ببین بچاره ام آقا برس بر داد من که من بیچاره ام آقا که ناگه یک کبوتر
باصدای بال های خود سکوتم را شکست کبوتر شاد و سرمست کنار حوز آن صحن حرم
بنشست. کبوتر تشنه بود و آب میخورد. دل من بین سینه تاب می خورد صدایش کردم
و گفتم کبوتر خوش بحالت. چه جایی می زنی پر خوش بحالت کبوتر ای کاش من هم
مثل تو پرواز میکردم بروی گنبد زردش پرم را باز میکردم و یا با بالهایم
پرچم سبز حرم را ناز میکردم کبوتر دارم از تو یک سوال؟ کبوتر راستی جایی جز
این صحن و سرا رفتی؟ اگر رفتی بگو که تا کجا رفتی؟ کبوتر راستی تا به حالا
تو به عمرت کربلا رفتی؟کبوتر از سر شب تا کنون در فکر آنجایم. اگرچه جان
ندادم چون که من هم پیش آقایم کبوتر تویی که خانه ات در عرش دنیاست تویی که
صاحبت فرزند زهراست.برو پیشش بگو آقا گدایت بی قرار است. از آن روزی که
رفته کربلا چشم انتظار است برو پیشش بگو آقا گدایت سخت اندر شور و شین است
برو پیشش بگو آقا گدایت سخت دلتنگ حسین است.