خاطرات دوران دانشجویی رو بگید

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 394
نویسنده پیام
masoud آفلاین


ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
دوستان بیایید خاطرات دوران دانشگاهمون رو اینجا بزاریم
چه اونا که تموم کردن چه اونا که هنوز مشغولن

امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
یکشنبه 23 مهر 1391 - 22:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
bahareh آفلاین



ارسال‌ها : 9
عضویت: 20 /7 /1391
تشکرها : 4
تشکر شده : 2
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
امتحان داشتم واصلا حواسم به امتحان نبود و من ساعت 11 مي بايست سرجلسه باشم
خودم كشتم تقريبا 5 دقيقه به 11 يا 11 رسيدم سه راه بازار اون موقع مثل حالا اين قدر سرويس نبود ...
سرم بالا كردم و رو به گنبد حضرت معصومه (سلام الله عليها ) و شهداي خرمشهر  گفتم لطفا واسطه بشيد من به امتحانم برسم
مثل حالا اطراف دانشگاه ساختمان و پارك نبود نميشد تنهايي بري من شخصا ميترسيدم اخه ترم ها ي اول بودم ..
گفتم خدايا يه راننده ي خوب بفرست من ميترسم ..
يه دفعه يه پيكان سفيدي با يه راننده ي مسني جلو پام ترمز كرد ..
گفتم : آقا پيام نور ...
ناز كرد اخه دوره بنزين زياد ميبره
اون موقع هزارتومن داشتم
گفتم دربست منوببر هزارتومن
توي راه شروع كردم جزومم خوندم
گفت دختر خانم دانشجويي ! گفتم بله
گفت اگه امتحان داري جرا زودتر حركت نكردي !!
حالا منم استرس امتحان اينم هي سوال ميپرسه
امتحانشم بايد فرمولاشو حفظ ميكردم
تا اينكه رسيدم به در مركز يك و تشكر و هزاري تقديمش كردم
حالا دوان دوان رسيدم به حياط مركز 3
خدايا چه جوري برم خدايا مراقبا !
تو حياط هيچكي نبود رفتم شمارمو ديدم ساعت 11:20 بود
نگهباني هيچي نگفت !!
دم در تازه دوستمو ديدم باهاش دست دادم گفت امتحانمو دادم
منم خودم اونجا نزاشتم !!
رفتم توي سالن همكف يه مراقبا منو ديد فهميد دير رسيدم گفت نميشه !!
دوبار گفتم تو رو خدا بزار برم گفت نه بايد خانم بخشي اجازه بده
كلا منو همه ميشناختند !!
خانم بخشي ديد م  حالا بايد نظر اونو ميفهميدم ديدم اصلا رفت
منم سرم انداختم پايين
حالا فكرشو بكنيد اين همه استرس تازه خوبه شماره كلاسو ميدونستم دنبال صندليم بودم
نشستمو بسم الله گفتم
تند تند زدم يه ربع ، بيست دقيقه بعد برگمو گرفتند
اين قدر خوشحال شدم كه امتحانمو دادم فقط ميدونستم قبول ميشم بعد ديدم شدم 12 اونم بدون نمره كلاسي
هنوزه كه هنوزه خدا رو بابت اين لطفش شكر ميكنم
و خدا خيربه اون راننده تاكسي بده
ببخشيد كه خيلي مفصل گفتم
اين بود خاطره ي من


چهارشنبه 26 مهر 1391 - 16:25
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
bahareh آفلاین



ارسال‌ها : 9
عضویت: 20 /7 /1391
تشکرها : 4
تشکر شده : 2
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
با يكي از دوستام خيلي جور بودم توي دانشگاه يكي از دوستام از يكي از پسرهاي دانشگاه خوشش مي اومد ولي هيچ وقت رو نميكرد !!
تازه رشتهاشونم به هم نميخورد !!!
يه روز بهم گفت :فلاني گفتم بله گفت فلاني خيلي دوست دارم و لي هيچي ازش نميدونم
گفتم ببين  دوس جون به ظاهر كه نميشه اعتماد كني كه !!
دوستم خيلي سرو سنگين بود !!
يه بار بهم گفت بهترين جاها ي دنيا كه رفتم دعاش كردم ...
و هر روز بيادشم ...
پس چرا انگار نه انگار !!!
رفته بود مشهد خيلي دعا كرده بود گفته بود اگه خوشبخت ميشيم ما را بهم برسونه !!!
بعد خودش گفت احتمال خيلي زياد فرهنگها مون بهم نميخوره ...
فكر كنم يه نفر ديگه را دوست داره !!
ولي هر وقت بهم نگاه ميكردند مشخص بود عاشق همند !!!
يه روز بهم گفت ميدونم يه نفر ديگه را دوست داره ولي من جلو نميرم تا خودي نشون بدم !!!
گفتم ديونه عشقت دستي دستي مي پره ها !!
گفت نه !!
گفت عاشق نشدي ببيني چه دنيايي داره !!!
گفت عشق يعني اينكه بدوني معشوقت احساس خوشبختي و شادكامي در زندگي داره
من چرا بيام ...
و گفت هميشه بيادشم و ا ز ته قلب برايش آرزوي خوشبختي دارم
بعد از يه مدتي كه ازش خبر نداشتم ديدم اومد...
خوشحال و خندان
فكر كردم به عشقش رسيده
گفتم چه خبر!! رفتي پيشش !!!
گفت نه
گفتم پس چرا خوشحالي !!!
گفت بخاطر اينكه معشوقم با اون كسي كه دوستش داشته رسيد ه!!!
ما رو ببيني يخ زديم
به نظرم فهمش خيلي بالا بود و معرفت داشته
چون مشخص بود يه جورايي دوتاشون همديگر را دوست داشتند
ولي عشقشو تو دلش نگه داشت و هيچ نگفت !!!


چهارشنبه 26 مهر 1391 - 16:39
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از bahareh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 637 /
shahrsaz آفلاین



ارسال‌ها : 560
عضویت: 6 /5 /1391
سن: 20
تشکرها : 1108
تشکر شده : 400
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
خدا این سایتو واسه همه نگه داره وگرنه حرف تو دل دوستان میموند............

امضای کاربر :                                                   کاش تنها غمم شکستن چرخ اسباب بازی ام بود...

چهارشنبه 26 مهر 1391 - 16:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
ترم اول بود هنوز زیادهمکلاسیهامو خوب نمیشناختم 
چون از نظر قد نسبتا همه ی اقایونمون قدبلند بودن به خاطر همین سعی میکردیم زودبریم تا صندلی جلو رو طبق عادت بچگی اشغال کنیم وقدبلندارو مجبوربه عقب نشینی کنیم اما اقایون کلاس ما ازاونجا که اعتماد به نفس بالایی داشتن وهمیشه به مساوات حقوق زن ومرد اقرارداشتن گذاشتن یک ردیف خانمها بشینن ویک ردیف اقایون واینطوری شد که من توردیف اول نشستم از شانس بدم صندلیم خیلی لق بود تازه کتاب حجیم ریاضی رو روی میز گذاشته بودم واستاد اومده بود کنارم که یکی از همکلاسیهام پاشو به صندلی تکیه داد تکیه دادن اون یک چیز وپرت شدن منو وکتابم بقل استاد یک چیز دیگه بود که همه منتظرش بودن تا یک دل سیر بخندن
وسط اون خنده بازار استاد باصدای بلند گفت معلوم هست اونجا چه خبره ؟دارید چیکارمیکنید؟ یکی از همکلاسیهامون که لهجه قمی داشت زد پس گردن دوستش وبهش گفت مگه اینجا قهوه خونه مش قنبره که اینطوری لم میدی که دوباره کلاس رفت رو هوا وتا اخرزنگ ما فقط به این موضوع میخندیدم 
اشتباه نگیرید بنده فقط راویم   

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
چهارشنبه 26 مهر 1391 - 17:17
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از sara به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mahtabasemani /
mahtabasemani آفلاین



ارسال‌ها : 23
عضویت: 18 /5 /1391
تشکرها : 31
تشکر شده : 7

زیبا بود ...
در جوا ب کاربر محترم شهرساز باید بگم خوب سایت واسه همین راه انداختیم ...
امیدوارم سایت برقرار بماند
آمین

چهارشنبه 26 مهر 1391 - 17:19
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
یک بار استادمون اولی که اومدیک امتحانی گرفت وحال هممون رو خراب کرد اخه هیچکس امادگیشو نداشت بعداز اون واقعه دیگه همه پکربودن وساکت تا اینکه یکی از خانمهاسکوت کلاس رو درهم شکست وواردکلاس شد استاددرحال توضیح دادن بودوهیچکس اصلا تو باغ نبودتوی این سکوت کلاس ناگهان یکی ازپسرها شروع کردبه زدن اهنگ پلنگ صورتی درین درین درین درین درین درین درین دریریرین هممون برگشتیم ببینیم چه خبره دیدیم اون بنده خدا یک کفش صورتی پاش بودوداشت پاورچین پاورچین میرفت بشینه سرجاش تا استاد نفهمه که به لطف همکلاسی بزرگوارمون شناسایی شد وهمه زدن زیر خنده بنده خدا درجامیخ کوب شد وانجا بود که لبخندملیح استادمون رو برای اولین بار دیدیم وهمگی باهم خندیدیم وغم امتحان رو فراموش کردیم

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
چهارشنبه 26 مهر 1391 - 17:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از sara به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saeed_1391 / masoud /
saeed_1391 آفلاین



ارسال‌ها : 1961
عضویت: 5 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1841
تشکر شده : 2254
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید

امضای کاربر :

عجیب روزگاریست ، شیطان فریاد می زند آدم پیدا کنید سجده خواهم کرد

چهارشنبه 26 مهر 1391 - 18:28
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
سارا کلاس ماست دیگه ...
تازه خیلی خاطره داریم ...
سارا همشو بذار ...
تو که میدونی من تو کلاس تو فضام

امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
چهارشنبه 26 مهر 1391 - 19:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
اااااااااا....چرا میگیمن میگم راویم تو میگی کلاس ماست نه پس کلاس بقلیه
خوب به فکراینم باش که ممکنه شناسایی بشیم
یکم افتخاربده وازفضا بیا زمین تا بقیه رو تعریف کنم  


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
چهارشنبه 26 مهر 1391 - 19:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
نقل قول از sara
اااااااااا....چرا میگیمن میگم راویم تو میگی کلاس ماست نه پس کلاس بقلیه
خوب به فکراینم باش که ممکنه شناسایی بشیم
یکم افتخاربده وازفضا بیا زمین تا بقیه رو تعریف کنم  




آخه ما تجربه کردیم 1 بار افتخار نصیبمون شد رفتیم تو کلاس کنترلی ها
خواستم 1 وقت اشتباه نشه

امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
چهارشنبه 26 مهر 1391 - 19:15
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
masoud آفلاین



ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
خوب منم شروع کنم به خاطره گفتن،
ترم 1 کلاس ریاضی 1 و با یه استاد خانم بود (خداییش از بهترین استادهای من بوده تا حالا) ، بنده خدا در حال درس دادن بود که دیدیم از طرف خانم ها صدای داد و جیغ میاد، دیدیم یه موش اومده تو کلاس این بنده خدا هام میرن رو صندلی ، موش رفت زیر جایی که استاد وایستاده بود(کلاس 301 ساختمان 3 پیام نور) ، استاد در حالی که میخواست خونسردیش رو حفظ کنه کلاس رو اروم کرد و شروع کرد به درس دادن در حالی که کاملا مشخص بوده حواسش مثل همه به اون موشه بود که  رفته زیر جایی هست وایستاده بود ، جالب اینجاست که موشه تا آخر وقت بیرون نیومد بعدم که کلاس تموم شد کلاس به سرعت خالی شد

امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
چهارشنبه 26 مهر 1391 - 19:31
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
دانشگاه ما ؟؟؟
موش؟؟؟
داریم ؟؟؟
مطمئنید بچه کانگورو نبود ؟؟؟

امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
چهارشنبه 26 مهر 1391 - 19:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
masoud آفلاین



ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
نقل قول از elena
دانشگاه ما ؟؟؟
موش؟؟؟
داریم ؟؟؟
مطمئنید بچه کانگورو نبود ؟؟؟

خوب ما اخه از قدیمیای دانشگاهیم
هنوز زمان ما امکانات رفاهی کامل نشده بود
ممکن الان از اینام پیدا بشه

امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
چهارشنبه 26 مهر 1391 - 20:25
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
saeed_1391 آفلاین



ارسال‌ها : 1961
عضویت: 5 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1841
تشکر شده : 2254
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
خب یکی از خاطرات دوران دانشجویی بنده
یه بار وسط زمستان بود،یکی از بچه های کلاس کولر رو روشن کرد،هرچی خاک تو کولر بود ریخت رو دخترهای ردیف جلوی ما،یهو یکیشون برگشت به اون بنده خدا گفت از کدوم دهاتی اومدی؟اون بنده خدا چیزی نگفت،من دیدم ضایع است،برگشتم گفتم از همون دهاتی که تو اومدی،برگشت گفت،ما مثل شما از قم نیومدیم،من هم گفتم: بنده خدا قم استان هست اینجا شهرستان،برو یکم ایران شناسی بخوان،هیچی دیگی،این دوست ما هم دید اینجوری هست،پر رو شد،به دختره گفت جرات داری بعد از دانشگاه وایستا،تا بهت بگم از کدوم دهات اومدم،خلاصه کلاس تمام شد و اون دختر با به سه تا از دوستاش گفت که باهاش بروند،از این طرف هم من این دوستم رو گرفتم گفتم بی خیال شو،از طرفی چون حدس می زدم فردا طرف بره به حراست بگه،به بچه ها گفتم سریع یه نامه بنویسید پایین اش رو هم امضا کنید که ایشون چنین حرفی به فلانی زده،تا ما زودتر بریم حراست،خلاصه سرتان رو درد نیاورم،این بنده خدا رفته بود حراست،گفته بود فلانی اینکار رو کرده،بی معرفت گفته بود :اقای حجتی زاده تحریکش کرده کولر رو روشن کنه،هیچی حراست دوستم رو برده بوده،گفته بود جریان چیه،اون هم گفت من به شوخی کولر رو روشن کردم،ولی این خانم نه گذاشت و نه برداشت برگشت به من پرخاشگری کرده،در ضمن آقای حجتی هم من رو تحریک نکرده،خلاصه با گرفتن تعهد از این دوستمان کار تمام شد.


امضای کاربر :

عجیب روزگاریست ، شیطان فریاد می زند آدم پیدا کنید سجده خواهم کرد

یکشنبه 30 مهر 1391 - 23:22
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از saeed_1391 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ania / hadiyan /
ania آفلاین



ارسال‌ها : 3828
عضویت: 5 /7 /1391
تشکرها : 3389
تشکر شده : 3288
خاطرات دوران دانشجویی رو بگید
آقای سعید گفتید حراست..
یاد حراست دانشگامون افتادم..
ی خانمی هست..
کلاً با من مشکل داره..
پارسال ترم آخر توی سلف نشسته بودیم..
می خواستیم واسه 3ـ4تا از دوستام ک داشتن فارغ التحصیل میشدن..
ی جشن کوچولو بگیریم..
آقا تا ما شروع کردیم ب زدن روی میز..
دیدیم یدفه عین عجل معلق ظاهر شد..
ی سروصدایی راه انداخت ک بیا و بیین..
باورکنید انقدی صدا از سلف ما بیرون نمیره..
تازه ساعت5 بود کسی ب اون صورت توی دانشگاه نبود..
مام فکر کردیم حراست رفته..
از بس شانسم خوبه..
رو به من گفت : شما خانم..
گفتم: کی من؟
گفت: آره تو فردا اول وقت میای حراست..
آقا منم کم نیاوردم: گفتم چرا فردا.. همین الان میام..
گفت: خجالت بکشید.. پسرا باید ب من بگن برو سلف دخترارو جمع کن!!
(کلاً دو تا پسر توی حیات بودن)
منم قاطی کردم ، صدامو بردم بالا.. گفتم هر پسری گفته.. خیلی بیجا کرده..
چادرمو سر کردم و زدم از سلف بیرون..
.
جالب اینه از اون ب بعد هروقت حراست منو می بینه.. میگه اگه دوست داری خودم موهاتو برات بذارم بیرون..(اینو شوخی کردم.. ولی دیگه خودش بهم سلام میکنه)

امضای کاربر : تنها 2روز در سال هست که نمی تونی هیچ کاری بکنی!!
یکی دیروز و یکی فردا..




یکشنبه 30 مهر 1391 - 23:36
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از ania به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saeed_1391 / zeinab / hadiyan /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group