لیلی ومجنون

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 517
نویسنده پیام
sara آفلاین


ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
لیلی ومجنون

خدا گفت: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من.

ماجرایی که باید بسازیش.

شیطان گفت: تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد.

آنان که حرف شیطان را باور کردند، نشستند

و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.

مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد.

خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن.

شیطان گفت: آسودگی ست. خیالی ست خوش.

خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن.

شیطان گفت: ماندن است. فرو رفتن در خود.

خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن.

شیطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک.

خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست.

شیطان گفت: ساده است. همین جایی و دم دست.

و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی.

لیلی های نزدیک لحظه ای.

خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوعی دیگر.

لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود.

مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد.

لیلی گفت: امانتی ات زیادی داغ است. زیادی تند است.

خاکستر لیلی هم دارد می سوزد، امانتی ات را پس می گیری؟

خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم، خاکسترت را پس می گیرم.

لیلی گفت: کاش مادر می شدم، مجنون بچه اش را بغل می کرد.

خدا گفت: مادری بهانه عشق است، بهانه سوختن؛ تو بی بهانه عاشقی، تو بی بهانه می سوزی.

لیلی گفت: دلم زندگی می خواهد، ساده، بی تاب، بی تب.

خدا گفت: اما من تب و تابم، بی من می میری...

لیلی گفت: پایان قصه ام زیادی غم انگیز است، مرگ من، مرگ مجنون،

پایان قصه ام را عوض می کنی؟

خدا گفت: پایان قصه ات اشک است. اشک دریاست؛

دریا تشنگی است و من آبم، تشنگی و آب. پایانی از این قشنگتر بلدی؟

لیلی گریه کرد. لیلی تشنه تر شد.

خدا خندید.

خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟

لیلی گفت: من.

خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.

سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم.

خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش.

لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد.

لیلی گر می گرفت. خدا حافظی می کرد.

لیلی می ترسید. می ترسید آتش اش تمام شود.

مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد.

آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد.

خدا گفت: اگر لیلی نبود، زمین من همیشه سردش بود.

منبع :http://shahzad4944.mihanblog.com


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
جمعه 07 مهر 1391 - 21:37
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از sara به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: masoud & 637 &
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
لیلی ومجنون

ممنون

سارا من روی عرفان نظر آهاری حساسم ...

لطفا هر مطلبی ازش میذاری اسمشم ذکر کن

سپاسگزارم عزیزم


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
جمعه 07 مهر 1391 - 22:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از elena به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sara /
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
لیلی ومجنون

انقدر زیباست که دوست دارم بازم بخونمش

هرجایی که اسمی از لیلی و خداو مجنون باشه چشمام له له میزنن که بخوننش

دوسشون دارم خیلی

سپاس خواهر جان


امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
جمعه 07 مهر 1391 - 22:25
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از banoo به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sara /
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
لیلی ومجنون

نقل قول از elena

ممنون

سارا من روی عرفان نظر آهاری حساسم ...

لطفا هر مطلبی ازش میذاری اسمشم ذکر کن

سپاسگزارم عزیزم

خواهش می کنم چشم عزیزم اما اگرزمانی دیدی ازروی بی دقتی یادم رفت لطفا پاینش ذکرکن 


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
جمعه 07 مهر 1391 - 22:26
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
لیلی ومجنون

خيلي زيبابود..ممنون ساراجان.


امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
شنبه 08 مهر 1391 - 01:16
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
behafarid آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: قم
سن: 22
تشکرها : 41
تشکر شده : 17
لیلی ومجنون

ای بابا، بازم که دارید از لیلی و مجنون میگید،ول کنید دیگه بابا عشقو


شنبه 08 مهر 1391 - 12:43
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

راس میگه دیگه ...

لیلی مجنون قدیمی شدن دیگه ...

بیاید از یعقوب و کلثوم بگیم ... 


شنبه 08 مهر 1391 - 18:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
لیلی ومجنون

خوب شما بگید ما گوش می دیم

 


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
شنبه 08 مهر 1391 - 19:25
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از behafarid

ای بابا، بازم که دارید از لیلی و مجنون میگید،ول کنید دیگه بابا عشقو

            

          


شنبه 08 مهر 1391 - 19:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
لیلی ومجنون

نقل قول از zlatan

نقل قول از behafarid

ای بابا، بازم که دارید از لیلی و مجنون میگید،ول کنید دیگه بابا عشقو

            

          

دوستان چرااینقدرهمدیگرو محدود می کنیدهرموضوعی علاقه مندان خاص خودش رو داره 

الان همین یک روانشناس رو داشتیم که اونم دلش شکست  


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
شنبه 08 مهر 1391 - 20:11
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از sara

خوب شما بگید ما گوش می دیم

 

یکی بود یکی نبود.غیرازخدای مهربون هیچکس نبود ...

یه یعقوب بود که عاشق یه دختری شده بود اون دختره هم کلاسیش بود .اونوقت این پسره نمیدونست چکارکنه که نظر دختره رو به خودش جلب کنه.توکلاس همش میگفت بچه ها میخندیدن .ولی یعقوب دوست داشت که کلثوم بخنده.ولی ای دل غافل.کلثوم ازیعقوب خوشش نمیاد.میدونید چرا؟چون یعقوب ترم 1 ازکلثوم باواسطه خواشتگاری کرده بود وبه کلثوم خانم برخورده بود.خلاصه یعقوب قصه ی ما خیلی ناراحت بود که چراهمه به حرفاش میخندن ولی کلثوم نمیخنده.جونم براتون بگه که این ماجرابه اینجا ختم نشد.یعقوب ماافسرده شد.همش آهنگای غمگین گوش میداد.گریه میکرد.ازخدامیخاست که به کلثومش برسه.ولی نمیدونست چرا هرچی به خدامیگه فرداش رفتار کلثوم باهاش بدتر میشد.تاجایی که ازدست خداهم ناراحت شده بودو بعدا به دوباره باخداآشتی کرد.

رفتارکلثوم جوری بود که حتی جواب سلام یعقوب قصه ی مارو هم نمیداد.

یعقوب که انتخاب خودشو کرده بود رفت تادر مورد کلثوم تحقیق کنه.ازاین وراونور آدرس محلشونو میگیره میره برای تحقیق.چشمتونروز بد نبینه.بگید چی شده بود؟؟؟

اوه اوه اوه.افسردگیش بدتر شد.سرخورده شد.چون کلثوم خانم کاخ نشین بوده و اون جوون کوخ نشین.دراینجابود که به ضربالمثل کبوترباکبوتر بازباباز فحش و لعنت میفرستاد

هی میگفت مگه من دل ندارم.مگه ما پایین شهریا عاشق نمیشیم...

اگه خواستید ادامه بدم ؟؟؟؟؟


شنبه 08 مهر 1391 - 20:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
لیلی ومجنون

نه دیگه ادامه ندید افسردگی گرفتم انوقت میگن چرا عاشق نمیشید اقا یعقوب با اون همه مردونگیش افسرده شد اگر همین وضعیت رو یک خانم داشت فکرکنم میمرد

کاش کلثوم خانم به جای ثروت دلیل قشنگتری داشت


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
شنبه 08 مهر 1391 - 20:53
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از zlatan

نقل قول از sara

خوب شما بگید ما گوش می دیم

 

یکی بود یکی نبود.غیرازخدای مهربون هیچکس نبود ...

یه یعقوب بود که عاشق یه دختری شده بود اون دختره هم کلاسیش بود .اونوقت این پسره نمیدونست چکارکنه که نظر دختره رو به خودش جلب کنه.توکلاس همش میگفت بچه ها میخندیدن .ولی یعقوب دوست داشت که کلثوم بخنده.ولی ای دل غافل.کلثوم ازیعقوب خوشش نمیاد.میدونید چرا؟چون یعقوب ترم 1 ازکلثوم باواسطه خواشتگاری کرده بود وبه کلثوم خانم برخورده بود.خلاصه یعقوب قصه ی ما خیلی ناراحت بود که چراهمه به حرفاش میخندن ولی کلثوم نمیخنده.جونم براتون بگه که این ماجرابه اینجا ختم نشد.یعقوب ماافسرده شد.همش آهنگای غمگین گوش میدادjتوی اتوبوس که میشست سرشو میزاشت روی شیشه آروم گریه میکرد .مواظب بود کسی اشکاشو نبینه.گریه میکرد.ازخدامیخاست که به کلثومش برسه.ولی نمیدونست چرا هرچی به خدامیگه فرداش رفتار کلثوم باهاش بدتر میشد.تاجایی که ازدست خداهم ناراحت شده به خدامیگفت چرا کاری کردی که کلثوم باهام قهر شده؟ولی بعدادوباره باخداآشتی کرد.

رفتارکلثوم جوری بود که حتی جواب سلام یعقوب قصه ی مارو هم نمیداد.ازهرجاکه یعقوب رد میشد کلثوم خانم برعکسش میرفت.اگه تویه جمعی یعقوب بود کلثوم خانم نمیومد.خلاصه.یعقوب مادلش شکست.پیش خودش همش میگفت باید فراموشش کنم.اون مال من ساخته نشده.ولی طاقت نمی آورد و همش برای کلثومش دعا میکرد.

یعقوب که انتخاب خودشو کرده بود رفت تادر مورد کلثوم تحقیق کنه.ازاین وراونور آدرس محلشونو میگیره میره برای تحقیق.چشمتون روز بد نبینه.بگید چی شده بود؟؟؟

اوه اوه اوه.افسردگیش بدتر شد.سرخورده شد.اشک تو چشاش جمع شد.چون کلثوم خانم قصه ی ماکاخ نشین بوده و یعقوب ما کوخ نشین.دراینجابود که به ضرب المثل کبوترباکبوتر بازباباز فحش و لعنت میفرستاد.

هی میگفت مگه من دل ندارم.مگه ما پایین شهریا عاشق نمیشیم.روکرد به در خونشون گفت :

" من ازآن روز که در بند توام آزادم / پادشاهم.چو به دست تو اسیر افتادم "

اگه خواستید ادامه بدم ؟؟؟؟؟


شنبه 08 مهر 1391 - 21:10
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
behafarid آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: قم
سن: 22
تشکرها : 41
تشکر شده : 17
لیلی ومجنون

نقل قول از zlatan

راس میگه دیگه ...

لیلی مجنون قدیمی شدن دیگه ...

بیاید از یعقوب و کلثوم بگیم ... 


شنبه 08 مهر 1391 - 22:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
لیلی ومجنون

نقل قول از zlatan

" من ازآن روز که در بند توام آزادم / پادشاهم.چو به دست تو اسیر افتادم "

اگه خواستید ادامه بدم ؟؟؟؟؟

ادامه بدید


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
شنبه 08 مهر 1391 - 22:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
behafarid آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: قم
سن: 22
تشکرها : 41
تشکر شده : 17
لیلی ومجنون

کلثوم؟؟؟

اسم قحط بود؟؟؟؟

ادامه بدید؟؟؟


شنبه 08 مهر 1391 - 22:25
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از elena

نقل قول از zlatan

" من ازآن روز که در بند توام آزادم / پادشاهم.چو به دست تو اسیر افتادم "

اگه خواستید ادامه بدم ؟؟؟؟؟

ادامه بدید

روکرد به درخونشون گفت درسته که من پولو مقام وثروت ندارم.ولی باتمام وجود دوستت دارم.اشک تو چشاش حلقه زدبغض کرد ولی گریه نکرد.غرورش شکست.ولی ازدست معشوقش ناراحت نشد.رفت وخواست ازیه طریق دیگه نظرکلثومو جلب کنه.کارایی روکه اون دوست داشتوانجام میداد.تیپ وقیافشو تغییر داد.خواست که از یه طریق دیگه وارد شه.ولی هرروز بدترازدیروز میشد.کلثوم قصه ی ماحتی توی خواب ورویاهم به یعقوب محل نمیزاشت.پسرک دیگه داشت دیوونه میشد.هرروز که میرفت دانشگاه به عشق دیدن کلثوم میرفت.زودترمیرفت دانشگاه تاشاید بتونه بیشترببینش.فقط میتونست اونو ببینه.چون کلثوم خانوم سایشو باتیر میزد.

تیر خلاص کلثوم وقتی به قلب یعقوب خورد که وقتی تو یه جمعی همه به کلثوم خانوم سلام دادن وجواب شنیدن.ولی جواب سلام آقایعقوب ما تو سینه ی کلثوم موندوازسینه خارج نشد.یعقوب بهت زده سرشو کوبوند به دیوار دانشگاه.غرورش شکست.قلبش شکست.ولی بازم ازدست معشوقش ناراحت نشد.

ودغدغه ی یعقوب این بود که چجوری به کلثوم بفهمونه که به خاطر پول باباش عاشقش نشده بوده.ولی نمیدونست چجوری باید بگه بهش ...

بازم ادامه بدم ؟؟؟؟


شنبه 08 مهر 1391 - 22:35
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
لیلی ومجنون

خوب  ادامه اش ؟

میخوام بدونم آخرش چی شد ؟؟؟؟؟


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
شنبه 08 مهر 1391 - 22:39
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از behafarid

کلثوم؟؟؟

اسم قحط بود؟؟؟؟

ادامه بدید؟؟؟

عشق که این چیزا حالیش نیست.

کلثوم.لیلا.علی .حسن .غلام .محمود...

فرق نداره ...


شنبه 08 مهر 1391 - 22:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
aram آفلاین



ارسال‌ها : 900
عضویت: 18 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 53
تشکر شده : 152
لیلی ومجنون

میخوای شما اینو تبدیل به ی رمان بکن چاپش کن ما بخریمش حداقل اینهمه از ذهنتون کار میکشید ی سودی بکنید....


شنبه 08 مهر 1391 - 22:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
behafarid آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: قم
سن: 22
تشکرها : 41
تشکر شده : 17
لیلی ومجنون

نقل قول از zlatan

نقل قول از behafarid

کلثوم؟؟؟

اسم قحط بود؟؟؟؟

ادامه بدید؟؟؟

عشق که این چیزا حالیش نیست.

کلثوم.لیلا.علی .حسن .غلام .محمود...

فرق نداره ...

ولی خب آدم باید از اسمش لذت ببره دیگه بالاخره


شنبه 08 مهر 1391 - 22:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
aram آفلاین



ارسال‌ها : 900
عضویت: 18 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 53
تشکر شده : 152
لیلی ومجنون

سعی خودتو بکن لذت میبری....


شنبه 08 مهر 1391 - 22:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
لیلی ومجنون

وقتی  کسی رو دوست داشته باشی اسمش هر چی که باشه فرقی نداره برات


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
شنبه 08 مهر 1391 - 22:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از elena به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zlatan /
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از elena

خوب  ادامه اش ؟

میخوام بدونم آخرش چی شد ؟؟؟؟؟

کلثوم خانم برگشت بهش گفت تواز جنس من نیستی.من بچه ی بالا ی شهرم و تو ته شهرو پایین شهری...

فرهنگامون به هم نمیخوره ...

خونواده هامون باهم فرق دارن ...

من زیباهستم و تو برو رویی نداری ...

باشنیدن این جمله.قلب یعقوب شکست.بغض همیشگی اومد سراغش.اشکای ریزش آماده ی اومدن بودن ولی یعقوب جلوی کلثوم اشک نریخت ...

وقتی کلثوم اینارو گفت ورفت.اشکای یعقوب سرازیر شدن.واینجابود که ریل قطار آرزوهای یعقوب ازریل خارج شد ...

ولی وقتی اشک میریخت این شعرو میخوند

میل من سوی وصال و میل او سوی فراق / ترک کام اوگرفتم تابرآید کام دوست ...

بااین حال بازم یعقوب ازمعشوقه اش بد نگفت.به دیگران میگفت مشکل ازطرف من بود...

این بود ماجرای یعقوب و کلثوم ...


شنبه 08 مهر 1391 - 23:00
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
لیلی ومجنون

همون بهتر

به نظر من دختره لیاقت عشق یعقوب رو نداشته ...

و اینجور دخترا به درد نمیخورن ...


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
شنبه 08 مهر 1391 - 23:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
لیلی ومجنون

درباره ادما زود قضاوت نکن خانمی شاید کلثوم هم  ازروی عشق بوده که اینطوری رفتار میکرده

این داستان اززبون یعقوبه که راویش هم مردنمیشه بدون شنیدن حرف دل کلثوم قضاوت کرد 


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
شنبه 08 مهر 1391 - 23:11
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از sara

درباره ادما زود قضاوت نکن خانمی شاید کلثوم هم  ازروی عشق بوده که اینطوری رفتار میکرده

این داستان اززبون یعقوبه که راویش هم مردنمیشه بدون شنیدن حرف دل کلثوم قضاوت کرد 

درسته

باید ازدید کلثوم هم به قضیه نگاه کرد

ولی اگه کلثوم دیدشو بهتر میکرد این جور نمیشد

اگه ازدید اقتصادی به موضوع نگاه نمیکرد وبه معنویات بها میداد قضیه طور دیگه پیش میرفت


شنبه 08 مهر 1391 - 23:17
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
لیلی ومجنون

نقل قول از sara

درباره ادما زود قضاوت نکن خانمی شاید کلثوم هم  ازروی عشق بوده که اینطوری رفتار میکرده

این داستان اززبون یعقوبه که راویش هم مردنمیشه بدون شنیدن حرف دل کلثوم قضاوت کرد

من حرفمو عوض نمیکنم


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
شنبه 08 مهر 1391 - 23:19
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از elena

نقل قول از sara

درباره ادما زود قضاوت نکن خانمی شاید کلثوم هم  ازروی عشق بوده که اینطوری رفتار میکرده

این داستان اززبون یعقوبه که راویش هم مردنمیشه بدون شنیدن حرف دل کلثوم قضاوت کرد

من حرفمو عوض نمیکنم

عیب نداره

حرف شماهم درسته

ولی باید به کلثوم هم حق بدیم دیگه...


شنبه 08 مهر 1391 - 23:23
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
لیلی ومجنون

نقل قول از zlatan

من حرفمو عوض نمیکنم

عیب نداره

حرف شماهم درسته

ولی باید به کلثوم هم حق بدیم دیگه...

اگه اینطور گفتم چون اطرافم از این دخترا زیاد بودن  و من نمیتونم درکشون کنم ...

چون همشون فقط به مال طرف بها دادن  ...

شایدم ...


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
شنبه 08 مهر 1391 - 23:26
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
لیلی ومجنون

خوب شاید کلثوم عاشق یکی دیگه باشه .

یا اینکه به خاطر اینکه غرور یعقوب روزی به خاطر ثروت جریحه دار نشه اینطوری رفتار میکنه

یا اینکه مریض باشه ونخواد یعقوب رو دربستربیماری ازدست بده

اصلا شایدباباش وخانوادش تهدیدش کردن

وگرنه باز هرچی باشه دیگه دلش که از سنگ نیست


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
شنبه 08 مهر 1391 - 23:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
لیلی ومجنون

نقل قول از sara

خوب شاید کلثوم عاشق یکی دیگه باشه .

یا اینکه به خاطر اینکه غرور یعقوب روزی به خاطر ثروت جریحه دار نشه اینطوری رفتار میکنه

یا اینکه مریض باشه ونخواد یعقوب رو دربستربیماری ازدست بده

اصلا شایدباباش وخانوادش تهدیدش کردن

وگرنه باز هرچی باشه دیگه دلش که از سنگ نیست

تو این زمانه دیگه نمیشه اینطوری فکر کرد...


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
شنبه 08 مهر 1391 - 23:41
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
لیلی ومجنون

نقل قول از zlatan

نقل قول از sara

درباره ادما زود قضاوت نکن خانمی شاید کلثوم هم  ازروی عشق بوده که اینطوری رفتار میکرده

این داستان اززبون یعقوبه که راویش هم مردنمیشه بدون شنیدن حرف دل کلثوم قضاوت کرد 

درسته

باید ازدید کلثوم هم به قضیه نگاه کرد

ولی اگه کلثوم دیدشو بهتر میکرد این جور نمیشد

اگه ازدید اقتصادی به موضوع نگاه نمیکرد وبه معنویات بها میداد قضیه طور دیگه پیش میرفت

من مطمئن هستم که کلثوم یک ملاکهای داشته که گذاشته یعقوب عاشقش بشه .یعنی میخواید بگید مهربونی وتواضع وعقل توشون نبوده ؟
یعنی دید کلثوم اینقدرمحدودبوده؟


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
شنبه 08 مهر 1391 - 23:50
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از sara

نقل قول از zlatan

نقل قول از sara

درباره ادما زود قضاوت نکن خانمی شاید کلثوم هم  ازروی عشق بوده که اینطوری رفتار میکرده

این داستان اززبون یعقوبه که راویش هم مردنمیشه بدون شنیدن حرف دل کلثوم قضاوت کرد 

درسته

باید ازدید کلثوم هم به قضیه نگاه کرد

ولی اگه کلثوم دیدشو بهتر میکرد این جور نمیشد

اگه ازدید اقتصادی به موضوع نگاه نمیکرد وبه معنویات بها میداد قضیه طور دیگه پیش میرفت

من مطمئن هستم که کلثوم یک ملاکهای داشته که گذاشته یعقوب عاشقش بشه .یعنی میخواید بگید مهربونی وتواضع وعقل توشون نبوده ؟
یعنی دید کلثوم اینقدرمحدودبوده؟
شاید

ماکه نمیدونیم چه طرز فکری داشته


شنبه 08 مهر 1391 - 23:53
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
لیلی ومجنون

پس خواهشا برای اینکه دل یعقوب روبیشترازاین به درد نیاریددیگه ازکلثوم چیزی نگید شاید خداخواست وزمونه عوض شد واین دونفرخوشبخت شدن

یادتون باشه بعضی وقتها برای اینکه یک چیز رو بدست بیارید باید ازاون بگذرید 


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
یکشنبه 09 مهر 1391 - 00:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از sara

پس خواهشا برای اینکه دل یعقوب روبیشترازاین به درد نیاریددیگه ازکلثوم چیزی نگید شاید خداخواست وزمونه عوض شد واین دونفرخوشبخت شدن

یادتون باشه بعضی وقتها برای اینکه یک چیز رو بدست بیارید باید ازاون بگذرید 

ماکه یعقوبو ندیدیم که ...

اونم مارو ندیده ...


یکشنبه 09 مهر 1391 - 00:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
aram آفلاین



ارسال‌ها : 900
عضویت: 18 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 53
تشکر شده : 152
لیلی ومجنون

من میشناسمش....


یکشنبه 09 مهر 1391 - 00:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
elena آفلاین



ارسال‌ها : 7586
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 5163
تشکر شده : 6247
لیلی ومجنون

نقل قول از sara

پس خواهشا برای اینکه دل یعقوب روبیشترازاین به درد نیاریددیگه ازکلثوم چیزی نگید شاید خداخواست وزمونه عوض شد واین دونفرخوشبخت شدن

یادتون باشه بعضی وقتها برای اینکه یک چیز رو بدست بیارید باید ازاون بگذرید

دل یعقوب به درد نمیاد

ما داریم بهش راه درست رو نشون میدیم


امضای کاربر : به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ......
ولی آموختم که :
ناله ام سکوت باشد ....
گریه ام لبخند ...
و تنها همدمم ، خدا .....
یکشنبه 09 مهر 1391 - 00:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از aram

من میشناسمش....

واقعا ؟؟

ولی این یه شخصیت فرضی و تخیلی بودا  


یکشنبه 09 مهر 1391 - 00:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
لیلی ومجنون

اما من یک دوست داشتم داستانش مثل کلثوم بودالبته نه با این دیدی که یعقوب میگفت 


امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
یکشنبه 09 مهر 1391 - 00:23
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zlatan آفلاین



ارسال‌ها : 2891
عضویت: 10 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 23
تشکرها : 1906
تشکر شده : 3243
لیلی ومجنون

نقل قول از sara

اما من یک دوست داشتم داستانش مثل کلثوم بودالبته نه با این دیدی که یعقوب میگفت 

خوب آخرش به هم رسیدن یانه ؟؟؟


یکشنبه 09 مهر 1391 - 00:27
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group