صندلی داغ با حضور کاربر banoo - 5

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از zeinab
493.تاحالاچندباردسته گل به آب دادي؟ باجی میخای آبرومو ببری؟
494.شباكه ميخوابي اون روزي وكه پشت سرگذاشتي توذهنت مرورميكني؟ آره اگر از خستگی غش نکنم
495.حسابرس اعمالت هستي؟ ن همیشه
496.سهم بانواززندگي چيه؟به چنددرصدش رسيدي؟ زندگی با طعم خدا.30درصد
497.دوست داري 5سال ديگه توكاروزندگي به كجارسيده باشي؟ ی زندگی ایده آل درکنار خانواده م و کار هم ی کار کشاورزی .ی کاری ک حداقل ده نفر بتونن توش مشغول باشنو نون بازوشونو بخورن
498.خيال پردازي هم ميكني؟توروياسيرميكني ياباواقعيت زندگي ميكني؟ قبلنا خیلی بیشتر خیال باف بودم ولی الانم گاهی آره.سعی میکنم تو واقعیت باشم
499.اسم اين ويتامين چيه؟دخترياپسر؟ محمد مهدی.اگه گفتی دختره یا پسر؟
500.كابوسم ميبيني؟ترسناك ترين خوابي كه ديدي چي بود؟

خیلی وقته ندیدم انقدر خیلی وقت ک یادم نمیاد آخریش چی بوده ولی کابوس بچگیامو یادمه.همیشه خاب میدیدم خابیدم و از اسمون کلی رنگ پلاستیکی مث رنگین کمون داره میاد طرفم همه جا رنگه اولش برام قشنگه از رنگا لذت میبرم ولی یواش یواش ک بهم نزدیکتر میشن حس خفگی بهم دست میده و ب نوک دماغم ک میرسید از خاب میپریدم

امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
پنجشنبه 17 اسفند 1391 - 01:36
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از zeinab
501.چرابه من گفتي بامزه؟ خو بامزه ای دیگه چیکارت کنم
502.الان اراده كن من يكي وازتوسايت حذف كنم..اون شخص كيه؟ استاد سعید
503.توجنوب منم دعاميكني؟ ایشالا
504.چراجواب اس ام اس منونميدي؟الان به نظرت بخورمت يانصفت كنم؟

ببخشائید مرا بانوی من.خب باور کن فقط تو نیستی همه همینو میگن ولی واقعا اهل اس ام اس بازی نیستم مگر اینکه اس ام اسای صحبتی باشه ب هرحال بازم عذر.
ن بخوریم ک میسوزی چون من فلفل بانوام

امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
پنجشنبه 17 اسفند 1391 - 01:39
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از zeinab
505.فرداچه ساعتي حركت ميكنين سمت جنوب؟وسايل سفرتوآماده كردي؟چ حسي داري؟باراول بيشترخوشحال بودي ياالان؟
ساعت6صبح باید تو گلزار شهداباشم.ن هنوز آماده نکردم آخه من وسیله زیاد نمیرم فقط اسباب شخصی تو همین کیف دستیم ک همیشه باهامه میذارم با ی دست لباس.سبک سفرمیکنم.حس خاصی ندارم فقط میدونم ک تا وقتی سوار اتوبوس نشدمو حرکت نکردیم واسه شروع سفر باور ندارم ک دارم میرم.بار اول چون اینبار زیاد تمایل ب رفتن نداشتم
506.جاهاي زيارتي كجارفتي تاحالا؟ از شهرها فقط قم و مشهد
507.ازآبجي آنياخبرداري؟چراديگه نميادسايت؟ ن.یادم باه صبح بهش ی اس بدم حالشو بپرسم



امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
پنجشنبه 17 اسفند 1391 - 01:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
zeinab آفلاین



ارسال‌ها : 5005
عضویت: 9 /5 /1391
تشکرها : 4825
تشکر شده : 6889
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
واما حرف آخر:

بانوباجي،آجي گلم ،خداقوت
خيلييييييييي خوشحال شدم كه توصندليت شركت كردم..شرمنده كه زيادحضورنداشتم..
ممنون كه اينقدصميمي وصادقانه به سوالاجواب دادي..
انشاالله به سلامتي بري جنوب وبرگردي،مارم فراموش نكن..
خيلي گلي..خيلي دوست دارم آجي
برات يه زندگي پرازموفقيت واميد همراه باتني سالم ودلي خوش آرزوميكنم..
هرجاهستي خوب وخوش باشي زيرسايه خداوپدرومادرت..
تقديم به اجي گلممممممم.



امضای کاربر : عبادت از سر وحشــــــــت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تســــــــکینه پرستیدن تجارت نیست.
پنجشنبه 17 اسفند 1391 - 01:51
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
دوستای خوبم از همتون ممنونم. جالب برام بعضی از سوالاتتون. ب بعضیاش تاحالا فکر نکرده بودم.انشالله بعداز سفر حال بعضیاتونو میگیرم
مواظب دلاتون باشید
یاعلی تا برگردم

امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
پنجشنبه 17 اسفند 1391 - 01:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 6 کاربر از banoo به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: gomnam / zeinab / masoud / sondos / maria / jimykoochooloo /
gomnam آفلاین



ارسال‌ها : 2465
عضویت: 3 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 2919
تشکر شده : 5292
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
ممنون از پاسخهای خوبی که دادین.
انشاالله همیشه موفق،سربلند،حق دار و پیروز باشید.
سفر خوبی داشته باشید

امضای کاربر : مبارزه هر قدر صعب، صعود را ادامه بده. شاید قله در یک قدمی تو باشد
و بدان : آنان که آفتاب را به زندگی دیگران ارزانی می دارند،نمی توانند خود از آن بی بهره باشند
پنجشنبه 17 اسفند 1391 - 01:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo

نقل قول از zeinab
واما حرف آخر:

بانوباجي،آجي گلم ،خداقوت
خيلييييييييي خوشحال شدم كه توصندليت شركت كردم..شرمنده كه زيادحضورنداشتم..
ممنون كه اينقدصميمي وصادقانه به سوالاجواب دادي..
انشاالله به سلامتي بري جنوب وبرگردي،مارم فراموش نكن..
خيلي گلي..خيلي دوست دارم آجي
برات يه زندگي پرازموفقيت واميد همراه باتني سالم ودلي خوش آرزوميكنم..
هرجاهستي خوب وخوش باشي زيرسايه خداوپدرومادرت..
تقديم به اجي گلممممممم.



ممنونم باجی جان منم دوستتون دارم.بخاطر همه چی.گلتم قشنگه.ایشالا خودتم بری جنوبوغرب.

امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
پنجشنبه 17 اسفند 1391 - 02:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از gomnam
ممنون از پاسخهای خوبی که دادین.
انشاالله همیشه موفق،سربلند،حق دار و پیروز باشید.
سفر خوبی داشته باشید

ممنونم همچنین.


امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
پنجشنبه 17 اسفند 1391 - 02:02
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sondos آفلاین



ارسال‌ها : 2979
عضویت: 7 /5 /1391
محل زندگی: آذربایجان شرقی
سن: 30
تشکرها : 2747
تشکر شده : 3744
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
كاش صندلي داغ بانو جون قفل نميشد چون زمانش خيلي كم بود و كلي سوال داريم بعد برگشتنش بپرسيم

امضای کاربر : سال ها دویده ام …

با قلبی معلق و پایی در هوا

دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است

دلم رسیدن میخواهد ...


پنجشنبه 17 اسفند 1391 - 16:29
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
jimykoochooloo آفلاین



ارسال‌ها : 1238
عضویت: 22 /6 /1391
محل زندگی: شهر مقدس قم
سن: 19
تشکرها : 2480
تشکر شده : 1551
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
کاری نداره که
حالا چه عجله ایه.همه صندلیا رو که دیگه داریم تمدید میکنیمو صندلی داغ بعدیم که فعلا برگزار نمیکنیم پس همینو ادامه میدیم دیگه منم میگم یه هفته تمدید بشه،حالا هرچیکه ادمین بگه

امضای کاربر :

دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب:
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
جمعه 18 اسفند 1391 - 00:28
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
admin آفلاین



ارسال‌ها : 209
عضویت: 2 /5 /1391
تشکرها : 65
تشکر شده : 379
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
دوستان در نظرسنجی شرکت کنید تا تکلیف 4 صندلی داغ آینده روشن بشه.تشکر

در این صندلی داغ هم اگه سوالاتی مونده میتونید بپرسید. فعلا این تاپیک قفل نمیشه


امضای کاربر :
ارسال پیشنهادات و انتقادات شما

مشاهده اطلاعیه های سایت


ارتباط با مدیریت سایت


جمعه 18 اسفند 1391 - 09:20
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sondos آفلاین



ارسال‌ها : 2979
عضویت: 7 /5 /1391
محل زندگی: آذربایجان شرقی
سن: 30
تشکرها : 2747
تشکر شده : 3744
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
سلام دوباره بر بانوي سايت ...
رسيدن بخير...بازم سوال داريم
508. فعلا يه خاطره از جنوب بگو..

امضای کاربر : سال ها دویده ام …

با قلبی معلق و پایی در هوا

دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است

دلم رسیدن میخواهد ...


شنبه 19 اسفند 1391 - 08:47
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
509_اسم شهیدموردعلاقت چیه؟510_چقدربه دنیای پس از مرگ اعتقادداری؟
511_نظرت درباره اهدای عضوچیه؟درست که میگن بعضی ازمراجع گفتن حرام؟
512_علائم حتمی وغیرحتمی ظهوررومیشه بگی؟
513_نظرت درباره شیطان پرستی چیه؟
514_اگربا یک شیطون پرست روبرو بشی چیکارمیکنی؟آیاسعی میکنی اصلاحش کنی؟ازکجا معلوم اون درست نمیگه؟
515_چرافکرمیکنی باعشق همه چیز ممکنه میشه؟
516_آدمهاروازچه زاویه ای میبینی؟
517_چرافکرکردی من مذهبیم؟ازاین حرفت نتیجه میگیرم آدم ظاهرنگری هستی...
518_کدوم درخت روبیشتردوست داری؟
519_دوست داری یک گلخونه داشته باشی؟(برای امرارمعاش)
520_بافاطمیا313چطوری آشناشدی؟

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
شنبه 19 اسفند 1391 - 10:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sara آفلاین



ارسال‌ها : 2392
عضویت: 2 /5 /1391
محل زندگی: قم
تشکرها : 1960
تشکر شده : 2412
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
521_مگه نگفتی برگردم دیگه دسترسی به نت ندارم پس چرا دوستان صندلی داغت روتمدیدکردن؟آیا نخوندن پیامت رو؟
522_چطوری امروز به سایت سرزدی؟آیا ازسفربرگشتی؟یا اینکه...
523_امضای کاربریت کلی ادامه داره چرافقط همون یه تیکش رونوشتی؟
524_جوجه دوست داری چه رنگی؟اگرازش خاطره هم داری برامون تعریف کن.
525_تاالان شده باخداقهرکنی بعدا کسی روواسطه قراربدی تاآشتی کنی ؟اگرآره کی بوده؟
526_نسبت به کدوم معصوم ارات خاصی داری؟
527_درطول سال آیا غذای نذری هم درست میکنید؟اگراره چطوری پخشش میکنید؟
528_غذاهای اصلی ومعروف تبریزخوشمزه تریا قم؟چرا؟
529_نظرت درباره لبنیات چیه؟کدوم رودوست داری کدوم رودوست نداری؟
530_چرابعدازفلفل به رنده کردن علاقه داری؟آیاکسی تا الان رندت کرده؟
واقعا معذرت میخوام شکلکام کارنمیکنه بخاطرهمین نمیتونم ازشکلک خنده استفاده کنم اکثرسوالام همراه باخنده هست.

امضای کاربر : زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از                                                                                  بودن توست ، زندگی را دریاب ... 
شنبه 19 اسفند 1391 - 10:26
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sondos آفلاین



ارسال‌ها : 2979
عضویت: 7 /5 /1391
محل زندگی: آذربایجان شرقی
سن: 30
تشکرها : 2747
تشکر شده : 3744
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
531. شده از اينكه چادري هستي اذيت بشي؟
532. يه سوال فني: چه جورياست بعضي ها اقايون فاميل و.. نامحرم نميدونن؟ بعضي دخترا چادري هستن ولي تو كلاس چادرشونو درميارن به نظرت پسراي كلاس محرم هستن؟!
533. احتمال داره همسرتم فلفل سوز كني؟
534. به زبان ساده چيكار كنيم كه بشيم منتظر واقعي؟
535. مرجع تقليدت كيه؟ (اگه دوس داشتي بگو)
536. چقدر تو كارهات به نظر مرجع تقليذت رجوع ميكني؟

امضای کاربر : سال ها دویده ام …

با قلبی معلق و پایی در هوا

دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است

دلم رسیدن میخواهد ...


یکشنبه 20 اسفند 1391 - 10:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
gomnam آفلاین



ارسال‌ها : 2465
عضویت: 3 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 2919
تشکر شده : 5292
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
537. چیزای جدیدی که تو این سفر یاد گرفتید رو برامون بگید.
538. اگه یه روز سرتون بخوره به همون سنگی به سینه میزدینش چه حالی میشید؟
539. اگه ببینید یه عده دارن اشتباهی میکنن که بعد بدجور ضربشو میخورن و کاری از دست شما برنمیاد چه حالی میشید؟
540. نظرتون در مورد تاپیک قلم خاص چیه؟
541. تا حالا به وب قلم خاص سر زدین؟ اگه دیدینش نظرتون چیه در موردش؟
542. نظرتون در مورد امضای کاربریم چیه؟
543. با توجه به برنامه ای که برگزار شد(جشنواره وب نویسی) و بنده مسئولیت اجراییش رو عهده دار بودم و تمامی مشکلاتی که وجود داشت و تا حد زیادی تنها بودم و همچنین با توجه به تمام کمو کاستیهای برنامه به توان مدیریتیم از 20 چه نمره ای میدید؟
544. بنظرتون در یک گروه مدیر موفقتر خواهد بود یا رهبر؟ تفاوت رهبر و مدیر چیه؟
545. با مثال سوالمو بپرسم: من دبیر انجمن علمی برق انتخاب شدم، اگه کمکاری یا اشتباهی رو انجام بدم باید به چند نفر پاسخگو باشم؟ فقط به خودم کافیه؟

امضای کاربر : مبارزه هر قدر صعب، صعود را ادامه بده. شاید قله در یک قدمی تو باشد
و بدان : آنان که آفتاب را به زندگی دیگران ارزانی می دارند،نمی توانند خود از آن بی بهره باشند
یکشنبه 20 اسفند 1391 - 10:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sondos آفلاین



ارسال‌ها : 2979
عضویت: 7 /5 /1391
محل زندگی: آذربایجان شرقی
سن: 30
تشکرها : 2747
تشکر شده : 3744
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
سلام.. اول يه تشكر ويژه بابت اس ام اسهاي زيبات... نميدوني وقتي از خواب بيدار ميشدم و پيامتو ميديدم چقدر انرژي ميگرفتم در طول روز... بعدا ميام سوالهامو ميپرسم ازت

امضای کاربر : سال ها دویده ام …

با قلبی معلق و پایی در هوا

دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است

دلم رسیدن میخواهد ...


دوشنبه 21 اسفند 1391 - 19:30
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از sondos به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: jimykoochooloo / gomnam / banoo /
sondos آفلاین



ارسال‌ها : 2979
عضویت: 7 /5 /1391
محل زندگی: آذربایجان شرقی
سن: 30
تشکرها : 2747
تشکر شده : 3744
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
546. معمولا با كي(چه كسي)خريد ميري؟
547. تو خريد چونه هم ميزني؟
548. شده تا حالا واسه كاري نذر كني؟
549. اصولا چه نذري ميكني؟
550. با خودت فلفل برده بودي جنوب؟؟

امضای کاربر : سال ها دویده ام …

با قلبی معلق و پایی در هوا

دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است

دلم رسیدن میخواهد ...


سه شنبه 22 اسفند 1391 - 00:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
masoud آفلاین



ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
سلام
الان واقعا صندلی داغ ادامه داره و کاربر بانو میتونه بیاد جواب بده که سوال کنیم یا نه؟؟

امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
سه شنبه 22 اسفند 1391 - 22:39
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از sondos
سلام دوباره بر بانوي سايت ...
رسيدن بخير...بازم سوال داريم
508. فعلا يه خاطره از جنوب بگو..

سلام باجی خودم.خاطره زیاد دارم ولی یکیش از همه برام پررنگتره ک خیلی چیزا ازش یادگرفتم اونو میگم.
شب آخر بود رفته بودیم محمود وند 30.40تا شهید تازه تفحص شده آورده بودن ک سه تاشونو دقیقا همزمان بارسیدن ما ب اونجا آوردن.همشونم گمنام.
کلا پنج تا اتوبوس بودیمو ی امدادگر ک قرعه ب نام من دیوانه زده بودند.همه پیاده شدن رفتن داخل من طبق معمول آخر از همه میرفتم چون منتظر میومندم بچه های همه اتوبوسارو ببینم ک کسی مشکلی نداشته باشه بعد خودم برم ک از شانس یکی از بچه ها از پله افتاده بودو پاش داغون شده بود یکی ام مشکل قلبی داشتو قرصاشم نیاورده بود منم ماشالا تجهیزاتی ک بهم داده بودن صفر بود و کاری ازم بر نمیومد گفتم سریع ببریدشون بیمارستان ی نیم ساعتی بیرون منتظر بودم اینارو راهی بیمارستان کنم و ازاونجایی ک ممکن بود بعداز رفتن اینام باز مشکلی پیش بیادو فقط من بودم تو اون کاروان نمیشد باهاشون برم یکی دیگه رو فرستادم باهاشون تا اومدم از در مقر محمود وند برم تو داد زدن  سریع همه بچه هارو جمع کنید دیر شده باید حرکت کنیم منم انقد اعصابم خورد  بود ک اصلا حال تو حس رفتنو ارتباط با شهدارو نداشتم فقط از عصبانیتم وایستادم روبرو در و بهشون گفتم دستتون درد نکنه اینه رسم مهمون نوازیتون دیگه... فقط میخاستین ب من ثابت کنین ک بی لیاقتمو ارزش دیدن شماهارو ندارم آره؟
انقدر اعصابم داغون بود ک اصن متوجه اطرافیانم نبودم. یهو دیدم دارن داد میزنن امدادگر امدادگر منم فقط دوئیدم ب سمت صدا.یکی از بچه ها مشکل ریوی داشت و افتاده بود رو زمین اوضاعش خیلی خراب بود.اسپرس دستش بود گفتم سریع دوستشو بیارید اینجا میخاستم چندتا سوال بپرسم  و بفهمم مریضیش چیه و بدونم ک چیکارباید بکنم ک گفتن این همیشه تنها بوده و باکسی دوست نیست داد زدم ینی ی نفر پیدا نمیشه تو این کاروان ک بدونه این بچه دردش چیه؟خیلی قاطی کرده بودم.دیدم داره کبود میشه و نفسش دیگه بالانمیاد مجبور شدم اسپری براش بزنم.وبازم چشمم افتاد ب جعبه کمک های اولیه ک بهم داده بودنو ب هیچ دردی نمیخورد و داد زدم آمبولانس. من اسپری زدم یکی اومده کنارم میگه من دوستشم حالا شما خودتون تصور کنید من چ شکلی بودم.میگم بنده ی خدا من دوساعته همه رو بسیج کردم دنبال یکی ک اینو میشناسه بگردن الان با این آرامشت میگی من دوستشم؟فرصت ماخذه کردنشو نداشتم گفتم اسپری زده بود؟گفت آره .اینو ک گفت انگاری ی پارچ آب یخ ریخته باشن رو سرم....
من هنوز ی دیقه نگذشته بود ک بالاسر این بودمو ب دوسه نفر از بچه ها گفتم ک این کاروو بکنید اون کارو بکنید تا آمبولانس برسه خودمم داشتم کارایی رو ک لازم بود انجام میدادم ک یکی زد روشونه ام ک فلانی بدو بیا یکی تو اتوبوس ما تشنج کرده حالا منم با اون وضعیت فقط جعبه روبرداشتمو بدوبدو کردم.رسیدم بالاسر طرف میبینم بدبخت بیچاره داره گریه مکنه و هق هق میزنه آب دهنمو محکم قورت دادمو گفتم ب این میگی تشنج؟دیگه کسی نمیتونست آرومم ک نه اصن کسی نبود ک بخاد آرومم کنه.گفتم این ک چیزیش نیست ازمنم سالمتره.ازاتوبوس پیاده شدم داشتم میدوئیدم سمت اونی ک مشکل ریوی داشت هنوز نرسیدم بالاسرش ک گفتن اون اتوبوس آخری یکی از حال رفته همونطوری بدوبدو کردم ک ب اون برسم دیدم اونم سرش گیج میرفته و نشسته رو زمین بهش میگم عزیز شماحالت خوبه؟ببینمت میتونی حرف بزنی.سرشو بالاکرده میگه چیزیم نیست چیشده؟ انقد حرصم گرفته بود ک میخاستم اون جعبه رو بکنم تو حلق اون خبررسان هایی ک انقدر بزرگ نمایی میکنن و خبر درستو بهم نمیدن.اینم گفتم ببریدش تو اتوبوس ی قند بش بدید بخوره خوبه خوبه اصن ب من احتیاجی نیست.
دکمه های چادرم باز شده بود همینجوری تو هوا چادرم بال بال میزد تنها کاری ک واسه نگه داشتن چادرم رو سرم میتونستم بکنم این بود ک دستمو محکم بذارم رو سرم اون دستمم ک جعبه ی عتیقه ام بود. و فقط میدوئیدم ک ب اون اولی برسم آخه فاصله اتوبوسا زیاد بود اگه معمولی میخاستم راه برم ی نیم ساعتی طول میکشید .رسیدمو آمبولانسم اومده بود .ازاونجایی ک من اسپری این بیمارو زده بودم و احتمال اینکه قبل از من خودشم مصرف کرده باشه بود و بنابراین بخاطر مسائل پزشکی قانونی منم باید همراش میرفتم جعبه رو سپردم ب یکی و سوار آمبولانس شدم حالا بماند ک مریض اورژانسیه و نباید وقتو تلف کرد اونوقت یکی از برادرا واستاده میگه منم باید باهاتون بیام نمیشه خواهرارو باهاتون تنها گذاشت منی ک تا حالا اینا صدامو نشنیده بودن ی جیغی زدم سر این برادر ک بیچاره کپ کرده بود حالا این بیست دیقه زمان از دست رفته و بدتر شدن حال مریض هیچ.سوار شدیم ب دکتر میگم منم بش اسپری زدم دو پاف. قبل منم خودش مصرف کرده اونم پی درپی ک فشارشم گرفتو دید ک بعلهههههه 


اگه ی بلایی سرش بیاد من میشدم قاتل. اصلا نمیتونم حال اونموقع مو توصیف کنم.اینکه من گیر بیوفتم رو ب کلی فراموش کردم فقط هی دعا دعا میکردم ک ب هوش بیاد .بش اکسیژن وصل کردن و بالاخره رسیدیم بیمارستان.
واقعا خدا رو شکر.خیلی بزرگه و ما فقط تو سختیا بزرگیشو میبینیم.اون حالش خوب شد بعد دوساعت مرخص شد و برگشتیم محمود وند همه ی کاروانا رفته بودن اونجا خلوته خلوت بود من و این دختر با ی برادر بودیم و خادمای محمود وند باید منتظر میموندیم اون دوتا مریض قبلی ام برسن تا باهم برگردیم اندیمشک و دوساعت راه درپیش داشتیم ساعت فک کنم یازده شب بود.اون دونفرو ی بیمارستان دیگه برده بودن ک دورتر بود.یهو برق منو گرفتو یادم اومد ک نمازمو نخوندم با مظلومیت تمام ب اون برادر گفتم آقای فلانی نمازمو فرصت نکردم بخونم میشه اگه رسیدن اینا طول میکشه برم بخونم؟گف فقط نمازتونو بخونیدو سریع بیاید.برای نماز خوندن باید میرفتم داخل معراج شهدا اصن حواسم نبود کجا دارم پا میذارم رسیدم رفتم تو و هنوز چشمم ب شهدای تازه کفن شده نیوفتاده بود و تو فکر این بودم ک تیمم کنم نمازمو بخونم چون ن فرصت وضو داشتم ن میدونستم وضوخونه کجاست.سریع همونجا تیمم کردم نمازمو خوندم .تموم ک شد سرمو بالا گرفتم دیدم درست پای شهدا وایستادم ب نماز.فقط شرمنده بودم بخاطر گله ای ک بهشون کرده بودم.رفتم نزدیکترو عذرخواهی کردم و حتی روم نشد بقول بچه ها دخیل حاجت ببندم فقط ب یاد دوتا از دوستام ک مریض بودن افتادمو ازشون خاستم شفای اونارو از خدا بگیرن.
جمعا پنج دیقه ام نشد موندن من اونجا و نمازم.بدوبدو رفتم دم در ک اگه بچه ها رسین برگردیم اندیمشک. ک هنوز نرسیده بودنو حسرت ی دل سیر زیارت ب دلم موندو شرمندگی ...
تقریبا ی ساعتی کشید تا اونا رسیدنو آماده شدیم راه بیوفتیم.ی آمبولانس داشتیم ماله کاروان خودمون بود.ک کلا چهارنفر بیشتر ظرفیت نداره ولی ما هفتایی نشستیم توش.یکی ک راننده بود و اون یکی ام کمک راننده میموند عقب ک دونفر ظرفیت داشت ولی ما سه تا مریض داشتیم با دوتا همراه ک یکیش خودم بودم عین گوجه ی له شده ریختیم تو آمبولانسو صدامونم درنیومد خلی جالب بود هر کسی خودشو جمع و جورت میکرد ک بغلیش راحتتر باشه و آخرشم همه مون مچاله شده بودیم.دوساعت راه اونم با آمبولانس ینی لبخند بزن ب مرگ.آمبولانس چون با سرعت خیلی بالایی حرکت میکنه و مسیری ام ک درپیش داشتیم پربود از چاله چوله حالم خیلی بد بود معده دردم شدید شده بود از ی طرف درد خودم و حالت تهوع ک گرفته بودمو کم مونده همه جا رو ب گند بکشم از طرفی ام غصه ی این سه تا بچه ها ک بااین حالشون چطوری میخان این راهو تحمل کنن.
ولی هرچی ک بود تموم شد.رسیدیم 


هنوز پامو از آمبولانس زمین نذاشتم گفتن یکی حالش بد شد بردیمش بهداری بیا سرمشو بزن.رفتم تا من برسم دم دوستم گرم اون دست ب کار شده بود وارد بود سرمو زده بود.


یکی از دوستان دیابت داره اونم با من بود و بیچاره انقد استرس منو داشت.دقیقا موقعی ک تو آمبولانس بالاسر مریض بودمو داشتم سکته میکردم ک این الان ی چیزیش بشه چ خاکی بر سر کنم اون زنگ زده بودو از لحن صدام دوهزاریش افتاده بود ک الان گوله ی استرسم.بیچاره قندش زده بود بالا منتظر بود من برسم انسولینشو بزنم ک نرسیدم و خودش لرزون لرزون زده بود.
الهی بگردم از همه بیشتر دلم برا اون سوخت ک ب فکر من بودو خودش اذیت شد.



امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
چهارشنبه 23 اسفند 1391 - 07:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 6 کاربر از banoo به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: fatima313 / sondos / gomnam / mohandes / zeinab / jimykoochooloo /
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از sara
509_اسم شهیدموردعلاقت چیه؟ هادی رحیمی تنها
510_چقدربه دنیای پس از مرگ اعتقادداری؟ انقدر ک همیشه بش فکر میکنم
511_نظرت درباره اهدای عضوچیه؟درست که میگن بعضی ازمراجع گفتن حرام؟ من ک کارتشو گرفتم و حاضرت تک تک سلولهامم اهدا کنم. ب مراجع دیگه کاری  ندارم ولی مرجع من آقاست ک حرام اعلام نکردن
512_علائم حتمی وغیرحتمی ظهوررومیشه بگی؟  همه رو باید بگم؟چندتاشو ک مطمئنم میگمخروج سفیانی و یمانی از حتمی هاش هستن از علائم غیر حتمی اینارو شنیدم قطع رحمو ترویج ربا خواری و قطع امرو ب معروف و نهی از منکرو....
513_نظرت درباره شیطان پرستی چیه؟ دوس دارم بیشتر ازش بدونم ولی قبولش ندارم
514_اگربا یک شیطون پرست روبرو بشی چیکارمیکنی؟آیاسعی میکنی اصلاحش کنی؟ازکجا معلوم اون درست نمیگه؟ ب هیچ وجه سعی در اصلاح اون نخاهوم داشت چون انقدر بی جنبه هستم ک ممکنه خودم ب گرایش ب شیطان پرستی پیدا کنم ولی خب فک کنم خیلی آروم باشم در برخورد باهاش چون ی شیطان پرست از نزدیکان هست ک همیشه دربرخورد باهاش آرومم بااینکه همیشه سعی میکنه منو بترسونه
515_چرافکرمیکنی باعشق همه چیز ممکنه میشه؟ چون میشه.عاشق بخاطر رسیدن ب جیزی ک معشوقشه نیرو میگیره و تلاش میکنه
516_آدمهاروازچه زاویه ای میبینی؟ همیشه  با دید مثبت نگاشون میکنم از منفی بافی فراری ام چون آدمو داغون میکنه
517_چرافکرکردی من مذهبیم؟ازاین حرفت نتیجه میگیرم آدم ظاهرنگری هستی... چون هستی.هم ظاهرت هم بعضی کارایی ک میکنی ب نظر من فقط آدمای مذهبی میکنن و اینکه تو خیلی چیزا پیرو مذهب هستی.نمیدونم شاید ولی ب هرحال تو مذهبی هستی بچه مثبت
518_کدوم درخت روبیشتردوست داری؟ درخت انار و سیب وقتی ک شکوفه میزنه
519_دوست داری یک گلخونه داشته باشی؟(برای امرارمعاش) این یکی از آرزوهامه و بالاخره بهش میرسم
520_بافاطمیا313چطوری آشناشدی؟ تو پیش دانشگاهی همکلاسی بودیم بعد شدیم دوست بعد شدیم رفیق بعد شدیم خواهر



امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
چهارشنبه 23 اسفند 1391 - 08:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از banoo به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: fatima313 /
masoud آفلاین



ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از banoo
نقل قول از sondos
سلام دوباره بر بانوي سايت ...
رسيدن بخير...بازم سوال داريم
508. فعلا يه خاطره از جنوب بگو..

سلام باجی خودم.خاطره زیاد دارم ولی یکیش از همه برام پررنگتره ک خیلی چیزا ازش یادگرفتم اونو میگم.
شب آخر بود رفته بودیم محمود وند 30.40تا شهید تازه تفحص شده آورده بودن ک سه تاشونو دقیقا همزمان بارسیدن ما ب اونجا آوردن.همشونم گمنام.
کلا پنج تا اتوبوس بودیمو ی امدادگر ک قرعه ب نام من دیوانه زده بودند.همه پیاده شدن رفتن داخل من طبق معمول آخر از همه میرفتم چون منتظر میومندم بچه های همه اتوبوسارو ببینم ک کسی مشکلی نداشته باشه بعد خودم برم ک از شانس یکی از بچه ها از پله افتاده بودو پاش داغون شده بود یکی ام مشکل قلبی داشتو قرصاشم نیاورده بود منم ماشالا تجهیزاتی ک بهم داده بودن صفر بود و کاری ازم بر نمیومد گفتم سریع ببریدشون بیمارستان ی نیم ساعتی بیرون منتظر بودم اینارو راهی بیمارستان کنم و ازاونجایی ک ممکن بود بعداز رفتن اینام باز مشکلی پیش بیادو فقط من بودم تو اون کاروان نمیشد باهاشون برم یکی دیگه رو فرستادم باهاشون تا اومدم از در مقر محمود وند برم تو داد زدن  سریع همه بچه هارو جمع کنید دیر شده باید حرکت کنیم منم انقد اعصابم خورد  بود ک اصلا حال تو حس رفتنو ارتباط با شهدارو نداشتم فقط از عصبانیتم وایستادم روبرو در و بهشون گفتم دستتون درد نکنه اینه رسم مهمون نوازیتون دیگه... فقط میخاستین ب من ثابت کنین ک بی لیاقتمو ارزش دیدن شماهارو ندارم آره؟
انقدر اعصابم داغون بود ک اصن متوجه اطرافیانم نبودم. یهو دیدم دارن داد میزنن امدادگر امدادگر منم فقط دوئیدم ب سمت صدا.یکی از بچه ها مشکل ریوی داشت و افتاده بود رو زمین اوضاعش خیلی خراب بود.اسپرس دستش بود گفتم سریع دوستشو بیارید اینجا میخاستم چندتا سوال بپرسم  و بفهمم مریضیش چیه و بدونم ک چیکارباید بکنم ک گفتن این همیشه تنها بوده و باکسی دوست نیست داد زدم ینی ی نفر پیدا نمیشه تو این کاروان ک بدونه این بچه دردش چیه؟خیلی قاطی کرده بودم.دیدم داره کبود میشه و نفسش دیگه بالانمیاد مجبور شدم اسپری براش بزنم.وبازم چشمم افتاد ب جعبه کمک های اولیه ک بهم داده بودنو ب هیچ دردی نمیخورد و داد زدم آمبولانس. من اسپری زدم یکی اومده کنارم میگه من دوستشم حالا شما خودتون تصور کنید من چ شکلی بودم.میگم بنده ی خدا من دوساعته همه رو بسیج کردم دنبال یکی ک اینو میشناسه بگردن الان با این آرامشت میگی من دوستشم؟فرصت ماخذه کردنشو نداشتم گفتم اسپری زده بود؟گفت آره .اینو ک گفت انگاری ی پارچ آب یخ ریخته باشن رو سرم....
من هنوز ی دیقه نگذشته بود ک بالاسر این بودمو ب دوسه نفر از بچه ها گفتم ک این کاروو بکنید اون کارو بکنید تا آمبولانس برسه خودمم داشتم کارایی رو ک لازم بود انجام میدادم ک یکی زد روشونه ام ک فلانی بدو بیا یکی تو اتوبوس ما تشنج کرده حالا منم با اون وضعیت فقط جعبه روبرداشتمو بدوبدو کردم.رسیدم بالاسر طرف میبینم بدبخت بیچاره داره گریه مکنه و هق هق میزنه آب دهنمو محکم قورت دادمو گفتم ب این میگی تشنج؟دیگه کسی نمیتونست آرومم ک نه اصن کسی نبود ک بخاد آرومم کنه.گفتم این ک چیزیش نیست ازمنم سالمتره.ازاتوبوس پیاده شدم داشتم میدوئیدم سمت اونی ک مشکل ریوی داشت هنوز نرسیدم بالاسرش ک گفتن اون اتوبوس آخری یکی از حال رفته همونطوری بدوبدو کردم ک ب اون برسم دیدم اونم سرش گیج میرفته و نشسته رو زمین بهش میگم عزیز شماحالت خوبه؟ببینمت میتونی حرف بزنی.سرشو بالاکرده میگه چیزیم نیست چیشده؟ انقد حرصم گرفته بود ک میخاستم اون جعبه رو بکنم تو حلق اون خبررسان هایی ک انقدر بزرگ نمایی میکنن و خبر درستو بهم نمیدن.اینم گفتم ببریدش تو اتوبوس ی قند بش بدید بخوره خوبه خوبه اصن ب من احتیاجی نیست.
دکمه های چادرم باز شده بود همینجوری تو هوا چادرم بال بال میزد تنها کاری ک واسه نگه داشتن چادرم رو سرم میتونستم بکنم این بود ک دستمو محکم بذارم رو سرم اون دستمم ک جعبه ی عتیقه ام بود. و فقط میدوئیدم ک ب اون اولی برسم آخه فاصله اتوبوسا زیاد بود اگه معمولی میخاستم راه برم ی نیم ساعتی طول میکشید .رسیدمو آمبولانسم اومده بود .ازاونجایی ک من اسپری این بیمارو زده بودم و احتمال اینکه قبل از من خودشم مصرف کرده باشه بود و بنابراین بخاطر مسائل پزشکی قانونی منم باید همراش میرفتم جعبه رو سپردم ب یکی و سوار آمبولانس شدم حالا بماند ک مریض اورژانسیه و نباید وقتو تلف کرد اونوقت یکی از برادرا واستاده میگه منم باید باهاتون بیام نمیشه خواهرارو باهاتون تنها گذاشت منی ک تا حالا اینا صدامو نشنیده بودن ی جیغی زدم سر این برادر ک بیچاره کپ کرده بود حالا این بیست دیقه زمان از دست رفته و بدتر شدن حال مریض هیچ.سوار شدیم ب دکتر میگم منم بش اسپری زدم دو پاف. قبل منم خودش مصرف کرده اونم پی درپی ک فشارشم گرفتو دید ک بعلهههههه 


اگه ی بلایی سرش بیاد من میشدم قاتل. اصلا نمیتونم حال اونموقع مو توصیف کنم.اینکه من گیر بیوفتم رو ب کلی فراموش کردم فقط هی دعا دعا میکردم ک ب هوش بیاد .بش اکسیژن وصل کردن و بالاخره رسیدیم بیمارستان.
واقعا خدا رو شکر.خیلی بزرگه و ما فقط تو سختیا بزرگیشو میبینیم.اون حالش خوب شد بعد دوساعت مرخص شد و برگشتیم محمود وند همه ی کاروانا رفته بودن اونجا خلوته خلوت بود من و این دختر با ی برادر بودیم و خادمای محمود وند باید منتظر میموندیم اون دوتا مریض قبلی ام برسن تا باهم برگردیم اندیمشک و دوساعت راه درپیش داشتیم ساعت فک کنم یازده شب بود.اون دونفرو ی بیمارستان دیگه برده بودن ک دورتر بود.یهو برق منو گرفتو یادم اومد ک نمازمو نخوندم با مظلومیت تمام ب اون برادر گفتم آقای فلانی نمازمو فرصت نکردم بخونم میشه اگه رسیدن اینا طول میکشه برم بخونم؟گف فقط نمازتونو بخونیدو سریع بیاید.برای نماز خوندن باید میرفتم داخل معراج شهدا اصن حواسم نبود کجا دارم پا میذارم رسیدم رفتم تو و هنوز چشمم ب شهدای تازه کفن شده نیوفتاده بود و تو فکر این بودم ک تیمم کنم نمازمو بخونم چون ن فرصت وضو داشتم ن میدونستم وضوخونه کجاست.سریع همونجا تیمم کردم نمازمو خوندم .تموم ک شد سرمو بالا گرفتم دیدم درست پای شهدا وایستادم ب نماز.فقط شرمنده بودم بخاطر گله ای ک بهشون کرده بودم.رفتم نزدیکترو عذرخواهی کردم و حتی روم نشد بقول بچه ها دخیل حاجت ببندم فقط ب یاد دوتا از دوستام ک مریض بودن افتادمو ازشون خاستم شفای اونارو از خدا بگیرن.
جمعا پنج دیقه ام نشد موندن من اونجا و نمازم.بدوبدو رفتم دم در ک اگه بچه ها رسین برگردیم اندیمشک. ک هنوز نرسیده بودنو حسرت ی دل سیر زیارت ب دلم موندو شرمندگی ...
تقریبا ی ساعتی کشید تا اونا رسیدنو آماده شدیم راه بیوفتیم.ی آمبولانس داشتیم ماله کاروان خودمون بود.ک کلا چهارنفر بیشتر ظرفیت نداره ولی ما هفتایی نشستیم توش.یکی ک راننده بود و اون یکی ام کمک راننده میموند عقب ک دونفر ظرفیت داشت ولی ما سه تا مریض داشتیم با دوتا همراه ک یکیش خودم بودم عین گوجه ی له شده ریختیم تو آمبولانسو صدامونم درنیومد خلی جالب بود هر کسی خودشو جمع و جورت میکرد ک بغلیش راحتتر باشه و آخرشم همه مون مچاله شده بودیم.دوساعت راه اونم با آمبولانس ینی لبخند بزن ب مرگ.آمبولانس چون با سرعت خیلی بالایی حرکت میکنه و مسیری ام ک درپیش داشتیم پربود از چاله چوله حالم خیلی بد بود معده دردم شدید شده بود از ی طرف درد خودم و حالت تهوع ک گرفته بودمو کم مونده همه جا رو ب گند بکشم از طرفی ام غصه ی این سه تا بچه ها ک بااین حالشون چطوری میخان این راهو تحمل کنن.
ولی هرچی ک بود تموم شد.رسیدیم 


هنوز پامو از آمبولانس زمین نذاشتم گفتن یکی حالش بد شد بردیمش بهداری بیا سرمشو بزن.رفتم تا من برسم دم دوستم گرم اون دست ب کار شده بود وارد بود سرمو زده بود.


یکی از دوستان دیابت داره اونم با من بود و بیچاره انقد استرس منو داشت.دقیقا موقعی ک تو آمبولانس بالاسر مریض بودمو داشتم سکته میکردم ک این الان ی چیزیش بشه چ خاکی بر سر کنم اون زنگ زده بودو از لحن صدام دوهزاریش افتاده بود ک الان گوله ی استرسم.بیچاره قندش زده بود بالا منتظر بود من برسم انسولینشو بزنم ک نرسیدم و خودش لرزون لرزون زده بود.
الهی بگردم از همه بیشتر دلم برا اون سوخت ک ب فکر من بودو خودش اذیت شد.



سلام
خاطره تون خیلی قشنگ بود
خداییش اولش گفتم چقدر طولانی
ولی بعدش دلم نیومد ولش کنم

امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
چهارشنبه 23 اسفند 1391 - 08:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از masoud به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: banoo / jimykoochooloo /
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از sara
521_مگه نگفتی برگردم دیگه دسترسی به نت ندارم پس چرا دوستان صندلی داغت روتمدیدکردن؟آیا نخوندن پیامت رو؟ الان ک نت دارم
522_چطوری امروز به سایت سرزدی؟آیا ازسفربرگشتی؟یا اینکه... گوشی
523_امضای کاربریت کلی ادامه داره چرافقط همون یه تیکش رونوشتی؟ چون همون ی تیکه است ک اگه نفهمیش انگار هیچی نفهمیدی
524_جوجه دوست داری چه رنگی؟اگرازش خاطره هم داری برامون تعریف کن. رنگ طبیعی خودشو دوس دارم هیچوقت از این رنگیا خوشم نیومده ینی دلم براشون میسوخت.بچه ک بودم داداشم ی بار قاطی کرده بود از لج اینکه گیر داده بودیم بهش ک گنجشک بااون تیروکمونش نکشه ی جوجه گرفته بود دستشو با دست دیگش کله جوجه رو کند.این صحنه خیلی افتضاح بود ولی من عین یک سیب زمینی برخورد کردم
525_تاالان شده باخداقهرکنی بعدا کسی روواسطه قراربدی تاآشتی کنی ؟اگرآره کی بوده؟ قهر کردم ولی بی واسطه آشتی کردم اخه خدام میدونه من خیلی پررو ام
526_نسبت به کدوم معصوم ارات خاصی داری؟ حضرت فاطمه (س) و حضرت اباالفضل العباس(ع)
527_درطول سال آیا غذای نذری هم درست میکنید؟اگراره چطوری پخشش میکنید؟ ن متاسفانه
528_غذاهای اصلی ومعروف تبریزخوشمزه تریا قم؟چرا؟ من ک غذاهای اصلی قمو نمیدونم چیاست و نخوردم بجز قنبیت ک اونم نخوردم فقط میدونم.ولی تبریزی هها بخصوص کوفته اش محشره من عاشقشم
529_نظرت درباره لبنیات چیه؟کدوم رودوست داری کدوم رودوست نداری؟ خیلی دوس دارم. ماستو دوغ بیشتر و اگر کشکو سس مایونز هم جز لبنیات حساب کنید اونادیگه خیلی خیلی دوست داشتنی ان واسه من.همیچوقت تو یخچال نمیمونن چون نرسیده من تمومش میکنم
530_چرابعدازفلفل به رنده کردن علاقه داری؟آیاکسی تا الان رندت کرده؟ ههههههههه با رنده کرده تمام حرصت خالی میشه ن تاحالا کسی این تجربه رو نداشته
واقعا معذرت میخوام شکلکام کارنمیکنه بخاطرهمین نمیتونم ازشکلک خنده استفاده کنم اکثرسوالام همراه باخنده هست.



امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
چهارشنبه 23 اسفند 1391 - 08:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از sondos
531. شده از اينكه چادري هستي اذيت بشي؟ آره خیلی حتی بخاطرش اشکمم در آوردن ولی ب اون اشکایی ک ریختم مینازم
532. يه سوال فني: چه جورياست بعضي ها اقايون فاميل و.. نامحرم نميدونن؟ بعضي دخترا چادري هستن ولي تو كلاس چادرشونو درميارن به نظرت پسراي كلاس محرم هستن؟!   ظاهرا با آقایونی ک خیلی معاشرت میکنن خود ب خود محرم میشن
533. احتمال داره همسرتم فلفل سوز كني؟   چرا ک ن.من از رو مهرو محبت و دوستی این بلاهارو سر دوستام میارم باور کنید
534. به زبان ساده چيكار كنيم كه بشيم منتظر واقعي؟ عاشق بشیم بعد منتظر
535. مرجع تقليدت كيه؟ (اگه دوس داشتي بگو) رهبرمون
536. چقدر تو كارهات به نظر مرجع تقليذت رجوع ميكني؟ جاهایی ک تو شک میوفتم و مطمئن نیستم حرفشون با کارم یکی باشه ولی جاهایی ک مطمئنم کارم همونیه ک حرفشونه ن



امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
چهارشنبه 23 اسفند 1391 - 08:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از gomnam
537. چیزای جدیدی که تو این سفر یاد گرفتید رو برامون بگید. صبر صبر صبر
538. اگه یه روز سرتون بخوره به همون سنگی به سینه میزدینش چه حالی میشید؟ گیج میزدم فک کنم شوکه بشم اما نمیتونم تصورش کنم
539. اگه ببینید یه عده دارن اشتباهی میکنن که بعد بدجور ضربشو میخورن و کاری از دست شما برنمیاد چه حالی میشید؟ فقط صبر میکنم تا بفهمن
540. نظرتون در مورد تاپیک قلم خاص چیه؟ جالبه ولی بعضی جاهاش دوستان پاسخایی ک مربوط بهش نیستو گذاشتن.اما یکی از تلنگرای سایت همین تایپیکه
541. تا حالا به وب قلم خاص سر زدین؟ اگه دیدینش نظرتون چیه در موردش؟ بله. ولی اونموقعی ک من سرزدم انگار تعطیلی بود کلا داشت خاک میخورد.
542. نظرتون در مورد امضای کاربریم چیه؟ خیلی لطیفه و درد داره گاهی شک میکنم این شمائید ک انقدر لطافت دارید
543. با توجه به برنامه ای که برگزار شد(جشنواره وب نویسی) و بنده مسئولیت اجراییش رو عهده دار بودم و تمامی مشکلاتی که وجود داشت و تا حد زیادی تنها بودم و همچنین با توجه به تمام کمو کاستیهای برنامه به توان مدیریتیم از 20 چه نمره ای میدید؟ 15 چون توانائیتون خیلی بالاتر از اینه
544. بنظرتون در یک گروه مدیر موفقتر خواهد بود یا رهبر؟ تفاوت رهبر و مدیر چیه؟خب کار رهبر سختتره و مدیر ی زیر گروه از رهبره.اما مدیر موفقتره ب نظرم چون فقط زیر دستای خودشو مدیریت میکنه اما رهبر اگر هرکدوم از مدیرای زیر مجموعه اش بد یا کم کاری کنه کلا میره زیر سوال
545. با مثال سوالمو بپرسم: من دبیر انجمن علمی برق انتخاب شدم، اگه کمکاری یا اشتباهی رو انجام بدم باید به چند نفر پاسخگو باشم؟ فقط به خودم کافیه؟ باید ب تمام اعضای اون انجمن از بزرگو کوچیک تا بالادستی هاتون پاسخگو باشید تهش اگه فرصت کردین ب خودتون ج بدید

امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
چهارشنبه 23 اسفند 1391 - 08:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
banoo آفلاین



ارسال‌ها : 2444
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: همین نزدیکی ها
سن: 21
تشکرها : 2460
تشکر شده : 1697
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
نقل قول از sondos
546. معمولا با كي(چه كسي)خريد ميري؟ تنهایی خرید میکنم بیشتر.ولی بستگی داره خرید چ چیزی باشه
547. تو خريد چونه هم ميزني؟ ن اصن حوصله ندارم
548. شده تا حالا واسه كاري نذر كني؟ آره خیلی پیش میاد
549. اصولا چه نذري ميكني؟ نذر صلوات و ذکر و اینا ک همیشه ب راهه ولی گاهی ک خیلی برام مهم باشه نذر میکنم ی بچه یتیم ک میدونم احتیاج ب چیز داره رو اگر از دستم بربیاد البته واسش رفع کنم
550. با خودت فلفل برده بودي جنوب؟؟ ههههههه اونا خودشون بهم  دادن



امضای کاربر : لحظه ها عریانند...
چهارشنبه 23 اسفند 1391 - 08:25
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fatima313 آفلاین



ارسال‌ها : 345
عضویت: 1 /8 /1391
محل زندگی: قم
سن: 21
تشکرها : 424
تشکر شده : 378
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
سلام
گفتم بیام نگی چرا نبودی؟؟؟؟؟؟؟
اول اینکه مجید جان دلبندم دوزاری!!!نه دوهزاری
دوم اینکه بهشون گفتی چی بهت گفتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آسمون........نگاه
سوم اینکه من یه شال گردنی قبلا ها داشتم ...به نظر تو الانم دارمش؟؟؟
بعد اینکه ............آخه من واقعا من چی باید از تو بپرسم؟؟؟

امضای کاربر : جهان بیمار و رنجور است
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست
اگر دردی ز جانش بر ندارم
                                  نا جوانمردی است...
چهارشنبه 23 اسفند 1391 - 10:39
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
masoud آفلاین



ارسال‌ها : 2279
عضویت: 6 /5 /1391
محل زندگی: قم
سن: 24
تشکرها : 1156
تشکر شده : 2279
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
551- خوب جنوب خوش گذشت؟
552- هنوزم اونجاها حال و هوای جنگ رو داره؟
553- از شهیدهای اونجا چه درسی گرفتید؟
554- اولین چیزی که تو ذهنتون اومد وقتی رسیدید جنوب چی بود؟
555- چرا هردو صندلی داغ ها دارند باهم برگزار می شوند؟
556- این هفته جلسه نبودید، من بعد من میخواستم وسط حرف نپرم، بقیه می پریدن،من گفتم فلانی فقط به من میگه ، پس کوش ببینه اینا هم مدام میپرن، الان این غیبته؟!
557- رو مین نرفتید؟ زیر تانک چی؟

امضای کاربر : در زندگی مهره نباش که هرچه میگویند بگویی باشد

                            تاس باش...

               که هرچه میگویی بگویند باشد.
چهارشنبه 23 اسفند 1391 - 11:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sondos آفلاین



ارسال‌ها : 2979
عضویت: 7 /5 /1391
محل زندگی: آذربایجان شرقی
سن: 30
تشکرها : 2747
تشکر شده : 3744
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
بانو جان خاطره ات زيبا بود مرسي
حالا من موندم وسط اونهمه كار و استرس چه جوري ياد من بودي

امضای کاربر : سال ها دویده ام …

با قلبی معلق و پایی در هوا

دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است

دلم رسیدن میخواهد ...


چهارشنبه 23 اسفند 1391 - 11:19
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
admin آفلاین



ارسال‌ها : 209
عضویت: 2 /5 /1391
تشکرها : 65
تشکر شده : 379
صندلی داغ با حضور کاربر banoo
با تشکر از عزیزانی که در این صندلی داغ شرکت کردند.
امشب(جمعه شب ساعت 21 ) این تاپیک قفل میشه.


امضای کاربر :
ارسال پیشنهادات و انتقادات شما

مشاهده اطلاعیه های سایت


ارتباط با مدیریت سایت


جمعه 25 اسفند 1391 - 00:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group