به خواستگاری دخت ماه و شقایق

پدر می گفت پهلوون تو ای روز بهاری

قول میدی که تو هرگز اونو تنها نذاری؟

پهلوونه مکثی کرد چشماشو به زمین دوخت

انگار جوابی نداشت انگار دلش خیلی سوخت

پدر قهقهه ای زد چشم پدر درخشید

انگاری با این سوال خیلی چیزا رو فهمید

گفت که منتت رو به جون و دل خریدم

آهای آهای عزیزم چایی بیار دخترم

از توی آشپزخونه یکدفعه و خیلی زود

دختره با خجالت که شادی هم درش بود

قدم گذاشت به روی دیده های پهلوون

چایی گرفت جلوی جوونمرد قصه مون

وقتی سینی رو گرفت جلوی اون جوونمرد

پهلوون قصه مون با اون نگاش سوال کرد

«اگه اینو بفهمی اگه اینو بدونی

تو این دنیای خاکی من میرم تو می مونی

من میرم و تو دندون روی جیگر میذاری

بعد من این تویی که پرچم و بر میداری

و اونایی که امروز میخندن و زبونن

فردا که من نبودم قلب تو می سوزونن

برای بچه ی ما مادری و هم پدر

حالا جوابت چیه چیه جواب آخر؟

برای عشق پاکت یه پهلوون قابله؟»

دختره با نگاهش انگار جواب داد « بله»

بابای من سوال کرد مادر من جواب داد

چشم نرگس هر دو ابری شد و گلاب داد

پهلوون بانگاش گفت « دلم می خواد بدونی

تو گود این زمونه تو خیلی پهلوونی»

عقد این دو تا عاشق چقدر قشنگ و زیباست

اسم بابام اباالفظل اسم مامان فریباست

دو روز بعد عروسیش از باباجون جدا شد

بابای تازه داماد راهی جبه ها شد

می گن بابام دوید و زد از تو خونه بیرون

مادر نو عروسم دوید به دنبال اون

بابای تازه داماد دویدش و دویدش

مادر نو عروسم دیگه اونو ندیدش

آی دونه دونه دونه نون و پنیر و پونه

یه پهلوون تو جبهه فرشته ای تو خونه

پهلوونه تو جبهه تفنگ گرفت به دستش

فرشته توی خونه به پای اون نشستش

پهلوونه تو جبهه حماسه ها آفرید

فرشته توی خونه خواب تشنگی رو دید

خواب دیدش توی باغه نشسته روی تخته

پرنده ای تو قفس به شاخه ی درخته

خواب می دیدش پرنده نفس نفس میزنه

آب دونه داره اما تن به قفس میزنه

مامان جونم توی خواب سوی قفس دویدش

بابام میون دشمن نعره ز دل کشیدش

انگار یه دستی از غیب در قفس رو وا کرد

دشمن سر بابا رو از بدنش جدا کرد

یکدفعه اون پرنده از تو قفس پریدش

رفت و رسید به خورشید مامان دیگه ندیدش

بابای بی سر من می خورد هی پیچ و تاب

همین جا بود که مادر یهو پریدش از خواب

مامان پریدش از خواب با یک دل پر از درد

بابا جونو صدا زد گریه کرد و گریه کرد

با گریه گفت:« پهلوون پهلوون آهای آهای

همون وقتی که رفتی فهمیدم که نمی آی

فهمیدم که نمی آی آهای آهای شنفتی؟

خواستگاریم یادته با اون نگات چی گفتی؟

وقتی بابام بهت گفت تو اون روز بهاری

قول بدی که تو هرگز من و تنها نذاری

سکوتتو یادته؟یادته مکثی کردی؟

اونجا بودش که گفتم میشه که بر نگردی

فهمیدم که پهلوون مرد جهاد و جنگه

راضیم اما دلم بی قراره و تنگه»

سلام بدیم به اون دل که تنگ و بی قراره

صبری کنید جوونا قصه ادامه داره

آی دونه دونه دونه نون و پنیر و پونه

پهلوونه قصه رو آوردنش به خونه

مامان نشست کنارش باباجون و نگاش کرد

با اون نگاه نازش بابا جون و صداش کرد

با اون نگاش می پرسید بالاخره اومدی؟

با اون نگاش می گفت : « چقدر خوشگل شدی؟

چقدر خوشگل شدی اومدی خواستگاری؟

دیگه باید قول بدی من و تنها نذاری»

با چشماش اینجوری گفت:« پهلوون آهای آهای

چیزی بگو جوونمرد مگه منو نمی خوای؟»

با دیده بوسه میزد به پیکر پهلوون

چشاش به کاغذی خورد توی جیب پهلوون

یه کاغذ سوخته رو دیدش تو جیب بابا

با این جمله ی زیبا دوست دارم فریبا

فرشته ی عزیزم همسر بی قرارم

حالا بهت قول میدم تو رو تنها نذارم

این بار مامان سوال کرد بابای من جواب داد

آهای آهای جوونا بوی گلاب نمیاد؟

فکر نکنین جوونا که این آخر کاره

تا این بوی گلاب هست قصه ادامه داره

بیاین با هم ببینیم تو گود این زمونه

کیه که پهلوونه؟کیه که پهلوونه؟!

بعدش بگیم پهلوون خیلی خیلی نوکریم

می پرسین برای چی؟ برای این ...... بگذریم!!!

ابوالفضل سپهر


امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
دوشنبه 08 آبان 1391 - 02:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از zeinab به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saqane / banoo / shahrsaz /
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
اتل متل...


امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
دوشنبه 08 آبان 1391 - 02:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از zeinab به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saqane / banoo /
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
اتل متل...

هنوز پهلوون داریم؟

فرشته داریم؟

قلبم درد میگیره ازاین همه صبرو مردونگی و این همه نامردی درقبال این........


امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
دوشنبه 08 آبان 1391 - 10:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
اتل متل...

آی دونه دونه دونه

  نون و پنیر و پونه

  قصه بگم براتون؟

  قصه ای عاشقونه؟

 

یه وقت نگین دروغه

  یه وقت نگین که وهمه

اون که قبول نداره

نمی تونه بفهمه

 

بریم به اون فصلی که

  اوج گرمی ساله

  ماجرای قصه مون

 داخل یک کاناله

 

کانالی که تو این دشت

مثل قلب زمینه

دور و بر این کانال

پر از میدون مینه

 

یک کانال که تو این دشت

مثل قلب زمینه

دور و بر این کانال

ببین چه دلنشینه

 

اون یکی پا نداره

روی زمین افتاده

اون یکی رو ببینین

چقدر قشنگ جون داده

 

رنگ و روی اون یکی

از تشنگی پریده

همون که روی پاهاش

سر دو تا شهیده

 

اونجا که نوزده نفر

  کنار هم خوابیدن

  ببین چقدر قشنگن

تمامشون شهیدن

 

یکی ازش خون میره

  ببین چقدر آرومه 

  فکر می کنم که دیگه

  کار اونم تمومه

 

مجتبی پا نداره

  سر علی شکسته

 مجید دمر افتاده

  کریم به خون نشسته

 

گلوله و گلوله

انفجار و انفجار

پاره های بچه ها

قاب شده روی دیوار

 

هر جا رو که می بینی

دلاوری افتاده

هرجا جگر گوشه

یه مادری افتاده

 

حالا تو بهت این دشت

میون فوج دشمن

از اون همه دلاور

فقط رضا بود و من

 

آی قصه قصه قصه

اتل متل توتوله

خمپاره و آر پی جی

نارنجک و گلوله

 

صورت مهدی رفته

  مصطفی سر نداره

  رضا نعره می کشه

  خیز برو ، خمپاره

 

این جمله توی گوشم

  مونده واسه همیشه

  التماس رضا رو

فراموشم نمیشه

 

الو الو کربلا

  پس نخودا چی شدن؟

  یاور دو به گوشم

  بچه ها قیچی شدن

 

کربلا ، کبوترا

از تو قفس پریدن

ما آذوقه نداریم

مهمونامون رسیدن

 

کربلا جون به گوشی؟

جواب بده برادر

بی سیم اینطور جواب داد:

‹‹ الو به گوشی یاور؟

 

چیزی نداریم که تا

سر سفره بذاریم

یاور دو به گوشی؟

دیگه غذا نداریم››

 

رضا منو نیگا کرد

صورتشو تکون داد

بغضی کردشو بی سیم

از توی دستش افتاد

 

عجب کربلائیه

 نشون به اون نشونه

  عطش نعره می کشه

  پنج روزه تشنه مونه !

 

پنج روزه که میجنگیم

کشته می شیم،می میریم

بی سیم میگه:‹‹عقبگرد››

ولی عقب نمی ریم

 

رضا تشنه و زخمی

  به زیر نور آفتاب

 من از پی گلوله

  دنبال یک قطره آب

 

هیچی پیدا نکردم

خسته شدم نشستم

برای چند لحظه ای

هر دو چشامو بستم

 

دیدم که توی باغی

شهیدامون نشستن

می خندن و می خونن

درهای باغ رو بستن

 

چه باغ با صفایی

درختها از جنس نور

نهرهایی از عسل

کاخ هایی از بلور

 

عجب باغ بزرگی

چه باغ رنگارنگی

پر از صفا ، پر از عشق

عجب باغ قشنگی

 

بالهای ملائک

  روی دست بچه ها

  جامهایی از شراب

توی دست بچه ها

 

من و رضا از بیرون

توی باغ رو می دیدیم

صدای بچه ها رو

  اینجوری می شنیدیم :

 

‹‹ آهای آهای بچه ها

  اینجا عجب حالیه

  بچه ها هستن ولی

  جای شما خالیه ››

 

صدا پیچید تو عالم

صدا رو می شنیدم

یهو با یک صدایی

از توی خواب پریدم

  

رضا نعره می کشید

آهای آهای بسیجی

تانک ها دارن می رسن

بدو بدو آر پی جی

 

تانک بعثی خودش رو

پشت کانال رسونده

نعره کشیدم رضا !

گلوله ای نمونده

 

رضا سرش رو با بغض

روی سجده میذاره

خشابی تو دستاشه

دستو بالا میاره !

 

دستو میاره بالا

  انگار داره جون میده

  می زنه زیر گریه

  خشابو نشون میده

 

میگه ببین خدایا

  روحیه ها عالیه !

 ولی چکار باید کرد ؟

  خشابمون خالیه

 

صداش یهو بند میاد

  توی دست یک شهید

 عینهو یک معجزه

  یه گولٌه آر پی جی دید

 

رو بسوی اون شهید

خندید و سر تکون داد

یواشی گفت مرتضی

گلوله رو نشون داد

 

حرف اونو گرفتم

نگاهشو فهمیدم

جون تازه گرفتم

سوی شهید دویدم

 

و ناگهان صدایی

صدای سرد سوتی

و ناگهان خمپاره

و ناگهان سکوتی

 

رضا یهو نعره زد

بی شرفا اومدن

ماسکو بذار مرتضی

که شیمیایی زدن

 

سینه م پر از آتیش شد

  چشمامو هم گذاشتم

  اومد یه شیمیایی

  ماسک ، ولی نداشتم

 

لبخند زدم و گفتم

  ماسک نداریم رضا

 نعره کشید حرف نزن

  نفس نکش مرتضی

 

چفیه تو آب بزن

  حمله شیمیاییه

  گفتم داری جوک میگی

  قمقمه ها خالیه

 

رضا پرید ماسکشو

گذاشت رو صورت من

نعره کشیدم رضا

ماسکتو خودت بزن

 

خندید و گفت مرتضی

برادرم بی خیال !

من رو گذاشتش و رفت

رفتش بالای کانال

 

نفهمیدم چه چیزی

قلب اونو می آزرد

نفهمیدم واسه چی

پیرهنشو درآورد

 

رضا نعره می کشید

بی شرفا ، با شمام

کانال هنوز مال ماست

بیاین ،بیاین ، من اینجام

 

دوشکاچی از روی تانک

 اونو هدف گرفتش

  کار رضا تموم بود

  نعره کشید و گفتش

 

بیاین بیاین من اینجام

  گردان هنوز روی پاست

  بیاین بیاین ببینین

کانال هنوز مال ماست

 

گلوله های دوشکا

 هزار هزار ده هزار

 رضا دوید سوی تانک

  و ناگهان انفجار ...

 

فضای توی کانال

ز دود و گاز پر شد

هیچی دیگه ندیدم

نفهمیدم چطور شد

 

خلاصه توی کانال

اون روز عجب حالی بود

آهای غنیمت خورا

جاتون عجب خالی بود

 

یه وقت نگین دروغه

یه وقت نگین که وهمه

اونکه قبول نداره

نمی تونه بفهمه

 

قصه فرود نداره

فراز قصه اینه

گلوله آر پی جی

هنوز روی زمینه

 

هر کی می خواد خدافظ

  هر کی می خواد بمونه

باید تموم عالم

 این حرفها رو بدونه

 

باید اینو بدونه

  گردان هنوز روی پاست

  هنوزم که هنوزه

 قلب زمین مال ماست

 

 

         آهای آهای با شمام/  گردان هنوز روی پاست /  هنوزم که هنوزه

 

                                           قلب زمین مال ماست


امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
سه شنبه 09 آبان 1391 - 01:30
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
اتل متل...

اتل‌ متل‌ يه‌ مادر

نحيف‌ و زار و خسته‌

با صورتي‌ حزين‌ و

دستایی‌ پينه‌ بسته‌

بپرس‌ ازش‌ تا بگه‌

چه‌ جور ميشه‌ سوخت‌ و ساخت‌

با بيست‌ هزار تومن‌ پول‌

اجاره‌ خونه‌ پرداخت‌

اجاره‌هاي‌ سنگين‌

خرج‌ مدرسه‌ ما

خرج‌ معاش‌ خونه‌

خرج‌ دواي‌ مينا

بپرس‌ ازش‌ تا بگه‌

چه‌ جوري‌ ميشه‌ جنگ‌ كرد

با سيلي‌ جاي‌ سرخاب‌

صورتا رو قشنگ‌ كرد

بپرس‌ ازش‌ تا بگه‌

چه‌ جوري‌ ميشه‌ جنگ‌ كرد

يااينكه‌ بي‌ رنگ‌ مو

موي‌ سياهو رنگ‌ كرد

وقتي‌ كه‌ گفتند بابا

تو جبهه‌ها شهيد شد

خودم‌ ديدم‌ يك‌ شبه‌

چند تا موهاش‌ سفيد شد

مي‌ خواي‌ بدوني‌ چرا

نصف‌ موهاش‌ سفيده‌؟

بپرس‌ كه‌ بعد بابا

چي‌ ديده‌، چي‌ كشيده‌

يا ميره‌ داروخانه‌

برا دواي‌ مينا

يا كه‌ ميره‌ سمساري‌

يا كه‌ بهشت‌ زهرا(س‌)

يه‌ روز به‌ دنبال‌ وام‌

مامان‌ ميره‌ به‌ بنياد

يه‌ روز به‌ دنبال‌ كار

پيرِ آدم‌ درمياد

هر وقت‌ به‌ مامان‌ ميگم‌:

«طعم‌ غذات‌ عاليه‌»

مامان‌ با گريه‌ ميگه‌:

«جاي‌ بابات‌ خاليه‌»

بعضي‌ روزا كه‌ توي‌

خونه‌ غذا نداريم‌

غذاي‌ روز قبلو

برا مينا ميذاريم‌

مينا با غم‌ ميپرسه‌:

«غذا فقط‌ همينه‌؟»

مامان‌ با گريه‌ ميگه‌:

«بابات‌ كجاس‌ ببينه‌؟»

وقتي‌ كه‌ بيست‌ مي‌گيرم‌

مياد پيشم‌ ميشينه‌

نوازشم‌ مي‌كنه‌

نمره‌ها مو مي‌بينه‌

ميگم‌: «معلمم‌ گفت‌

كه‌ نمره هات‌ عاليه‌»

مامان‌ با گريه‌ ميگه‌:

«جاي‌ بابات‌ خاليه‌»

يه‌ بار گفتم‌: «مامان‌ جون‌

اين‌ آقا بقاليه‌

با طعنه‌ گفت‌ تو خونه‌

جاي‌ بابات‌ خاليه‌؟»

تا حرف‌ من‌ تموم‌ شد

با دست‌ تو صورتش‌ زد

با گريه‌ گفت‌: «اي‌ خدا

بي‌شرفي‌ تا اين‌ حد؟»

ميگم‌ : «مامان‌ راست‌ بگو

اگه‌ بابا دوست‌ داشت‌

چرا ازت‌ جدا شد

پس‌ چرا تنهات‌ گذاشت‌؟»

چشم‌ ميدوزه‌ تو چشمام‌

لب‌ ميگزه‌ ، مي‌خنده‌

بيرون‌ ميره‌ از اتاق‌

محكم‌ در و مي‌بنده‌

رفتم‌ و از لاي‌ در

توي‌ اتاقو و ديدم‌

صداي‌ گريه‌هاشو

از لاي‌ در شنيدم‌

داشت‌ با بابام‌ حرف‌ ميزد

چشاش‌ به‌ عكس‌ اون‌ بود

انگار كه‌ توي‌ گلوش‌

يه‌ تيكه‌ استخون‌ بود

«مرتضي‌ جون‌ ميدونم‌

زنده‌اي‌ و نمردي‌

بعد خدا و مولا

ما رو به‌ كي‌ سپردي‌؟

دست‌ خوش‌ آقا مرتضي‌

خوش‌ به‌ حالت‌ كه‌ رفتي‌

ما اينجا مستأجريم‌

تو اونجا جا گرفتي‌؟

خواستگاريم‌ يادته‌؟

چند تا سكه‌ مهرمه‌

مهريه‌ مو كي‌ ميدي‌؟

گره‌ توي‌ كار مه‌

مهريه‌مو كي‌ ميدي‌

دختر مون‌ مريضه‌

بياببين‌ كه‌ موهاش‌

تند تند داره‌ ميريزه‌

مهريه‌مو كي‌ ميدي‌؟

اجاره‌ خونه‌ داريم‌

صاحب‌ خونه‌ مي‌گفتش‌

ديگه‌ مهلت‌ نداريم‌

امروز كه‌ صاحب‌ خونه‌

اومد برا اجاره‌

همسايمون‌ وقتي‌ گفت‌

مهلت‌ بده‌ نداره‌

يهو تو كوچه‌ داد زد:

اينا همش‌ بهونه‌اس‌

دق‌ّ اجاره‌ داره‌

دردش‌ اجاره‌ خونه‌اس‌

به‌ من‌ چه‌ شوهرش‌ رفت‌

يا كه‌ زن‌ شهيده‌

خونه‌ اجاره‌ كرده‌

يا خونه‌ مو خريده‌؟

درد دل‌ خسته‌مو

فقط‌ برا تو گفتم‌

چون‌ از تموم‌ مردم‌

«به‌ من‌ چه‌» مي‌شنفتم‌

ميگم‌ خونه‌ نداريم‌

خيلي‌ مريضه‌ بچه‌

ساية‌ سرنداريم‌

همه‌ ميگن‌ «به‌ من‌ چه‌»

با آه‌ خود به‌ عكس‌

بابا جونم‌ جون‌ ميده‌

چادرو وَرميداره‌

موهاشو نشون‌ ميده‌

صورتشو ميذاره‌

روصورت‌ شهيدش‌

بابام‌ نگاه‌ مي‌كنه‌

به‌ موهاي‌ سفيدش‌

اشك‌ مامان‌ مي‌ريزه‌

روصورت‌ باباجون‌

بابام‌ گربه‌ ميكنه‌

براي‌ غمهاي‌ اون‌

بابا با چشماش‌ ميگه‌

قشنگ‌ِ مهر بونم‌

همسر خوب‌ و تنهام‌

غصه‌ نخور مي‌دونم‌

اتل‌ متل‌ يه‌ مادر

نحيف‌ و زار و خسته‌

با صورتي‌ حزين‌ و

دستاي‌ پينه‌ بسته‌

دستاي‌ پينه‌دارش‌

عجب‌ حماسه‌ سازه‌

دستايي‌ كه‌ شوهرش‌

خيلي‌ به‌ اون‌ مينازه‌

دستايي‌ كه‌ پرچم‌ِ

بابا رو ورميداره‌

توي‌ خزون‌ غيرت‌

دستايي‌ كه‌ بهاره‌

دستايي‌ كه‌ عينهو

دست‌ بابا مي‌مونه‌

نمي‌ذاره‌ سلاح‌ِ

بابام‌ زمين‌ بمونه‌

دستي‌ كه‌ بچه‌هاشو

بسيجي‌ بار مياره‌

بذر غيرت‌ و ايمان‌

تو روحشون‌ ميكاره‌

درسته‌ كه‌ شوهرش‌

تو جبهه‌ها شهيد شد

درسته‌ كه‌ موي‌ اون‌

بعد بابا سفيد شد

اما خون‌ بابا و

موهاي‌ مادر من‌

وقتي‌ با هم‌ جمع‌ شدن‌

سيلي‌ زدن‌ به‌ دشمن‌

سرخي‌ صورت‌ اون‌

سرخي‌ خون‌ باباست‌

موي‌ سفيد مادر

افتخار بچه‌هاست‌

بايد فهميده‌ باشي‌

چه‌ جوري‌ ميشه‌ جنگ‌ كرد

با سيلي‌ جاي‌ سرخاب‌

صورتا رو قشنگ‌ كرد

بايد فهميده‌باشي‌

چه‌ جوري‌ ميشه‌ جنگ‌ كرد

يا اينكه‌ بي‌رنگ‌ مو

موي‌ سياهو رنگ‌ كرد

اتل‌ متل‌ يه‌ مادر

خيلي‌ چيزا ميدونه‌

از بي‌مروّتيها

از بازي‌ زمونه‌

اي‌ كه‌ در اين‌ حوالي‌

غربت‌ مارو ديدي‌

صداي‌ ناله‌هاي‌

مادرمو شنيدي‌

دست‌ رو گوشات‌ گذاشتي‌

چشماتو خيره‌ كردي‌

زل‌ زدي‌ به‌ مادرم‌

فكر كردي‌ خيلي‌ مردي‌؟

تو كه‌ به‌ زخم‌ قلب‌

مامان‌ نمك‌ گذاشتي‌

اگه‌ مامان‌ بميره‌

مادرمو تو كشتي‌

اگه‌ بابام‌ نبودش‌

هر چي‌ داشتي‌ مي‌خوردن‌

مال‌ و منالت‌ كه‌ هيچ‌

مادرتم‌ مي‌بردن‌

اگه‌ مامان‌ بميره‌

دق‌ مي‌كنم‌، مي‌ميرم‌

پيش‌ خدا و بابام‌

من‌ جلو تو مي‌گيرم


امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
چهارشنبه 10 آبان 1391 - 02:38
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از zeinab به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: reza /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group