وقتی کلام خدا درمراسم عروسی....

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 255
نویسنده پیام
banoo آفلاین


ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
وقتی کلام خدا درمراسم عروسی....






همه منتظر عاقد بودند تا مراسم عروسی
که در نهایت سادگی برگزار شده بود به عقدی آسمانی تبدیل شود. بالاخره عاقد رسید.
بلافاصله بعد از ذکر نام و ستایش خدا ، خواندن چند آیه از
قرآن کریم
و آرزوی خوشبختی برای زوج جوان خطبه عقد را خواند و سپس گفت : آیا من وکیلم
؟
!


سکوت در تمام آن خانه کوچک حکم فرما شده بود ، همه منتظر این جمله بودند که
بشنوند " عروس رفته گل بچینه " ! اما ناگهان صدای مردی غریبه توجه همه را به خود
جلب کرد . " این اراجیف چیه میگین ؟! حالا اینا رو نخونید اینا زن و شوهر نمیشن ؟!
مهم اون نوشته اس که نوشته شده و همه میدونن . فاید ه ای که نداره برای چی میخونید
اینارو ؟! مگه چه اتفاق مهمی میفته که این رو خوندید؟! "   و هر چه دلش خواست گفت .
آری آن مرد کامران بود ، آخرین بار که دیدمش چند سال قبل بود که برای
ادامه
تحصیل می خواست به آمریکا برود. حسابی عوض شده بود ؛ قیافه اش ، رفتارش ، حتی لهجه
اش هم حسابی عوض شده بود. اما حالا بعد از آن سالها در مراسم عروسی دختر عمویم
دوباره او را دیدم
.


میان مردم همهمه ای ایجاد شد . از پچ پچ هایشان می شد فهمید که شک و لرزه
ای در نهادشان ایجاد شده است. همه شان چشم بر دهان عاقد دوخته بودند ، اما او هیچ
نگفت
.


عاقد برای بار دوم خطبه را جاری کرد  ... هنوز به انتها نرسیده بود که
دوباره کامران
خطبه را قطع کرد. اما این بار با الفاظی شدیدتر و محکم تر بر حرفهای خود پافشاری
می کرد. دلایلش از قبل محکمتر شده بود. و جسارت را می شد در چشمانش دید
.


همهمه میان مردم بیشتر شده بود. انگار باورشان شده بود که کامران راست می
گوید. این بار پچ پچ هایشان بیشتر از قبل بر روی صحت حرفهای کامران بود. اما باز هم
عاقد چیزی بر زبان نیاورد. و این سکوت عاقد شک آنان را بیشتر می کرد
.


برای بار سوم عرض می کنم عروس خانم آیا من وکیلم شما را ....!  همان ابتدا
کامران حرفهای عاقد را قطع کرد . چندی از مهمانان هم به طرفداری از او به
پاخاستند
.


بی شعور ، احمق ، نادان ، کودن و ... !  اینها را عاقد گفت . کامران ناراحت
شد و گفت : اینا رو به کی گفتی. عاقد گفت : به تو گفتم احمق بی شعور نادان  پست
فطرت و...!  کامران بیشتر ناراحت شد و صدایش را بالاتر برد و سوال خود را دوباره
تکرار کرد. اما عاقد دوباره همان فحش ها را نثارش کرد
.


مجلس عروسی حسابی بهم ریخته بود ، همه متعجب از حرفهای عاقد و ناراحت  که
او چرا این حرفهای زشت را گفته است و گوشه سالن نیز کامران با اخم های گره کرده و
چشمانی که انگار می خواهند آتشش بزنند به فکر فرو رفته بود
.


عاقد پرسید : آقا کامران مگه نمی گی حرف هیچ تاثیری نداره ؟ مگه نمی گی
اینایی که توی خطبه عقد میخونن همش حرف هستش و یه مشت اراجیفه ؟   خب اگر میگی حرف
تاثیری نداره پس چرا ناراحت شدی من بهت اون حرفها رو زدم ؟ تو که می گفتی حرف بی
تاثیره و هیچ نقشی توی زندگی و رابطه ها نداره ، پس نباید ناراحت می
شدی
!


خطبه که تمام شد ، فقط مهر پشیمانی بر پیشانی مهمانان زده شد و تنها ماند
کامران روسیاه . و بازهم
خدایی که هیچ چیز را بیهوده نیافریده است.



امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
یکشنبه 30 مهر 1391 - 17:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از banoo به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: shahrsaz & zeinab &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group