بیشتر سینما دوستان با جعفر پناهی آشنایی دارند. فیلم بادکنک سفید از اولین فیلم هایی بود که توانست سینمای ایران را در سطح گسترده ای به جهان بشناساند. بعد از بادکنک سفید جعفر پناهی یک بار دیگر به کارگردانی فیلم نامه ای از عباس کیارستمی می پردازد و در ابتدای فیلم دیدن نام کیارستمی و پناهی در یک فیلم نوید فیلمی کامل و خوش ساخت را می دهد.
فیلم طلای سرخ فیلمی است اجتماعی که به مشکلات و به عبارتی وضعیت اجتماعی و رفتار های مردم ایران در یک دوره زمانی می پردازد که شاید بتوان همین رفتار ها را به دوره بزرگتری شاید ده یا بیست سال بسط داد. علاقه به اجتماع و آن چه در اطراف ما می گذرد از ویژگی های سینمای جعفر پناهی است.
فیلم اجتماعی فیلمی است که به یک یا چند موضوع می پردازد که عینا در اجتماع اتفاق می افتد و بار ها شاهد آن بوده ایم و بیننده با دیدن این نوع فیلم به نوعی خودش را در فیلم حاضر می بیند و به عبارتی خودش را نیز به عنوان یکی از بازیگران قبول می کند و همدرد با قهرمان فیلم می شود و ارتباط نزدیکی با فیلم برقرار می کند. فیلم اجتماعی از آن جایی که به وضعیت یک اجتماع می پردازد برای هر بیننده ای می تواند جذاب باشد و تماشاگر خاص ندارد بلکه مخاطب آن همه اقشار جامعه و هر نوع بیننده ای است که با دیدن اجتماع خود در فیلم بتواند کمی عمیق تر درباره اجتماع اطراف خود بیاندیشد و به تفکر بپردازد و این است که باعث تبدیل شدن فیلم اجتماعی به فیلمی رئالیستیک می شود.
تماشاگر ایرانی همواره فیلمی که حقیقت را نشان دهد تحسین می کند. در کنار این مزیت فیلم اجتماعی، یکی از مشکلات در این ژانر سینمایی محدود بودن به زمان و مکان است چرا که وضعیت نیروی انتظامی و دخالت آن ها در میهمانی ها و نوع برخورد مردم با هم و ... ممکن است در حال حاضر یکی از دغدغه های مردم باشد ولی همین دغدغه ممکن است برای نسلهای بعدی شاید بعد از 20 سال اصلا معنا نداشته باشد، پس این است که فیلم محدود به زمان می شود.
مورد دیگر محدود بودن به یک جامعه است و مثلا همین موضوع دخالت بسیج و نیروی انتظامی در مجالس یا دید مردم نسبت به افراد با توجه به لباس آنها چیزی نیست که در همه دنیا عمومیت داشته باشد و چه بسا در کشوری به دلیل اینکه مردم با چنین مواردی روبرو نشده اند این نوع برخورد ها و رفتار ها برای آن ها غیر قابل هضم باشد و نتوانند درک کنند و فیلم اجتماعی یک کشور برای آن ها ممکن است کاملا بی معنی و خسته کننده جلوه کند. در دستنوشته های یک امریکایی راجع به این فیلم از اینکه قسمت زیادی از فیلم در مورد دخالت نیروی انتظامی و گرفتن مهمان های یک مهمانی ابراز نا رضایتی کرده بود و برای او پرداختن به این موضوع به این حد خیلی مسخره و خسته کننده آمده بود در صورتی که در نظر یک بیننده ایرانی یکی از زیبا ترین قسمت های این فیلم همین بخش گفته شده است.
با این حال یکی از پر مخاطب ترین و در عین حال جذاب ترین و رئالیستیک ترین ژانر های سینمایی همین ژانر اجتماعی و فیلم های این دسته هستند، پس هیچ یک از این نتایج منفی نمی تواند به عنوان نقطه ضعفی از فیلم مطرح شود چرا که اگر قرار بر مطرح شدن در جشنواره های خارجی باشد پس داوران و منتقدان این دسته فیلم ها باید به مسائل اجتماعی یک کشور آگاه باشند تا بتوانند در مورد فیلم اظهار نظر درستی داشته باشند و می بینیم که این فیلم جوایز زیادی هم از آن خود کرده است.
این فیلم با یک فلاش بک آغاز می شود که در نمایی از داخل یک جواهر فروشی در صبح زود شاهد سرقت مسلحانه یک نفر هستیم ولی با توجه به نوع برخورد ها شاید متوجه می شویم که هدف تنها سرقت نبوده و شاید این اولین تجربه دزدی چنین فردی باشد و شاید از زندگی خسته شده و مشاهده می کنیم که این فرد (حسین آقا) بعد از کشتن صاحب فروشگاه خودش را نیز می کشد.
حال به زمان اصلی فیلم بر می گردیم. کل فیلم درباره فردی است به نام حسین. او که مدتی در جبهه جنگ بوده و از بیماری ( احتمالا شیمیایی شدن در جنگ) رنج می برد به دلیلی شاید نیاز مالی به عنوان سرویس در رستورانی مشغول به کار است. او می خواهد با دختری که خواهر یکی از دوستان و همکارانش به نام علی است ازدواج کند. کم کم متوجه می شویم که آن دو کیف زنی هم می کنند. این فیلم حول حوادثی که برای حسین در طی چند روز می افتد می گذرد.
شاید بتوان این فیلم را فیلمی اپیزودیک دانست. در اولین بخش از فیلم علی را می بینیم که کیفی که از زنی دزدیده است را پیش حسین آورده و اینجا است که از رسیدی که در کیف زن موجود است و حلقه ای که در آن وجود دارد با یک جواهر فروشی آشنا می شوند ولی در اولین قدم که برای کسب اطلاع از قیمت و وضعیت جواهر فروشی به آن جا می روند با برخوردی زننده از صاحب آنجا نمی توانند به داخل آن جواهر فروشی وارد شوند. حسین بسیار از این برخورد ناراحت شده و اینجاست که بیننده فیلم به شدت با فیلم ارتباط برقرار می کند و به فکر واداشته می شود. پس از چند قسمت دیگر دوباره می بینیم که حسین در حالی که لباس هایی متفاوت با قبل به تن دارد ( کت و شلوار و کراوات) به همراه علی به همان جواهر فروشی می رود. شاید برای خود نمایی و شاید برای جلب توجه صاحب مغازه و ... ولی این بار هم با نوعی تحقیر از طرف صاحب مغازه مواجه می شوند و این بسیار حسین را آزار می دهد. اینجاست که شوک به بیننده وارد می شود و چرا هایی در ذهن او فورا شکل می گیرد. همان فرد امریکایی که در آغاز مطلب ذکر کرده بودم این قسمت فیلم را با لباس جدید پادشاه مقایسه کرده است اما این یکی از رفتار های بسیار رواج یافته در جامعه ایرانی است که بسیاری را بر حسب قیافه و لباس شخصیت می دهند و حتی اگر به لحاظ ظاهری بسیار شبیه لباس جدید پادشاه باشد ولی از نظر مفهوم و محتوا دقیقا همان چیزی است که در ایران می گذرد. اختلاف طبقاتی است که باعث شکل گیری چنین جهت گیری هایی نسبت به افراد می شود . ثروت و فقر و تضاد طبقاتی زیاد چیزی است که به کرات در این فیلم دیده می شود.
این فیلم سرشار از تضاد هایی است که بسیار به واقعی شدن داستان کمک می کند و تضاد هایی که در خانه های بالای شهر پایین شهر می بینیم . در میهمانی های نشان داده شده تضاد بارز ترین نکته است و نیز تضاد فقر و ثروت که در جواهر فروشی چند بار دیده می شود .