نقد فیلم هامون

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 228
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
نقد فیلم هامون

در یک نظرسنجی که ماهنامه ی سینمایی فیلم برگزار کرده بود، کاراکتر حمید هامون به عنوان ماندگارترین شخصیت تاریخ سینمای ایران شناخته شد. در حالی که خود فیلم هامون، گرچه یکی از محبوب ترین فیلم های تاریخ در میان منتقدان به شمار می رود، ولی هیچ گاه در نظرسنجی ها به عنوان "بهترین" انتخاب نمی شود. به راستی این چه رمزی است که باعث می شود کاراکتر حمید هامون گاهی از خود فیلم جلو بزند و جایگاهی فراتر از خود اثر پیدا کند؟ هر چند در حجمی چنین کم، نمی توان حتی ذره ای از پیچیدگی های این شخصیت را گشود، ولی تلاش نگارنده بر این است تا با نگاهی هر چند اجمالی به شخصیت حمید هامون، گوشه ای از لایه های مختلف و گاه حتی به ظاهر متضاد این شخصیت را به خواننده بنمایاند. این نوشته را در حکم مشتی نمونه ی خروار در نظر بگیرید و نه چیزی بیشتر.

 حمید هامون به عنوان یک قهرمان:
 «هامون» با نمایش یک کابوس آغاز می شود. برای تببین دنیای پیرامون شخصیت اصلی فیلم، پرداختن به همین سکانس، آغاز مناسبی برای بدنه ی این نوشته به نظر می رسد. در این کابوس، انسان های کلیدی اطراف هامون را، آن طور که او می اندیشد، می بینیم. مهشید آدمی است که قرار است در نقشش فرو رود و زمانی که تصویر خودش را در آینه می بیند، لبخندی (لابد از سر غرور) می زند. سلیمی شخصی است که انگار حواسش به محیط اطراف نیست و برای خودش شعرخوانی می کند. عظیمی با هیبت شیطان وارش قاپ مهشید را می دزدد و سماواتی هم غولی است که با گرز و سپس تخته سنگ، قصد جان هامون را می کند. همین طور که فیلم جلو می رود، به این نتیجه می رسیم که محیط اطراف حمید هامون، گویا چندان تفاوتی هم با آن چه در کابوس ابتدای فیلم دیده بودیم، ندارد. سماواتی واقعاً انگار قصد نابودی زندگی هامون را دارد. بعد از آن همه سؤال و جواب با هامون در راه پله های مطبش، سماواتی نهایتاً وارد دستشویی می شود. (کاملاً مشخص است که سماواتی قرار است با زندگی هامون چه کند!) عظیمی هم در طول فیلم صرفاً به صورت یک "بورژوای پول پرست فاسد" به تصویر کشیده می شود و تمام هم و غم سلیمی هم مقامات پنجگانه و فروش دستگاه های سانتریفیوژ و اسپکتروفوتومتری است. اما در میان کاراکترهای این فیلم، یک نفر هست که حضورش انگار اصلاً به این دلیل است که بیشتر با دغدغه ها و مشکلات هامون آشنا شویم: مهشید. مهشید را می توان نسخه ی سطحی شده ی خود هامون دانست. اگر هامون در جایی از فیلم می گوید که مدام در حال شلنگ تخته انداختن است، حرکات مهشید در طول فیلم به جفتک پراندن می ماند! مهشید آدمی است به شدت مغرور (لبخند سکانس کابوس اولیه ی فیلم را به یاد آورید) و انتقادناپذیر (ماجرای لباس عروس) که با پاشیدن بی نظم رنگ به روی بوم، گمان می کند قرار است جهان را تکان دهد. غافل از این که تکان دهنده ترین بی نظمی های تاریخ، بدون استثناء از یک نوع نظم یا لااقل منطق سرچشمه گرفته اند.
هامون در میان چنین افرادی زندگی می کند. در محیطی که گاهی احساس می کنیم همه کمر به نابودی هامون بسته اند، حمید بیشتر به یک وصله ی ناجور شبیه است. به همین دلیل است که مهشید در مقابل دکتر سماواتی می گوید که عاشق «خل بازی» های هامون شده بود، آن مرد شمالی در انتهای فیلم، هامون را دیوانه قلمداد می کند و دیوانگان جزو معدود کسانی هستند که حمید با آن ها احساس راحتی می کند. (زمانی که هامون می فهمد عظیمی و مهشید رابطه ی غیرافلاطونی دارند، یکی از دیوانگان شعری می خواند که اصلاً زبان حال هامون است. انگار از زبان او بیان شده است). این «وصله ی ناجور» بودن، نتیجه ای جز تنهایی هامون ندارد. تنهایی، از مهم ترین عناصر فیلم و شخصیت اصلی آن است. برای همین است که سکانس رو در رو شدن حمید و مادربزرگش، تا این حد تأثیرگذار از آب درآمده است. این دو، به خوبی زبان همدیگر را می فهمند. چون بیش از دیگر شخصیت های فیلم، تنهایی را تجربه کرده اند. حمید از همه ی آدم های اطرافش عاشق تر، سینه سوخته تر و حساس تر است. پس محکوم به تنهایی است. (و تازه روی پرده ی سینما متوجه شدم که هنگام فرار هامون پس از شلیک به مهشید، در یک نمای معنادار، تک ستاره ای در آسمان می درخشد).
 حمید هامون به عنوان یک ضدقهرمان:
 همه ی مشکلات محیطی سر جای خودشان  هستند. اما مشکل اصلی، خود هامون است. حمید یک ضدقهرمان (به معنی ANTIHERO، و نه آنتاگونیست) به تمام  معنا است. بخش مهمی از مشکلات ایجاد شده برای هامون، به ضعف های درونی خود او برمی گردند. در زندگی حمید، همه چیز میل به آشفتگی دارند. اولین نمودش را هم وقتی می بینیم که در همان اوائل فیلم، حمید بعد از بیرون آمدن از حمام، سیگاری روشن می کند و دوربین کنسرو لوبیای نیم خورده ای را نشان می دهد که در کنار آن، نسخه ای از کتاب تذکرة الاولیا قرار دارد! بلافاصله بعد از این نما هم سکانس تراس را شاهدیم. بادی می وزد و چرک نویس پایان نامه ی هامون را پراکنده می کند. اما سؤال این جاست که حمید چرا پس از اولین وزش باد و تکان خوردن کاغذ، فکر انتهای ماجرا را نکرد و دست به کار نشد؟ این آشفتگی و سردرگمی در تمام ارکان وجود هامون به چشم می خورند. شخصیت حمید، پر از سؤال است. سؤالاتی که خود هامون هم پاسخ آن ها را نمی داند و اصلاً بسیاری از این پرسش ها را خود حمید با تماشاگر مطرح می کند ("چرا در برابر ابراز قدرت ضعیفم؟"، "چرا نمی تونم (علی عابدینی را) فراموشش کنم؟" و سؤالاتی از این قبیل). بنابراین هامون در درجه ی اول باید با خودش مبارزه کند. مشکل اصلی درون خود اوست. پس از اولین دعوای بین حمید و مهشید که در فیلم می بینیم، هامون می گوید باید یک فکر اساسی کرد و از آشپزخانه بیرون می رود. در این جا، دوربین به جای تعقیب هامون، روی ردپای کثیف هامون که بر کف زمین باقی مانده، توقف می کند. انگار پشت تمام مشکلات و درگیریهای به وجود آمده، رد پای خود هامون به چشم می خورد. ناتوانی هامون در مقابله با مشکلات پیرامونش، دلیل اصلی مشکلات زندگی اش به شمار می روند. نمود اصلی این ناتوانی (یا در واقع بی عرضگی) را هم در سکانس کابوس سردابه می بینیم. جایی که اطرافیان حمید، بالای سر او مشغول جراحی کردن (و در واقع بیرون کشیدن اعضای بدنش!) هستند و خود هامون هم به عنوان سرپرستار ایستاده و در قبال نابود شدنش توسط اطرافیانش (مهشید در یک نما عملاً قلب هامون را در دست گرفته و می چلاند!) هیچ کاری انجام نمی دهد. در این میان، همان طور که کاراکتر مهشید قرار است سویه ی مثبت شخصیت هامون را به تماشاگر نشان دهد، کاراکتر دیگری هم وجود دارد که در مقایسه با او، متوجه لایه ی ضعیف وجود حمید می شویم. این شخصیت کسی نیست جز علی عابدینی. معبود حمید. هامون در شعری که به یاد علی می خواند، اشاره می کند: "... حرف از کار زدی... کار برا کار... نه برای غایت و نهایتش". وقتی هامون چندین ثانیه درباره ی مضمون کتاب «ذن و هنر نگهداری از موتورسیکلت» صحبت می کند، علی فقط می گوید: "بخون ... واسه مزاجت خوبه". در فلاش بک عزاداری امام حسین (ع) هم حمید (که کودک است)، علی را با ظاهر امروزی اش می بیند. همه ی این ها نشان می دهند که علی، کامل شده ی حمید است. الگویی که هامون قرار است به او نزدیک شود. در اوج التهاب فیلم و مشکلات حمید، او به طور اتفاقی علی را در خیابان می بیند، ولی هر چه او را صدا می زند، علی متوجه نمی شود و در نهایت تصادف بی موقعی، هامون را از رسیدن به علی بازمی دارد. اما در انتهای فیلم، علی به طرز معجزه آسایی حمید را نجات می دهد. انگار حمید دوباره لیاقت نزدیک شدن به علی را پیدا کرده است.
علی رغم همه ی این حرف ها، در طول فیلم، حمید هامون حرکتی به سمت کمال را تجربه می کند. در ابتدای فیلم، وقتی طوفان نسخه ی اولیه ی پایان نامه ی حمید را پراکنده می کند، او زیر لب علت این کار را بدشانسی می داند. اما به تدریج می فهمد که مشکل، خودش است. جرقه از جایی می خورد که هامون به این نکته می اندیشد که چرا در برابر ابراز قدرت ضعیف است. سپس نزد دکتر سماواتی اعتراف می کند که عمری شلنگ تخته انداخته، اما به جایی نرسیده است. سپس در دادگاه به صورت نریشن می شنویم که هامون به فکر ایستادگی در برابر مهشید است. وقتی هم قرار است دستگاه ها را برای دکتر سروش ببرد، به خودش می گوید: "تقصیر خودته ... د بکش ... د بکش"؛ و در نهایت برای راه اندازی دستگاه، از "خودش" خون می گیرد.
با این وجود، هامون در انتهای فیلم هنوز با کمال فاصله دارد. برداشتش از ماجرای حضرت ابراهیم و قضیه ی از بین بردن عزیزترین کس برای به دست آوردن دوباره اش، تا حدی سطحی است که به مهشید شلیک می کند تا او را دوباره به دست بیاورد! در انتهای فیلم هم راه حلی جز غرق کردن خودش در دریا پیدا نمی کند. در این زمینه سکانس پایانی و نجات یافتن حمید توسط علی کارکردی دوگانه دارد. از یک طرف نشانه ی تطهیر حمید است (که هیچ گاه نفهمیدم چرا عده ای با این مضمون به شکلی تحقیرآمیز برخورد کردند) و از سوی دیگر، نمایانگر این نکته که همان طور که دبیری در ابتدای فیلم اشاره کرد، هامون هنوز صغیر است و احتیاج به قیم دارد. احتیاج به کسی که دست او را بگیرد و از میان مشکلات نجات دهد.
هامون شخصیت پیچیده ای است. هنوز می توان ابعاد پیچیده ای را در او شناسایی کرد. او یک کاراکتر تکرارنشدنی در سینمای ایران به شمار می رود. برای همین است که همیشه از او به عنوان نمونه ای از شخصیت پردازی در سینمای ایران یاد می شود.
 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«هامون» درباره ی نسلی است که رفتارهایش با نسل امروز تفاوت های بسیاری داشت. آن نسل ادعای روشنفکری می کرد و این نسل پز ضد روشنفکری می دهد. افراد آن نسل از طریق کتاب با هم ارتباط برقرار می کردند و جوان های این نسل به وسیله ی فیلم و موسیقی. آن نسل به موسیقی باخ گوش می داد و این نسل به سبک های مدرن تری از موسیقی تمایل دارد. با این وجود، «هامون» در میان جوانان امروزی هم طرفداران بسیاری دارد. (جلوی خودم را می گیرم که نگویم در نسل جدید هم به اندازه ی نسل جوان زمان اکرانش هوادار دارد). بنابراین «هامون» مانع مهمی به نام زمان را با موفقیت از پیش رو برداشته و به یک فیلم ماندگار تبدیل شده است. علت این ماندگاری، چیزی فراتر از ظواهر امر است. نکته ی مهم این جاست که «هامون» دست روی بزرگ ترین نقطه ضعف ایرانیان گذاشته بود. مشکلی که از زمان آغاز حرکت جامعه ی ایرانی به سمت مدرنیته، تا همین امروز، وجود داشته و در سینمای ایران هم از همان ابتدا جلوه ای بسیار تأثیرگذار یافته است. به طوری که از «حاجی آقا آکتور سینما» گرفته تا «درباره ی الی» به آن پرداخته اند. مسأله ای به نام عدم هویت و سرگشتگی. حالا دیگر این مسأله این نیست که آیا حمید هامون تجلی مشکلات و سرگشتگی های یک نسل خاص بوده یا نه؟ دیگر اهمیت چندانی ندارد که آیا فیلم قرار بوده به هجو روشنفکران ایرانی بپردازد یا نه؟ مهم این است که «هامون» بهتر از هر فیلم دیگری، ضعف های تاریخی یک ملت را عیان کرده است. حمید هامون دارای بسیاری از خصوصیات یک ضد قهرمان (Antihero) است. دست و پا چلفتی است تا تأثیرگذار. حتی خودش هم اعتراف می کند که در برابر ابراز قدرت ضعیف است. حمید هامون در این فیلم یک عنصر Passive است، نه یک عنصر Active. نتیجه این می شود که در طول فیلم، او مدام دارد "واکنش" نشان می دهد و تحت تأثیر دیگران است. پس بازی را دیگران برای او تعیین می کنند. با این وجود، در طول فیلم، نوعی تکامل در شخصیت هامون به چشم می خورد. هرمان هسه در کتاب دمیان (یکی از کتبی که در هامون از آن یاد شده است) می گوید: "مردم می ترسند، چون به هیچ روی از خودشان شناخت ندارند" و در جایی دیگر می گوید: "انسان روشنفکر بیش از یک وظیفه ندارد و آن خودیابی و به حقیقت درون خویش رسیدن است". شخصیت حمید هامون را با محوریت این جملات می توان تا حد خوبی تحلیل کرد. جوهره ی شخصیت هامون را تردید و ابهامی درونی تشکیل می دهد. از همان ابتدای فیلم می فهمیم که هامون در مورد قابلیت هایش و اصولاً آن چه که می خواهد، با تردید مواجه است. اما هر چه که در فیلم پیش می رویم، جلوه ی کاریکاتوری حمید هامون کاهش می یابد و او کم کم در همان مسیری گام برمی دارد که هسه گفته بود. مسیر خودیابی و به حقیقت درون خویش رسیدن. هامونی که درابتدای فیلم، از ضعیف بودنش در برابر ابراز قدرت سخن می گوید، در نهایت به جایی می رسد که تصمیم می گیرد در برابر مهشید بایستد و عذابش دهد. همه ی این کنش هاو واکنش ها، زمانی که در کنار رفتارهای کاراکتری به نام مهشید قرار می گیرد، بیش از پیش تماشاگر را به سمت همدلی و همدردی با هامون پیش می برد. مهشید نسخه ی کاریکاتوری تر و ضعیف تر هامون است. (توجه کنید مهشید نسخه ی کاریکاتوری کسی است که خودش در بسیاری از دقایق تصویری کاریکاتوری از بخشی از جامعه ی ایرانی است). بر خلاف آن چه ممکن است در نگاه اول به نظر برسد، آن چه باعث اختلاف حمید و مهشید می شود، شباهت زیاد آن دو است. باز هم هرمان هسه در دمیان چنین می گوید: "اگر از کسی بدت می آید، بدان معناست که تو از چیزی متنفر هستی که در اوست و آن چیز جزئی از خودت هست". مهشید هم مثل هامون آشفته است. (ماجرای مد لباس و تار زدن و نقاشی و...) مثل هامون، او هم نمی داند چه می خواهد. مهشید هم مثل هامون مدام دارد شلنگ تخته می اندازد، اما به هیچ جا نمی رسد. ولی اگر حمید در طول فیلم لااقل تلاش می کند تا ریشه ی مشکل را درون خودش پیدا کند، مهشید هنوز به این مرحله هم نرسیده است. خودش را بالاتر از دیگران می داند و مشکلاتش را گردن دیگران می اندازد. بر خلاف هامون که روشنفکری در حال دست و پا زدن است، مهشید مدام در قالب فردی عامی و با سطحی پایین تر از حمید ظاهر می شود که صرفاً یک روشنفکرنما است. یعنی کارهای او بیشتر ادا به نظر می رسند تا تلاشی برای رسیدن به سرچشمه های وجودی خویش و... برای همین است که ذهن او، قادر به درک و انفعالات زندگی هامون نیست و در اولین فلاش بکی که در فیلم می بینیم، مدام عقاید هامون در باب استحاله در دیگری و یکی شدن با معبود را به سخره می گیرد. اگر هامون را بتوانیم شخصیتی در ابتدای راه عرفان (یا روشنفکری) در نظر بگیریم، مهشید هنوز وارد این مسیر نشده است.
از آن سو اما، عرفان به نتیجه رسیده و جواب یافته را می توانیم در وجود یار و استاد همیشگی حمید، علی عابدینی، پیدا کنیم. مهم ترین جنبه ی وجودی علی، این است که او هم انسانی معمولی، مثل حمید هامون و دیگر شخصیت های فیلم، است. یعنی قرار نیست او نمونه ی انسان کامل به شمار بیاید و یا فرشته ای باشد که از آسمان آمده تا عرفان صحیح را به حمید بیاموزد. او هم یک آدم عادی است. (هر چند از دید هامون، چهره ای اسطوره ای می یابد. از جمله در سکانس فلاش بک کودکی حمید که در آن، حمید کم سن و سال، علی را کماکان در قالب امروزی اش، یک انسان بالغ، مشاهده می کند). با این وجود، علی را می توان ما به ازای تیپی دانست که سورن کی یر که گور در کتاب ترس و لرز، با عنوان شهسوار ایمان معرفی کرده است. در این کتاب، شهسوار ایمان را با تعاریفی از این قبیل می شناسیم: " او یکسره به این دنیا تعلق دارد و در این تعقل دست کمی از هیچ خرده بورژوا ندارد"، "از هر چیزی لذت می برد، به همه چیز علاقمند است"، "غریبه در حالی او را ترک می کند که یقین دارد او یک سرمایه دار بوده است". علی عابدینی هم تجلی همین شهسوار است. او هم به سادگی ممکن است از دیدگاه یک غریبه با یک انسان بورژوای پول پرست اشتباه گرفته شود. (به خصوص وقتی در اواخر فیلم، او را در حال کار بر روی یک ساختمان مشاهده می کنیم). وارستگی و پیشرو بودن او، نه به وسیله ی نمایش انزوایش (آن طور که در بسیاری از فیلم های ایرانی انتظار داریم)، بلکه اتفاقاً برعکس، به واسطه ی حضور مداومش در اجتماع، برای تماشاگر اثبات می شود. او نه تنها از دنیا و تعلقاتش دل نکنده است (لااقل آن طور که ما می شناسیم و انتظار داریم) بلکه از همین مسیر به معنویت مورد نظرش می رسد (هامون هم در قطعه ای که به صورت نریشن در وصف علی می خواند، به این مسأله اشاره می کند). موقعیت علی عابدینی نمایانگر حالت غایی پایان مسیری است که هامون دارد در آن به پیش می رود. (نمونه اش همان سکانس فلاش بک کودکی حمید که در آن، هامون از میان چهره های خونین و قمه زده و گوسفند قربانی شده گذشته و به علی می رسد که در کمال آرامش و سادگی دارد شمع روشن می کند). رابطه ی مراد و مریدی علی و حمید، قابل مقایسه با رابطه ی حمید و مهشید قبل از ازدواج است. همان قدر که دسترسی به علی برای حمید، رؤیایی دور از دسترس تلقی می شود، حمید هم قبل از ازدواج برای مهشید جایگاه والایی دارد. بعد از ازدواج است که بت حمید برای مهشید می شکند و هامون، جلوه ای زمینی برایش پیدا می کند. برای همین، همیشه این سؤال برایم وجود داشته که وقتی در انتهای فیلم، حمید به آن شکل سورئال توسط علی نجات پیدا می کند (اتفاقی که می تواند به منزله ی زمینی شدن رابطه ی این دو نفر هم تلقی شود)، آیا ممکن است رابطه ی علی و حمید هم به شکلی مشابه ارتباط حمید و مهشید پیش رود؟
منبع : http://ariaghoreishi.blogfa.com
 

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
سه شنبه 03 مرداد 1391 - 21:37
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group