دلنوشته..

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 308
نویسنده پیام
zeinab آفلاین


ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
دلنوشته..
چرا مادرمان را دوست داریم؟

چون ما را با درد به دنيا می‌آورد و بلافاصله با لبخند م...ی‌پذیرد.
چون شیرشیشه را قبل از اينكه توی حلق ما بريزند ، پشت دستشان می‌ریزند.
چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند.
وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک می‌زند، با پدر دعوا می‌کنند.
چون
وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد كه فلان كار را كه بايد فردا در
مدرسه تحويل دهيم يادمان رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت
ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم.

چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند.
چون شبهای امتحان و کنکور پابه ‌پای ما کم می‌خوابد اما کسی نیست که برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند.
چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند که واقعا باور می‌کنیم شاخ قول شکانده‌ایم.
چون
هیچوقت یادشان نمی‌رود که از کدام غذا بدمان می‌آید و عاشق كدام غذاييم
،حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم.چون
همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است كه واي بچم خسته شد بسكه مريض داري
كرد

و
چون هروقت باهاش بد حرف ميزنيم و دلش رو براي هزارمين بار ميشكنيم، چند
روز بعد همه رو از دلش ميريزه بيرون و خودش رو گول ميزنه كه :‌بخشش از
بزرگانه.



چون مادرند!
که مادر تنها کسی است که میتوانی تمام فریادهایت را بر سرش بکشی و مطمئن باشی که هرگز انتقام نمی گیرد...









امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
دوشنبه 17 مهر 1391 - 00:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 5 کاربر از zeinab به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zlatan & banoo & elena & sara & bahareh &
ania آفلاین



ارسال‌ها : 3828
عضویت: 5 /7 /1391
تشکرها : 3389
تشکر شده : 3288
دلنوشته..
آهسته باز از بغل پله ها گذشت..
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود..
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه..
او مرده است و باز پرستار حال ماست..
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد..
هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست..
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود..
بیچاره مادرم
...
                 ***
هر روز می گذشت از این زیر پله ها..
آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما..
امروز هم گذشت..
در باز و بسته شد..
با پشت خم از این بغل کوچه می رود..
چادر نماز فلفلی انداخته به سر..
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار..
او فکر بچه هاست..
هر جا شده هویج هم امروز می خرد..
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها..

                               .
                               .
                               .
                                                             استاد شهریار

امضای کاربر : تنها 2روز در سال هست که نمی تونی هیچ کاری بکنی!!
یکی دیروز و یکی فردا..




دوشنبه 17 مهر 1391 - 13:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از ania به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sara / zeinab /
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
دلنوشته..
گاهی لحن غضبناک مادر، مثل تندری است که بیدار می‏کند و از غفلتِ فروافتادن
در دره‏های معصیت و دامگه گناه، بازمی‏دارد. شأن مادر، نگهبانی است از
کمترین آسیب‏هایی که در کمین ذهن و جان کودکان و بزرگان نشسته است و سقوط
انسان را انتظار می‏کشد.
فصل‏های سبز و زرد، از پس یکدیگر می‏روند و
می‏آیند، روزگار می‏گردد و به خود، تحول می‏پذیرد، اما این عاطفه مادر است
که چون کوهی استوار و بنایی بلند، از باد و باران، گزند نمی‏بیند و تا
همیشه بشارتِ شادمانی و حمایت می‏دهد

امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
سه شنبه 18 مهر 1391 - 00:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
aram آفلاین



ارسال‌ها : 900
عضویت: 18 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 53
تشکر شده : 152
دلنوشته..
ااااااااااااااااااخه
خیلی قشنگ بود زینب جان ممنون

پنجشنبه 20 مهر 1391 - 10:46
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از aram به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zeinab /
bahareh آفلاین



ارسال‌ها : 9
عضویت: 20 /7 /1391
تشکرها : 4
تشکر شده : 2
دلنوشته..
بسيار زيبا بود تشكر از مطلب قشنگي كه قرار داديد ..
از خدا خيلي تشكر ميكنم كه به من نعمت پدر و مادر را داد
از خدا تشكر ميكنم كه به من نعمت عافيت راداد
ولي از خدا ميخواهم كه آبروم پيش عزيزانم و پيش خلقش نرود
و از خدا ميخوام كه قبل از اين دو عزيز از دنيا بروم
طاقت دوريشونو ندارم ...

پنجشنبه 20 مهر 1391 - 17:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از bahareh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zeinab /
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
دلنوشته..
نقل قول از aram
ااااااااااااااااااخه
خیلی قشنگ بود زینب جان ممنون


خواهش ميكنم آرام جان.

امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
پنجشنبه 20 مهر 1391 - 23:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group