حرف دلتو بزن

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 344
نویسنده پیام
zlatan آفلاین


ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
حرف دلتو بزن
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که اون دختره توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما
به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.پسرك هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی
می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد

وقتی دخترک
به خونه پسره رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک به دختره گفت که او مرده و دختره رو به اتاق پسرش برد…

دخترک دید که تمامی سی
دی ها باز نشده هستن… دخترک گریه کرد و گریه کرد اونقدر گريه كرد تا مرد… میدونید چرا گریه میکرد؟
چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد ...


سه شنبه 25 مهر 1391 - 17:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 5 کاربر از zlatan به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saqane & jimykoochooloo & 637 & sondos & ania &
saqane آفلاین



ارسال‌ها : 1860
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 2561
تشکر شده : 1152
حرف دلتو بزن
آخر عاقبت ....
خدا به آدم زبون داده واسه چی؟!!!!!!!!!!!؟

امضای کاربر : آنانکه کمر بسته اند برای حفظ اسلام، باید اشخاصی باشند که اگر همه رفتند، آنها بمانند. کسیکه مشغول کاری هست باید با مشکلات بسازد. کسیکه عمل به این مهمی میکند باید بسازد تا درست شود. کسیکه بخواهد مشکلی در کار نباشد، باید مثل مرده ها برود قبرستان یا مثل درویش ها منزوی بشود.                                                                                                 امام خمینی (ره)
سه شنبه 25 مهر 1391 - 18:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
shahrsaz آفلاین



ارسال‌ها : 560
عضویت: 6 /5 /1391
سن: 20
تشکرها : 1108
تشکر شده : 400
حرف دلتو بزن
نقل قول از saqane
آخر عاقبت ....
خدا به آدم زبون داده واسه چی؟!!!!!!!!!!!؟

موافقم
این همه پول بی زبونو داد واسه خریدن سی دی،ی کم جسارت ب خرج می دادو زبونشو می چرخوند حرف دلشو میزد!!
بچه های ما هم دیگه این مطلبو تو سایت نمی زاشتن!!!!!!!!!!!!!

امضای کاربر :                                                   کاش تنها غمم شکستن چرخ اسباب بازی ام بود...

سه شنبه 25 مهر 1391 - 20:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
حرف دلتو بزن
آخه چرا باید انقدر بی زبون باشه ؟؟؟؟

امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
سه شنبه 25 مهر 1391 - 20:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
حرف دلتو بزن
اگرهم میگفت دختره اینقدر ناز میکرد تا باز میمرد پس همون بهترکه نگفت 

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
سه شنبه 25 مهر 1391 - 21:12
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
حرف دلتو بزن
فهميدم اينكاره نيستيد هيچ كدومتون
عزيزان .. زبون بند مياد اون لحظه 
دست خود آدم نيست ...

سه شنبه 25 مهر 1391 - 21:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
حرف دلتو بزن
نقل قول از zlatan
فهميدم اينكاره نيستيد هيچ كدومتون
عزيزان .. زبون بند مياد اون لحظه 
دست خود آدم نيست ...

هر چی باشه که به تجربه ی شما نمیرسیم
من کلا با عشق و عاشقی مخالفم و نمیتونم درک کنم

امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
سه شنبه 25 مهر 1391 - 21:27
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
masoud آفلاین



ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
حرف دلتو بزن
یاد این داستان افتادم
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون
...توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....

ای کاش این کار رو کرده بودم .................

امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
سه شنبه 25 مهر 1391 - 22:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 6 کاربر از masoud به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zlatan / jimykoochooloo / elena / bahareh / sondos / ania /
bahareh آفلاین



ارسال‌ها : 9
عضویت: 20 /7 /1391
تشکرها : 4
تشکر شده : 2
حرف دلتو بزن
زيبا بود تشكر

" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی
به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم
که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما ....
من خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.
....



ای کاش این کار رو کرده بودم .................

چهارشنبه 26 مهر 1391 - 16:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
حرف دلتو بزن
چندلحظه چشم پلیس رو دور دیدیددارید داستانهای بوق می ذاریدداداش هم داداشهای قدیم الحمدلله دیگه تو دنیا به هیچکس نمی شه اعتمادکردفکرکنم دیگه باید بریم سراغ روابط پدروفرزندی

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
چهارشنبه 26 مهر 1391 - 16:10
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
حرف دلتو بزن
همه اینجا عاشقن
چکارشون میشه کرد ؟؟؟
اگر اینا رو نذارن که از دست میرن

امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
چهارشنبه 26 مهر 1391 - 16:15
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
aram آفلاین



ارسال‌ها : 900
عضویت: 18 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 53
تشکر شده : 152
حرف دلتو بزن
ماشالا همه شناگر خوبی هستید اگه اب ببینیدااااا

چهارشنبه 26 مهر 1391 - 19:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
637 آفلاین



ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
حرف دلتو بزن
هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ....

امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


پنجشنبه 27 مهر 1391 - 00:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
mahsa آفلاین



ارسال‌ها : 241
عضویت: 16 /7 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 170
تشکر شده : 318
حرف دلتو بزن
گریه ام گرفت.روحم آزرده شد
نمیشه داستانی بذارید که آخرش 2تا عاشق به هم برسن

امضای کاربر : زنده باد زندگی
پنجشنبه 27 مهر 1391 - 01:14
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ania آفلاین



ارسال‌ها : 3828
عضویت: 5 /7 /1391
تشکرها : 3389
تشکر شده : 3288
حرف دلتو بزن
یادم باشه از این ب بعد رفتم سی دی خریدم..
همونجا بازش کنم..

امضای کاربر : تنها 2روز در سال هست که نمی تونی هیچ کاری بکنی!!
یکی دیروز و یکی فردا..




پنجشنبه 27 مهر 1391 - 01:20
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از ania به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zlatan /
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
حرف دلتو بزن
نقل قول از ania
یادم باشه از این ب بعد رفتم سی دی خریدم..
همونجا بازش کنم..

توهروقت سيدي خواستي به خودم ميگي برات ميخرم..اوكي؟واي الان ميان ميگن بريدتوقسمت هركي انلاينه..
بدوبياكه من شانس ندارم

امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
پنجشنبه 27 مهر 1391 - 01:28
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از zeinab به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania /
sondos آفلاین



ارسال‌ها : 2979
عضویت: 7 /5 /1391
محل زندگی: آذربایجان شرقی
سن: 30
تشکرها : 2747
تشکر شده : 3744
حرف دلتو بزن
بـــــــــــــه بـــــــــــــــــه چشممان روشـــــــــــن
ولی خدائی این حرف نزدن های  به موقع مکافاتی شده ها

امضای کاربر : سال ها دویده ام …

با قلبی معلق و پایی در هوا

دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است

دلم رسیدن میخواهد ...


جمعه 15 دی 1391 - 20:33
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ania آفلاین



ارسال‌ها : 3828
عضویت: 5 /7 /1391
تشکرها : 3389
تشکر شده : 3288
حرف دلتو بزن
نقل قول از zeinab
نقل قول از ania
یادم باشه از این ب بعد رفتم سی دی خریدم..
همونجا بازش کنم..

توهروقت سيدي خواستي به خودم ميگي برات ميخرم..اوكي؟واي الان ميان ميگن بريدتوقسمت هركي انلاينه..
بدوبياكه من شانس ندارم



خودت بهم گفتی!!
من سی دی می خوام زینب جون..
برو برام سی دی بخر..


امضای کاربر : تنها 2روز در سال هست که نمی تونی هیچ کاری بکنی!!
یکی دیروز و یکی فردا..




جمعه 15 دی 1391 - 22:35
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group