نقدفیلم ابی

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 407
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
نقدفیلم ابی

آبي فيلم عجيبي است با زباني بسيار سينمايي. کیشلوفسکي تا توانسته موارد زائد را از فيلم حذف واز کمترين ديالوگ استفاده کرده تا هر چه بيشتر به زبان تصوير-سينماي واقعي-نزديک شود.آبي يک فيلم ضد قصه است و پيش بيني اينکه چه اتفاقي قرار است بيافتد محال بنظر مي رسد.تماشاگر فقط مي تواند با شخصيت ها همراه شودو از داستا نک هايي که نمايش داده مي شودودرک ارتباط بين آنها  به معنای مورد نظر کارگردان برسد.

 هیچ کدام از داستانک ها ,شخصیت هاوحتی نماهای فیلم بی اهمیت نیست,پس برای همه آنها باید دلیلی یافت (البته اگر در طلب آنی ).....
 آغاز:
 از چرخهای ماشینی که با سرعت در اتوبان حرکت می کند شروع می شودو نوع نورپردازی و ترکیب صداها ونماها از اتفاق بدی خبر می دهد.مثلا در پلان داخل تونل ,حجم زیادی از نور قرمز را روی صورت دختر معصومی می بینیم و یا نمای نقص فنی ماشین ,که در نهایت منجر به تصادف می شود.در این سکانس شاهد نوعی جبر هستیم که قبل از تصادف آنرا برای ما مسجل می کند.
 تصادف:
 پسری( آنتونی) را می بینیم که با چوب و گوی در کنار خیابان بازی می کند و منتظر ماشینی است .ماشین سکانس قبلی رد می شود ...گوی بر سر چوب می ایستد...پسر از خوش شانسی خود خوشحال می شود...وتصادف(خواستم بگم پوووف,دیدم ضایع اس)خوش شانسی یکی با بد شانسی دیگری همراه می شود و اولین ارتباط شکل می گیرد.پسر به سمت صحنه تصادف می دود .از اینجاست که زندگیه آنتونی با ژولی پیوند می خورد. نوعی ارتباط معنوی که بعد تر علتش را خواهم گفت.
 در نمایی که از ماشین بعد از کوبیدن به درخت می بینیم ,چند برگ کاغذ ویک توپ به بیرون می افتد ,می توان حدس زد حداقل دخترک مرده است.به رنگ های توپ توجه کنید :آبی ,قرمز,سفید...
 نکته ای که در این سکانس جلب توجه می کندقاب بندی زیبای فیلمبردار است .جاده ای را می بینیم که در انتها به درختی می رسد و تمام می شود گویا مسیر زندگی آهنگساز و دخترش را نشان می دهد.
 بیمارستان
 هنگامیکه دکتر خبر مرگ دختر و همسر ژولی را به او می دهد ,ما عکس العملش را بطور موجز از چشمان ژولی می بینیم .آبی فیلمی مینی مالیستی است و از کمترین نما بیشترین اطلاعات را به بیننده انتقال می دهد.جزء نشاندهنده کل است پس نیازی به کل نیست.
 دوربین 5-6 ثانیه نمایی بسته از ژولی می دهد تا حس و حال او را بعد از شنیدن این خبر نشان دهد ,او شوکه شده و حتی نمی تواند گریه کند,این نمای ساکن و آرام - البته ظاهرا- با صدای بلند شکستن شیشه به پلان دیگری کات می شود.کیشلوفسکی اجازه همدردی با ژولی را به ما نمی دهد و با خشونت ما را از آن فضا جدا می کند.
 ژولی توان تحمل این اتفاق را ندارد ...خودکشی می کند که با مسخرگی تمام پشیمان می شود.
 پس از خودکشی ما برای اولین بار اولیویه (دوست شوهر ژولی)را می بینیم که به عیادت او آمده است .ورود اولیویه را از pov(نمای نقطه نظر )ژولی می بینیم که تصویری فلو(نا واضح)  است و اولیویه قسمت کوچکی از تصویر را گرفته که بی اهمیت بودن او را در نظر ژولی می رساند.

نورآبی و موسیقی ترانه اتحاد اروپا
 در این فیلم از نور آبی و موسیقی اتحاد اروپا – که شوهر ژولی روی آن کار می کرد- در جاهای مختلفی استفاده شده است .به نظر من رنگ آبی به گونه ای یادآور گذشته ژولی و از طرفی نماد نیرویی است که ژولی را وادار به برقراری ارتباط با دیگران می کندتا وی را از قفسی که برای خود ساخته رها کند.موسیقی اتحاد اروپا نیز که معمولا با همان نور آبی همراه است تاکیدی است بر همان بار معنایی که گفته شد.در واقع اگر بخواهیم با دید بازتری به مسئله بنگریم تعبیر میل و نیاز کامل نیست .این میل ,کششی متافیزیکی است که همه را به سمت ارتباط با دیگران می کشد ,گویا اراده ای در کار نیست وخود به خود زنجیره اتفاقات وعلت ومعلول ها شخص را به جایی,چیزی,کسی و در کل به این دنیا پیوند می زندوارتباطها شکل میگیرد.(نظر شما چیه؟)
 چلچراغ
 در هر حال پس ازمرخص شدن از بیمارستان به خانه میرود وسعی میکند به زندگی عادی خود برگردد .از قبل دستور داده تا اتاق آبی را خالی کنند ,در با صدای غیژ(خاطرات کهنه و قدیمی) باز میشود که میرساند اتاق خاطره انگیزی برای اوست .
 تنها چیزی که در اتاق وجود دارد چلچراغی آبی رنگ است.ژولی با عصبانیت چند بلور از آن را می کند .
 به نظر من چلچراغ نمادی از اجتماعی است که در آن زندگی می کنیم ,هر روز کسانی می آیند وکسانی می میرندوازبلورهای آن کم می شودولی در شکل کلی آن تغیری نمی بینیم. چلچراغ نقش مهمی در زندگی ژولی دارد.نماد گذشته,خاطرات خوب و بد,عشق او و در کل نمادی از زندگی اوست.معانی متفاوتی رامی توان به چلچراغ نسبت داد.
 بلورهایی که ژولی از لوستر جدا می کند ,دختر وهمسرش هستند,که اززندگیه ژولی و از اجتماع کم شده اند.در جایی که ژولی به وکیلش دستور فروش خانه,زمین,..... را میدهد. از وی می خواهد تا مقداری از پول را به حسابی بریزد,وکیل علت این کار را می پرسد ولی ژولی جوابش را نمی دهد....سپس دوربین همراه با سر ژولی تیلت به دست ژولی می کند که بلورها را می بینیم.در هر صورت آن شماره حساب باید به همسر و دختر ژولی ربط داشته باشد.احتمالاشماره حساب موسسه ای خیریه بوده است.
 ژولی تنها چلچراغ را از خانه قدیمی خود به خانه جدید می آورد.
 از بين بردن نشانه ها
ژولي براي فراموش كردن ياد و خاطره دختر و شوهرش ،نشانه هاي آنها را هم از بين مي برد.آخرين اثر شوهرش كه ترانه ايست براي جشن اتحاد اروپا را نابود مي كند ،آبنبات دخترش را بطرز وحشيانه اي مي خورد و.... قاب زيبايي هنگام خوردن آبنبات بسته شده است.در جلوي تصوير ژولي و در بك گراند تصوير شعله هاي آتش شومينه را مي بينيم كه گوياي درونيات ژولي است. ژولي، اوليويه را به بستر خود مي كشاند تا جايگزيني براي شوهرش باشد- البته براي يك شب-هر چند اين كار مطابق اخلاقيات او نيست و خود را –با كشيدن دستش روي ديوار-تنبيه مي كند.
 استخر
  ژولي سعي مي كند به زندگي عادي خود برگردد و اتفاقات گذشته را فراموش كند،ولي اين كار به راحتي امكان پذير نيست.به نظر من وسوسه خودكشي در طول فيلم همراه ژولي است و در گيرو دار تقابل گذشته و حال ،تنها چيزي كه مايه دلگرمي اوست استخر است.استخري كه با نور پردازي آبي رنگش فضاي لايتناهي را به تصوير در مي آورد كه ناخود آگاه انسان را به ياد مرگ مي اندازد(لااقل منو كه انداخت). دليله ديگر براي اين حرف سكانسي است كه ژولي به ملاقات مادر مي رود.درونيات ژولي را مي توان از تصوير تلويزيون اتاق فهميد.پيرمردي كه با طناب (كش)از بالاي پل به پايين مي پرد و بعد از فرو رفتن در آب رود خانه دوباره بالا مي آيد و بين رودخانه و پل معلق مي شود. خب حالا برگرديم به ژولي ،او تصادف بدي داشته و تا مرگ هم پيش رفته است،اما زنده ماند ،ولي هنوز به زندگي عادي خود بر نگشته و بين ايندو معلق است. ژولي قدرت فراموش كردن گذشته و برقراري ارتباط با ديگران را نداردو يا نمي خواهد كه داشته باشد.اگر مثل قبل رنگ آبي را ميل ژولي براي ارتباط با ديگران بگيريم و يا نماد اجتماعي كه بر اساس ارتباط انسانها بوجود آمده است،فضاي استخر گوياي وضع زندگيه ژولي است.حجم زيادي از نور آبي از همه طرف او را احاطه كرده –نياز اجتماع به ژولي و برعكس- و او براي فرار از اين فضا به آب پناه مي برد.او حاضر به زير بار رفتن نيست ،شايد اگر مي توانست وسوسه خود را عملي مي كردو خود را مي كشت.
 كافي شاپ
 در اين كه ژولي تعادل روحي و رواني ندارد شكي نيست.زماني سعي در از بين بردن نشانه هاي شوهرش را دارد ودر زماني ديگر-كافي شاپ- بستني و قهوه را با هم سفارش مي دهد(مثل هميشه).قهوه اي كه هميشه شوهرش مي خورد و بستني اي كه خودش سفارش مي داد.كافي شاپ همانند اتاق آبي ياد آور خاطرات خوش او با شوهرش است. كارگردان براي القاء اين حس به بيننده –علاوه بر قهوه و بستني- از صداي فلوت مردي استفاده مي كند كه ترانه هاي شوهر ژولي را مي زند. نكته اي كه در اين سكانس جلب توجه مي كند مرد فلوت زن وموقعيت او واين كه اصلا او كيست؟و چرا ترانه هاي شوهر ژولي را مي زند؟ ژولي با شنيدن صداي فلوت دست از خوردن مي كشد ،نگاهي به مرد فلوت زن مي اندازد و به فكر فرو مي رود.سپس نمايي اينسرت از فنجان قهوه به مدت 20ثانيه –همراه با صداي فلوت- نشان داده مي شود،به اين ترتيب مي توان حدس زد ژولي به چه فكر مي كند. اگر به اينسرت فنجان توجه كرده باشيد سايه اي را مي بينيم كه از بالا به پايين مي آيد و تصوير را مخدوش مي كندو دوباره از نو تكرار مي شود... برداشت هاي مختلفي از اين نما شنيده ام ، گذر زمان ،روح شوهر ژولي و .....اما چيزي كه درست تر به نظر مي رسد اين است كه ژولي با شنيدن صداي فلوت به فنجان نگاه مي كند، فنجان ياد آور شوهر اوست و خاطراتي كه در اين مكان با وي داشته.... ژولي در حال گريه كردن است و سرازير شدن اشكهايش تصوير را مخدوش كرده .در واقع فنجان را از نقطه نظر ژولی می بینیم.(مي تونيد امتحان كنيد) اين نماي طولاني و متداوم به استخر كات مي خوردو باز هم حجم صدا –شيرجه ژولي در آب- ما را از غرق شدن در فضاي قبلي جدا مي كند.
 مرد فلوت زن
 قبلا در مورد اين مرد و اينكه اصلا كيست و چه كمكي به داستان مي كند پرسيده بودم.مردي كه ترانه هاي شوهر ژولي را مي زند ،در حاليكه مي گويد خودش آنها را ساخته است.در سكانسي ژولي مرد را كه در كنار خيا بان خوابيده ،بيدار مي كند تا جعبه زير سرش را جابجا كند و مرد در جواب كار ژولي مي گويد: ((((تو عادت داري هميشه به يه چيزي گير بدي)))) خب به نظر شما اين ديا لوگ از زبان چه كسي مي تواند خارج شود.مطمئنا كسي است كه ژولي را مي شناسد وبا خصوصيات او نيز آشنا است.به نظر من كيشلوفسكي در اين سكانس گونه اي از تناسخ را ارائه مي كند.البته بهتر است از همزاد استفاده كرد.به عبارتي نشانه هايي از فيلم "قرمز"را اينجا مي بينيم.
 علت ومعلول
در چند سكانس از فيلم بر روي علت و معلول و زنجيره اتفاقات تاكيد مي شود.زني زنگ ميزند وگلدان از دست ژولي مي افتد(اگر زنگ زده نمي شد ،گلداني هم نمي افتاد). اگر كاميون از آنجا رد نمي شد آن پسر نمي توانست فرار كند و به آپارتمان ژولي بيايد. نكته ديگر نظام جزاء و پاداش است كه كيشلوفسكي روي آن تاكيد ميكند.مثلا ژولي به آن پسر فراري كمك نكرد –به نور آبي روي صورتش موقع در زدن پسر توجه كنيد- و خلاف ميل دروني خود عمل كرد پس جزايش اين شد كه با حالتي نيمه عريان پشت در بماند.و اگر اين اتفاق نمي افتاد زمينه آشنايي ژولي با روسپي جوان فراهم نمي شدو.... در 3/1ابتداي فيلم شاهد نمايش تنهايي ژولي هستيم.پس از تصادف او با كمتر كسي برخورد داشته ودائم در فكر و خيال بسر برده است.در هر حال پس از يك سري اتفاقات ،ژولي به آنجا مي رسد كه با روسپي جوان آشنا مي شود و با امضاء نکردن برگه اخراج او باعث تحكيم رابطه دوستيشان مي شود.به سكانسي كه زن صاحب خانه براي امضاءگرفتن مي آيد توجه كنيد. صداي زنگ در و افتادن گلدان - جداي آن علت و معلول- باعث مي شود ريشه گياه در بيايد و در هوا معلق شود.مثل اتفاقي كه در زندگيه ژولي افتاد وبا عث شد از جامعه جدا شود،جامعه اي كه جدا شدن انسان امروزي از آن همانند فنا شدن است. در حين اينكه ژولي با زن همسايه در مورد امضاء برگه صحبت مي كند ريشه گياه رادر خاك گلدان مي کارد –گويي با اين كارش دوباره به جامعه و ارتباط با ديگران بر مي گردد- وبرگه را امضاء نمي كند. بعد از اين سكانس ژولي را در پاركي مي بينيم كه با چشمان بسته به صداي فلوت ذهنش گوش مي دهد و آشكارا شادمان است،همچنين پيرزني را مي بينيم كه به سختي بطري خالي را در زباله داني مي اندازد و حسي از موفقيت و شادي به ما ميدهد همان حسي كه ژولي دارد. او با اين سكانس وارد مرحله تازه اي مي شود ،اما فراموش كردن گذشته وشروع دوباره كار آساني نيست.ژولي همچنان تعادل روحي ندارد البته نه به شدت قبل....
از : http://naghdefilm.blogfa.com


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
چهارشنبه 04 مرداد 1391 - 00:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatemeh-fareghiyan آفلاین



ارسال‌ها : 478
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 107
تشکر شده : 151
نقدفیلم ابی

ممنون سارا خانم می شود یک درجه فونت را درشت تر کنی اینطوری مطلالبت راحتر خوانده می شود مرسی

یکشنبه 15 مرداد 1391 - 07:10
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
نقدفیلم ابی
چشم فاطمه خانم من فونتهارو برات دراسرع وقت بزرگ می کنم 

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
یکشنبه 15 مرداد 1391 - 14:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از sara به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: fatemeh-fareghiyan /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group