نقدکتاب یک مشت تمشک

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 374
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
نقدکتاب یک مشت تمشک
[tr][/tr][tr][td]

یک مشت تمشک
 





نوشته : اینیاتسیو سیلونه 


در دهکده سن لو گا، واقع در جنوب ایتالیا، حزب کمونیست ایتالیا در حال عضوگیری و سازمان دهی تشکیلات حزبی خودش است. 

حزب کمونیست ایتالیا در چنین شرایطی تصمیم می گیرند تا فعالیت سیاسی خود را علنی کند ، بدیهی است که در این راه از حمایت سیاسی و مالی برادر خوانده بزرگش ( حزب کمونیست شوروی) برخوردار بود. مرکز فعالیت حزب در دره سن لوکا قرار داشت و رولو دوناتیس که از اهالی همین دره بود به عنوان مسئول دفتر سیاسی حزب در سن لوکا انتخاب شده بود. 

روکو دوناتیس سالها در حزب خدمت کرده و مأ موریتهای مختلفی را اجرا کرده بود . رهبری حزب در رم کاملا او را می شناخت و به او اعتماد کامل داشت . روکو با دختری اطریشی و یهودی مسلک به نام استلا زندگی می کرد.آنها در حزب با هم آشنا شده بودند، مجموعه ای از همین دلایل بود که حزب را از نظر مومنانش بالاتر از هر حقیقتی قرار می داد ، هر کس هر آنچه که نداشت را در حزب جستجو می کرد، هر آنچه که از کودکی ، نوجوانی و جوانی در آرزوی به دست آوردنش شب ها به خواب می رفت و صبح ها از خواب بر می خواست. قدرت، شهرت، عشق، عدالت ، حقیقت، مبارزه با فساد یا نابرابری ، فقر و فحشا و... همه و همه در حزب یافت می شد. حزب برای فرصت طلبان راهی برای رسیدن به مکنت و نبردبان ترقی قدرت بود و برای مومنان صادق و متعصب خود مظهر حقیقت و عدالت اجتماعی و نیروی پیشرو برای رهبری گذارا از بورژوازی به تولید سوسیالیستی !! این همه وجهه متعارض و پیچیده حزب بود که از دید اعضای صادق و وفادارش پنهان می ماند و حتی اگر به چشم هم می آمد توجیه می شد زیرا در صورتی که از مادر اشتباهی سر بزند ، مادر را بیرون می اندازند و حزب برای آنها به راستی مادر بود! بهترین دوستانشان و همراهانشان در حزب بودند، بهترین دوران جوانی خود را در حزب سپری کرده و برای موفقیت و پیروزی آرمانهایش از جان خود دریغ نکرده بودند. در دهکده سن لوکا، جایی که حزب تصمیم داشت تا پایه های سیاسی و اجتماعی خود را محکم کند، مانند تمام دهکده های مجاور نظم فئودالی و اربابی برقرار بود . حزب برای بسیج دهقانان و فقرا و جذ ب آنها تصمیم به سازماندهی آنها برای مصادره زمینهای مالکین معروف دهکده گرفت. در رأس این خانواده های معتبر ثروتمند ، خانواده تاروکی قرار داشت که به همان اندازه که در ثروت از تمام خانواده های دیگر بالاتر بود ، بیش از دیگر خانواده های ملاک مورد نفرت اهالی دهکده قرار داشت. سابقه این نفرت به سالهای دور باز می گشت ، زمانی که جنگل سر سبز دره سن که در شمال آن واقع بود ، یگانه منبع در آمد مردم دهکده را تشکیل می داد . این جنگل در حقیقت امر به همه مطلق داشت ولی خانواده تاروکی که اعضایش بیش از 3/2 زمینهای دره سن لو کا را در اختیار داشتند و به همین دلیل در دادگستری ، شهرداری و ادارات دولتی از قدرت بسیار بالایی بر خوردار بودند ، جنگل را در انحصار خود در آورد و مالکیت آن را در دست داشتند. دهقانانی که جرأت اعتراض به خود می دادند، توسط داد گاه ( که قضاتش مشاوران خانوا ده تاروکی بودند!!) محکوم و به تبعید فرستاده می شدند . تعدادی از اعضای منفور خانواده تاروکی توسط دهقانانی کشته شده بودند و جالب اینکه سر انجام وقتی دولت تصمیم به آزادی جنگل از انحصار خانواده گرفت، جنگل به طور ناگهانی و تصادفی !! دچار آتش سوزی شد و از دست رفت. همه اعضای دهکده خانواده تاروکی را مسئول این آتش سوزی می دانستند . 

این کینه و نفرت قدیمی ، حالا در قالب برنامه حزب دوباره سر باز می کرد و مانند آتشی زیر خاکستر شعله می کشید . دهقانان تبعیدی به سن لوکا باز می گشتند تا در این مصادره اموال شر کت کنند ، ولی همینطور که پیشتر یاد آوری شدیم در حزب افراد فرصت طلب و قدرت طلب زیادی وجود داشتند و تمام سعی و تلاش خود را برای سازش با اربابان به کار می بردند. اهداف این افراد متنوع و گوناگون بود ولی یک وجه اشتراک داشت، تقدم منفعت شخصی خودشان بر حقوق دهقانان و حتی آرمانهای حزب !! این افراد که به واسطه درایت و مهارت خود ( البته در زد و بند و حیله گری ) اغلب در رأس کمیته های حزبی قرار داشتند ، علیه اعضای فداکار و صادق حزب سمپاشی می کردند و رهبری حزب را گمراه می ساختند ، هر چند برای حزب کمونیست ایتالیا کسب قدرت در اولویت اول قرار داشت و چه بسا مصلحت ایجاب می کرد که موقتا با اربابان از در آشتی بیرون بیایند ولی اعضای جزء و خرده پا زیر بار این سازش نمی رفتند و آن را خلاف وعده های حزب در جهت احقاق حقوق دهقانان و فقرا ارزیابی می کردند و از جمله این افراد روکو دوناتیس بود. 

این داستانی است که اینیاتسو سیلونه خلق کرده و آدمها با کاراکترهای مختلف و عقاید و افکار متفاوت هر یک مانند بازیگری نقشی در آن به عهده دارند . داستان مانند یک بازی است که بازیگران حد اکثر توان خود را برای کسب پیروزی به کار می برند و حقیقت زندگی نیز چیزی جز این نیست. انسان مانند بازیگری که بدون تمرین به صفحه نمایش آمده ، نقش خود را بازی می کند و در واقع اولین تمرین برای نمایش زندگی ، همانا خود زندگی است. دنیای کوچکی که سیلونه در سن لوکا به تصویر کشیده ، سنبل دنیای بی کرا ن ماست و آدمهایش مظهر هزاران انسان هم نوع خود . در سن لوکا ( جهان ما) ، دهقانان فقیر و بی زمین بسیاری زندگی می کنند که بدون آگاهی از حقوق حداقل خود در سخت ترین شرایط حیاتی به سر می برند ( توده عظیم و عامه مردم). این افراد با یک سری سنتهای خانوادگی ، مذهبی ، اجتماعی و فرهنگی ( که در حقیقت زندان بانانشان هستند ) به دنیا می آیند و از دنیا می روند، هیچ ارگان و سازمانی وجود ندارد که چون نوری مسیر راهشان را روشن کند و ذهنشان را با نور حقیقت و آگاهی هدایت نماید تا برای احقاق حقوق خود و ساختن جهانی جدید به پا خیزند، اعضای خانواده تاروکی که بیش از هرکس از این نا آگاهی وانفعال توده مردم سود می بردند ، بیش از پیش بر این نا آگاهیها دامن می زدند و البته در مواقع لزوم با چنگ و دندان از منافع نامشروع خود دفاع می کنند( سرمایه داران قدرتمند و ذی نفوذ جهان امروز ما ) و این منافع نامشروع چیزی جز مواهب این دنیای بیکران ما نیست که در سن لوکا در قامت جنگلی سرسبز به نمایش در آمده ( نعمت های همگانی دنیا که به ناحق غصب شده اند.) در این لحظه از دوران همان توده نا آگاه و به زنجیر کشیده شده ، افرادی بر می خیزند تا آگاهی را مانند هدیه ای آسمانی به مردم خودشان ببخشند، آنها را به تفکر و اراده مسلح کنند و روانه میدان نبردشان سازند تا نظام کهنه و پوسیده اجتماعی و اقتصادی سابق را در هم شکنند و نظامی نو و پویا بجای آن بیافرینند . 

اینچنین است که جنبش آزادی بخش و سازمانها و احزاب انقلابی شکل می گیرند ( از جمله حزب کمونیست) پیاده نظام این سازمانها و احزاب ، همان دهقانان، فقرا و کارگران تحت ستم گذشته هستند که برای دست یافتن به حقوق بدیهی خود قیام کردند و سلسله جنبان هدایت و آگاهی بخش این لشکر پیاده را را رهبران و روشنفکران تشکیل می دهند که آرمانها و اهداف انسانی حزب آنها را به دور هم جمع کرده است.( روکو- استلا- اسکار- روجوروو...) ولی آیا آگاهی دارویی تزریقی است که بتوان آن را به توده مردم انتقال داد ، آیا این کلمه مبهم که مرزهایش تا دروازه ابدیت را در برمی گیرد به این سادگی به چنگ فرد یا افرادی می افتد تا آن را با بقیه تقسیم کنند، آیا آگاهی ما نسبی نیست ؟! اگر چنین است و آگاهی جمعی ما دور از خطا و اشتباه نیست ، پس چگونه یک نفر ، ولو یک فرد انقلابی در رأس تشکلی که افرادش را فقط و فقط به اطاعت مطلق می خواند ، تعصب و پیروزی کور کورانه را می ستاید و شک و تردید و تفکر را دشمن می دارد، می تواند از خطا و اشتباه به دور باشد آیا این حزب یا تشکل آزادی خواه و انقلابی بهترین لانه برای فرصت طلبان و قدرت طلبان نیست تا با ریا، دروغ و نفاق از سیستم سلسله مراتبی تشکل( که لازمه هر سازمان انقلابی است) مشابه پله صعود و ترقی سود ببرند!؟ این چنین است که انقلابیان دیروز به محض آنکه بر صندلی قدرت تکیه می زنند و به حاکمان امروز تبدیل می شوند تفاوتی با حاکمان دیروز نخواهند داشت و بهترین دلیل آنکه بسیاری از اطرافیان و مشاورانشان را به همان مشاوران حکومت سابق و توابین امروز تشکیل می دهند. 

پس انقلاب فرزندان خود را نمی بلعد بلکه خود به سرقت می رود و مالکان ناحق انقلاب ، دستاوردهای جنبش را که به واسطه خون هزاران نفر از افراد مومن و صادق جنبش فراهم شده را غصب می کنند همانطور که بسیاری از مالکان دیروز حقوق حقه عامع مردم را غصب کردند، غاصبانی جدید و مالکانی جدید!! و البته مالکانی گرسنه و تازه به دوران رسیده و به همین دلیل صد مرتبه سنگدل تر و ظالم تر از اسلاف خویش . 

در میان توده مردم و حاکمان جدید ، و ضعیت انقلابیون صادق از همه دردناک تر است ، در مقابل حکومت خود ساخته حزبی که جوانی خود را در آن سپری کرده اند ، چه باید بکنند؟ حال که حزب به انقلاب پشت کرده ، در مقابل مردم ایستاده و به فکر سازش با چپاولگران دیروز و امروز است چه باید کرد؟ آیا آنها که سالها چون سگان شکاری که به دنبال صاحبانشان می دوند ، گوش به فرمان رهبران حزب بودند هنوز چشم بینایی برایشان مانده تا عمق فاجعه را ببینند و گوشی شنوا دارند که ناقوس بر پایی حکومتی غاصب وغارتگر جدید را بشنوند؟ برای آنها که سالها از دریچه ای که حزب به آنها نشان می داد به دنیای بیرون می نگریستند ، چگونه ممکن است تا امروز خارج از مسیر حزب جهان را ببینند و لمس کنند( فرهنگ، مذهب و حتی روابط اجتماعی خودشان) گسسته و به دور انداخته بودند چرا که مانع پرورش می دهند و راحت تر و سبک بال تر از همیشه در سایه راهنماییهای حزب به حقیقت برسند؛ پس چگونه که حزب در ورای تاریخ و حقیقت ایستاده بود!! برای آنها تبدیل به سنتی ایستا و مذهبی خشک مقدس گشت!؟ اینها مطالبی است که از دهان شخصییت های داستان و یا در مرور خاطراتشان توسط سیلونه بیان می شود. 

نویسنده برای یاد آوری خاطرات افراد و قرار دادن خواننده در مسیر پیشرفت داستان بارها نظم داستان را به هم می زند و با حرکتی نوسانی مرتبأ از زمان حال به گذشته می رود و بلا فاصله در بخش بعدی به همان زمان مبدأ ( زمان حال) باز می گردد. او در ضمن ارزیابی جامعه شناسی و روانشناسی فضای داستان و شخصیت های واقع در محیط داستان ، راه حلی را هم ارئه می دهد . این راه حل مانند تمام جزئیات و شخصیت های داستان سمبل است . 

لاتزارو، دهقان فقیری که جرأ ت مخالفت با خانواده تاروکی را به خود داده بود برای جمع کردن دهقانان به دور یکدیگر و ایجاد همبستگی بین آنها برای مصادره زمینهای اربابان از یک شیپور طلایی استفاده می کرد ، حکومت سابق پس از سرکوب قیام تلاش زیادی به خرج داده بود تا شیپور را پیدا کند ولی موفق نگشته بود، گویا تنها فردی که اجازه داشت بدون تفتیش بار و لباس خود از دهکده خارج شود ، شیپور را از دهکده خارج کرده بود ، یک کشیش!!. در زمان جدید هم برای حزب این شیپور که مظهر شکست ناپذیری توده مردم بود، سبب دردسر فراوان شد. این شیپور طلایی چه می تواند باشد به جز اراده جمعی و همبستگی اجتماعی. بله آگاهی اجتماعی و سیاسی در نزد عامه مردم هرگز یک شبه درست نمی شود وآنچه که حزب نام آگاهی توده مردم را بر آن می نهد شور وهیجانی کورکورانه بیش نیست که برای بسیج مردم و کسب قدرت حزب سودمند است. توده مردم زجر کشیده و در زنجیر برای دست یابی به حقوق خود باید از قدرت اجتماعی بی مانندشان سود ببرد. این قدرت اجتماعی همبستگی و اتحاد میان آنهاست . فکر جمعی و تصمیم گیری همگانی است، همان نقاط قوی که دشمنان و غارتگران مقابلشان از آن بی بهره هستند . این شیپور طلایی ، که با نیروی جادویی خود عامه مردم را متحد می سازد برای جوامع مختلف، مصداق متفاوتی می یابد، پس هر جامعه ای باید خودش شیپور طلایی اش را کشف کند. این راه حلی است که سیلونه به ما پیشنهاد می دهد . روزی که این همبستگی با آگاهی انجام شود، بشر از قید هر حکومت تمامیت خواه و چپاولگر آزاد خواهد شد. این آینده ای است که سیلونه برای فردای ما پیش بینی کرده است . آیا چنین خواهد شد؟ 

نوشته : اینیاتسیو سیلونه
[/td][td] [/td][/tr][tr][td] [/td][/tr]
منبع :
http://farsibooks.ir

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
جمعه 06 مرداد 1391 - 23:33
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group