دوبـاره بـازخواهـم گـشت...

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 133
نویسنده پیام
637 آفلاین


ارسال‌ها : 1388
عضویت: 30 /6 /1391
محل زندگی: Qom
سن: 22
تشکرها : 3408
تشکر شده : 3683
دوبـاره بـازخواهـم گـشت...

دوباره باز خواهم گشت..

نمی دانم چه هنگام ، از کدامین راه

ولی یکبار دیگر ، باز خواهم گشت

و چشمان تو را ، با نور خواهم شست

و از عرش خداوندی ، شما را هدیه های تازه خواهم داد

به دستان برادر ، دست خواهم داد

به زلف کودکان ، گیلاس خواهم زد

نوازش های مادر را ، دوباره زنده خواهم کرد

زن همسایه را ، نور و هوا و آفتابی تازه خواهم داد

به ننوی یتیمان ، من تکان از عرش خواهم داد

به لب های فرو بسته ، امید خنده خواهم داد

به دیوار حریم عشق ، یکبار دگر ، من تکیه خواهم زد

به گندم ، من حدیث نو شکفتن ، یاد خواهم داد

به شمع روشن محفل ، رموز همنشینی با پر پروانه را ، من یاد خواهم داد

گل نرگس به دشت مهربانی ، هدیه خواهم برد

کمرهای خمیده از شقاوت ، راست خواهم کرد

برای فهم زیبایی ، دوباره واژه خواهم ساخت

دوباره مزه لبخند را ، من بر لبان خشک خواهم راند

نگاه مهربانانه ، امید گرمی خانه

رسوم عشق ورزی را ، دوباره زنده خواهم کرد

برای قفل لب هاتان ، برای فتح دل هاتان ، کلید تازه خواهم داد

برای سر نهادن ، تا سحر بگریستن ، آنک هزاران شانه خواهم داد

ز رخسار پدر ، من شرمساری را

ز چشم مادران ، من اشک و زاری را

تباهی را ، تباهی را ، تباهی را ، دوایی تازه خواهم داد

برادر با برادر ، صلح خواهم داد

به خواهر ، مهربانی ، یاد خواهم داد

به مردم بانگ خواهم زد:

هلا ای عاشقان خسته نومید ، به پیش آرید دفترهای مشق زندگانی را

که من سر مشق های تازه خواهم داد

برای صبح فردا ، مشقتان این است

هزاران بار بنویسید ، آزادی ، محبت ، عشق

و یکصد بار بنویسید ، انسان بنده حق است

و بنویسید ، رنگ آسمان آبی است

سیاهی ها ز دفترهای قلب خویش برگیرید

کنون با خط خوش ، زیبا

در اوراق سفید قلبتان این جمله را صد باره بنویسید

خدا نور است ، زیبایی است

خدا آزادگی را دوست می دارد

و می خواهد که بند هر اسارت را

ز فکر و روح و دست و پای ، برگیرید

و مشق عشق ، خواهم داد

و آغوش محبت ، باز خواهم کرد

و مادر را دوباره از سرای سالمندان ، من به سوی خانه خواهم برد

و پیران را دوباره ، گوهر هر خانه خواهم کرد

پدرها را ، نوازش های کودک ، یاد خواهم داد

به دست کودکان ، نان و پنیر و عشق ، خواهم داد

دوباره با سعادت بندگی کردن

خدایی زندگی کردن

سروشی تازه خواهم داد

به نام عشق و زیبایی ، دوباره خطبه خواهم خواند

و عزت را ، دوباره زنده خواهم کرد

به انسان یاد خواهم داد

بهایش را ، قرار با خدایش را

به باران بارش رحمت

به دریا زایش گوهر

به تن ها ، شوق آزادی

به اندیشه ، رهایی

یاد خواهم داد

به باغ خشک و بی حاصل

هزاران بوته ی بابونه خواهم داد

به نجوای شبانگاهان ، دو صد لبیک

به باغ زرد پاییزی ، قبای سبز

به رود ساکت و خاموش ، خروش تازه خواهم داد

و هر چه رسم بد عهدی

ز پهنای زمین برچیده خواهم کرد

نمی گویم چه هنگام ، از کدامین راه

لیکن باز خواهم گشت

به ابر آسمان ، باران

به باران ، شوق باریدن

به بارش ، شوق رویاندن

به رویش ، باور گندم

به گندم ، حسرت سفره

به سفره ، شرم نان آور

به نان آور ، طلوع صبح صادق را

خدا را ، یاد خواهم داد

به حکام زمان عشق به مردم را

به مردم باور خود را

به عالم شمع دینداری

به دینداران ، سلوک عشق ورزی ، یاد خواهم داد

برای هفت سین عیدتان ، آری

سحرگاهان ، سروش سبز سیمای سعادت ساز ساقی ، هدیه خواهم کرد

به محنت پیشه گان ، امید

به پر بشکستگان ، پرواز

به ره گم کردگان ، مشعل

به حق گم کردگان ، میزان

به تنها ماندگان ، یاران

به غرقه گشته گان ، یزدان

به یلدا روزگاران ، من بهاران

هدیه خواهم داد

نمی دانم کدامین روز آدینه

ولی با تو صبور منتظر ، آهسته می گویم

سرای عشق را یکبار دیگر ، آب و جارو کن

منم "مهدی"...


امضای کاربر :                   

                                    وقــتی زمــیـن از جــاذبـه حـرف زد ، هـمه پــرنـدگـان بــه او خـندیــدند...


دوشنبه 07 اسفند 1391 - 00:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 6 کاربر از 637 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zeinab & babaki-muq & elena & masoud & sara & iii &
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group