در پی آنم که زنگ آویزی باشم...

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 225
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
در پی آنم که زنگ آویزی باشم...

در پی آنم که زنگ آویزی باشم...

زنگ آویز تابستانی در خانه کوچک زندگی عزیزانم...

زنگ آویزی در گوشه ائی دنج و آرام...

که گاه گاهی...

تنها گاه گاهی به بهانه نسیم ملایم تابستانی نجوا کنم با صاحب خانه...

هم نشین آسمان...آفتاب...نسیم...

هم دم تنهائی های صاحب خانه...

به سهم خود قانع باشم...

نمی خواهم همه چیز آن خانه باشم...

همه چیز بودن اسارت می آورد...

من به زنگ آویز بودن خویش قانعم...

زنگ آویز در نهایت سادگی ارزشمند است...

همانند زنگ آویز که باد و نسیم را در قلبش معنائی دوباره می بخشد...

نمی دانم در قلب زنگ آویز چه می گذرد که تند باد و نسیم را یکی می پندارد...

از هر دو نوائی خوش می آفریند...

جیرینگ جیرینگ جیرینگ...

ای کاش من هم یک زنگ آویز بودم تا همه چیز در قلب پاکم معنائی تازه می یافت

معنائی که وجودم را معصومانه تر از همیشه گرداند

و به عزیز صاحب خانه آرامش بخشد

امنیت سپارد...

کلام زنگ آویز به غایت کوتاه است و آرام...

تنها زمزه ای که گوش صاحب خانه را به نوایش نیوشا می گرداند...

اسارتی در کار نیست ...

خسته نمی شوند از هم...

هر چه هست احساس است و عاطفه و نرمش میان صاحب خانه و زنگ آویز...

آوایش نهیب نیست که دل صاحب خانه را بلرزاند...

گاه گاه است و به موقع و آرام...

انگار زنگ آویز با تمام کوچکی اش روی چشم صاحب خانه جا دارد...

همین است قصه آرام زندگی...

زنگ آویز باش و زنگ آویز بمان ...

برای خودت تا همه چیز را به مثابه ی زمزمه خداوند بینگاری ...

برای عزیزانت تا روی چشمشان بگذارند تو را با تمام سادگی ات...

و برای خدا تا به وجود معصوم و ساده ات بنازد


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
یکشنبه 09 مهر 1391 - 22:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ania آفلاین



ارسال‌ها : 3828
عضویت: 5 /7 /1391
تشکرها : 3389
تشکر شده : 3288
در پی آنم که زنگ آویزی باشم...

لبخند می زنم..

شادی،به خاطر ماندنم..

نمی دانی!!

لبخند خداحافظی ست..

.

ممنون سارا جان..


امضای کاربر : تنها 2روز در سال هست که نمی تونی هیچ کاری بکنی!!
یکی دیروز و یکی فردا..




دوشنبه 10 مهر 1391 - 12:36
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
در پی آنم که زنگ آویزی باشم...

خواهش میکنم عزیزم


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
دوشنبه 10 مهر 1391 - 12:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group