معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 229
نویسنده پیام
gomnam آفلاین


ارسال‌ها : 2465
عضویت: 3 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 2919
تشکر شده : 5292
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . . 


امضای کاربر : مبارزه هر قدر صعب، صعود را ادامه بده. شاید قله در یک قدمی تو باشد
و بدان : آنان که آفتاب را به زندگی دیگران ارزانی می دارند،نمی توانند خود از آن بی بهره باشند
دوشنبه 09 مرداد 1391 - 23:46
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از gomnam به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: elena & sara & saqane &
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
کاسه ی اشک چشمش خالی شد ولی بعد از یه خراش روی قلب کوچولوی سارا...امیدورام بتونیم اول فکر کنیم بعد حرفی بزنیم که عاقبتش پشیمونی نباشه...

امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
دوشنبه 09 مرداد 1391 - 23:53
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
سلام
اون معلم بایدآب میشدمیرفت تو زمین .
دلی که شکست رو باهیچ روی برگرداندنی نمیتوان به حالت اولش برگردوند.
مثل میخیه که به دیوارمیزنیم ومیخ را ازدیوار درمی آوریم.درسته که میخ توی دیوار نیست ولی جای میخ دل دیوارو میرنجونه.
دل منم به خاطر دل آبجی سارا شکست ...

شنبه 21 مرداد 1391 - 00:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از zlatan به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: banoo /
gomnam آفلاین



ارسال‌ها : 2465
عضویت: 3 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 2919
تشکر شده : 5292
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
نه این درست نیست.آیا معلم خبر داشت؟ آیا به غیر وظیفش عمل کرد؟ محکومیت کی؟ نه درست نیست. جامعه محکومه...
هر چیزی رو اول باید به خودمون برگردونیم.من چیکار میتونم کنم که دختر بچه ای گریون نشه؟ ببینید این داستان به جامعمون پرداخته.میخواد بی غیرتی اکثریت افراد جامعه رو به رخشون بکشه.واقعا اگه هرکسی به وظیفش عمل کنه فقر تو جامعه می مونه؟!


امضای کاربر : مبارزه هر قدر صعب، صعود را ادامه بده. شاید قله در یک قدمی تو باشد
و بدان : آنان که آفتاب را به زندگی دیگران ارزانی می دارند،نمی توانند خود از آن بی بهره باشند
شنبه 21 مرداد 1391 - 01:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
معلم به اندازه ی کافی شرمنده شدوقتی وضع ناگوارساراروشنید..
اون فقط به وظیفه اش عمل کرد...
این که سارادفترنداره.اینکه مادرش مریضه وپولی براعملش ندارن اینکه خواهرش شیرخشک نداره بخوره ایناربطی به معلم نداره وبه قول جناب گمنام به جامعه مابرمیگرده...

امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
شنبه 21 مرداد 1391 - 02:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
saqane آفلاین



ارسال‌ها : 1860
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 2561
تشکر شده : 1152
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
یه زمانی میگفتن یه آدم مسلمان تا 40 خونه از هر طرف باید از همسایش خبر داشته باشه و بهش کمک کنه.این فاصله با مدرنیته هی کم شد و کم شد تا رسید به جایی که امروز ما از همسایه بغلی خودمون بی اطلاعیم.گاهی واقعا پیش میاد که همسایمون با شکم خالی بخوابه و ما ....
هیچوقت نمیفهمیم. 



امضای کاربر : آنانکه کمر بسته اند برای حفظ اسلام، باید اشخاصی باشند که اگر همه رفتند، آنها بمانند. کسیکه مشغول کاری هست باید با مشکلات بسازد. کسیکه عمل به این مهمی میکند باید بسازد تا درست شود. کسیکه بخواهد مشکلی در کار نباشد، باید مثل مرده ها برود قبرستان یا مثل درویش ها منزوی بشود.                                                                                                 امام خمینی (ره)
شنبه 21 مرداد 1391 - 05:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از saqane به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: banoo / gomnam /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group